ياقوته 10
متوسل شدن عالم جليل و زاهد نبيل محمد بن عيسي بحريني است بانبزرگوار و اثر ديدن او است از اين توسل و نيز علامه مجلسي ره قدس الله نفسه در غيبت بحار الانوار فرموده که جماعتي از ثقات نقلکردند که مدتي ولايت بحرين تحت حکم فرنگ بود و فرنگيان مردي از مسلمانان را والي بحرين کردند که شايد بسبب حکومت مسلم آنولايت معمورتر شود و اصلح باشد بحال آن بلاد و آنحاکم از ناصبيان بود و وزيري داشت که در نصب و عداوت از آنحاکم شديدتر بود و پيوسته اظهارعداوت و دشمني نسبت باهل بحرين مينمود بسبب دوستي که اهل آنولايت نسبت باهلبيت رسالت عليهم السلام داشتند پس آنوزير لعين پيوسته حيلها و مکرها ميکرد براي کشتن و ضرر رسانيدن اهل آن بلاد پس در يکي از روزها وزير خبيث داخل شد بر حاکم و اناري در دست داشت و بحاکم داد و حاکم چون نظر کرد در آن انار ديد که بر آن نوشته لا اله الا الله محمد رسول الله و ابو بکر و عثمان و علي خلفاء رسول الله و چونحاکم نظر کرد ديد که آن نوشته در اصل انار است و صناعت خلق نميماند پس از آن امر متعجب شد و بوزير گفت که اينعلامتي است ظاهر و دليلي است قوي بر ابطال مذهب رافضه چه چيز است راي تو در باب اهل بحرين وزير لعين گفت اينها جماعتي هستند متعصب و انکار دليل و براهين مينمايند و سزاوار است از براي تو که ايشانرا حاضر نمائي و اين انار را به ايشان بنمائي پس هر گاه قبول کنند و از مذهب خود برگردند از براي تو است ثواب جزيل و اگر از برگشتن ابا نمايند و بر گمراهي خود باقي بمانند ايشانرا مخير نما ميان يکي از سه چيز يا جزيه بدهند يا ذلت يا جوابي از ايندليل بياورند و حال آنکه مفري ندارند يا آنکه مردان ايشانرا بکشي و زنان و اولاد ايشانرااسير نمائي و اموال ايشانرا بغنيمت برداري حاکم راي آنخبيث را تحسين نمود و در پي علماء و افاضل و اخيار ايشان
[ صفحه 194]
فرستاد و ايشانرا حاضر کرد و آن اناررا بايشان نمود و بايشان خبر داد که اگر جواب کافي در اينباب نياورديد مردان شما را ميکشيم و زنان و فرزندان شما را اسير ميکنيم و مال شما را بغارت برميدارم يا آنکه بايد جزيه بدهيد با ذلت مانند کفار و چون ايشان اين امور را شنيدند متحير گرديدند و قادر بر جواب نبودند و صورتهاي ايشان متغير گرديد و بدن ايشان بلرزيد پس بزرگان ايشان گفتند که اي امير سه روز ما را مهلت ده شايد جوابي بياوريم که تو از آن راضي باشي و اگر نياورديم بکن بما آنچه راکه ميخواهي پس تا سه روز ايشانرا مهلت داد و ايشان با خوف و تحير از نزد او بيرون رفتند و در مجلسي جمع شدند و رايهاي خود را جولان دادند تاآنکه ايشان بر آن متفق شدند که از صلحاي بحرين و زهاد ايشان ده کس را اختيار نمايند پس چنين کردند آنگاه از ميان ده کس سه کسرا اختيار کردند پس يکي از آن سه نفر را گفتند که تو امشب بيرون رو بسوي صحرا و خدا را عبادتکن و استغاثه کن بامام زمان حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه که اوامام زمان ما است و حجه خداوند عالم است بر ما شايد که بتو خبر دهد راه چاره بيرون رفتن از اين بليه عظيمه را پس آنمرد بيرونرفت و در تمام شب خدا را از روي تضرع عبادتکرد و گريه و تخشع نمود و خدا را خواند و استغاثه بحضرت صاحب الامر صلوات الله عليه نمود تا صبح شد و چيزي نديد و بنزد ايشان آمد و ايشانرا خبر داد و در شب دويم يکي ديگر را فرستادند و او مثل رفيق اول دعا و تضرع نمود و چيزي نديد پس قلق و جزع ايشان زياده شد پس سيمي را حاضر کردند و او مردي پرهيزگار بود و اسم او محمد بن عيسي بود و او در شب سيم با سر و پاي برهنه بصحرا رفت و آنشبي بود بسيار تاريک و بدعا و گريه مشغولشد و متوسل بحقتعالي گرديد که آن بليه را از مومنان بردارد و بحضرت صاحب الامر صلوات الله عليه استغاثه نمود و چون آخر شب شد شنيد که مردي باو خطاب مينمايد که ايمحمد بن عيسي چرا تو راباينحال ميبينم و چرا بيرون آمدي بسوي اين بيابان او گفت که ايمرد مرابگذار که من از براي امر عظيمي بيرون آمده ام و آنرا ذکر نميکنم مگر براي امام خود و شکوه نميکنم آنرا مگر سوي کسيکه قادر باشد بر کشف آن گفت ايمحمد بن عيسي منم صاحب الامر ذکر کن حاجت خود را محمد بن عيسي گفت اگرتوئي صاحب الامر ميداني قصه مرا و احتياج بگفتن من نداري فرمود که بلي راست ميگوئي بيرون آمده از براي بليه که در خصوص آن آنار بر شما وارد شده است و آن توعيد و تخويفيکه حاکم بر شما کرده است محمد بن عيسي گفت که چون آنکلام معجز نظام را شنيدم متوجه آنجانب شدم که آنصدا ميامد و عرض کردم بلي ايمولاي من تو ميداني که چه چيز بما رسيده است و توئي امام ما و ملاذو پناه ما و قادري بر کشف آن بلا از ما پس آن جناب فرمود ايمحمد بن عيسي بدرستيکه وزير لعنه الله در خانه او درخت اناري است و وقتيکه آندرخت بار گرفت او از گل بشکل اناري ساخت و دو نصفکرد و در ميان هر يک از آن دو نصف بعضي از آنکتابت را نوشت و انار هنوزکوچک بود بر روي درخت آن انار را در ميان قالب گل گذاشت و آنرا بست پس چون آن انار در ميان آنقالب بزرگشد اثر نوشته در آن ماند و چنين شد پس صباح چون بنزد حاکم رويد باو بگو که من جواب اين بليه را با خود آوردم و لکن ظاهر نميکنم آنرا مگر در خانه وزير پس وقتيکه داخل خانه وزير شويد بجانب راست خود در هنگام دخول غرفه خواهي ديد پس بحاکم بگو که جواب را نميگويم مگر در آنغرفه و زود است که وزير ممانعت ميکند از دخول در آنغرفه و تو مبالغه بکن بانکه بان غرفه بالاروي و نگذار که وزير تنها داخل غرفه گردد زودتر از تو و تو اول داخل غرفه شو پس در آنغرفه طاقچه خواهي ديد که کيسه سفيدي در آن هست و آنکيسه را بگير که در آنکيسه قالب گلي است که آنملعون آنحيله را در او کرده است پس در حضور حاکم آن انار را در آنقالب بگذار تا آنکه حيله او معلوم گردد و ايمحمد بن عيسي علامت ديگر آنست که بحاکم بگو معجزه ديگر ما آنست که چون انار را بشکنيد بغير از دود و خاکسترچيز ديگر در آن نخواهيد يافت و بگو اگر صدق و راستي اين سخن را ميخواهيدبدانيد بوزير امر کنيد که در حضور مردم آن انار را بشکند و چون بشکند آنخاکستر و دود بر صورت وزير و ريش او خواهد رسيد و چون محمد بن عيسي اين سخنان اعجاز نشانرا از آن امام عاليشان و حجه خداوند عالميان و فرياد رس درماندگان شنيد بسيار شاد گرديد و در مقابل آن جناب زمين را بوسيد و با شادي و سرور بسوي اهل خودبرگشت و چونصبح شد بنزد حاکم رفتند ومحمد بن عيسي کرد آنچه را که امام عليه السلام باو امر فرموده بود و ظاهر گرديد آنمعجزاتيکه آن جناب بانهاخبر داده بود پس حاکم متوجه بمحمد بن عيسي گرديد و گفت اين امور را کي بتوخبر داده بود گفت امام زمان و حجه خدا بر ما والي گفت کيست امام شما پس او از ائمه عليهم السلام هر يک را بعد از ديگري خبر داد تا آنکه بحضرت صاحب الامر صلوات الله عليه رسيد حاکم گفت دست دراز کن که من بيعت کنم بر اينمذهب و من گواهي ميدهم که نيست خدائي مگر خداوند يگانه و گواهي ميدهم که محمد بنده و رسول او است و گواهي ميدهم که خليفه بعد از آن حضرت بلافصل حضرت امير المومنين علي بن ابيطالب عليه السلام است پس بهر يک از امامان بعد از ديگري تا آخر ايشان عليهم السلام اقرار نمود و ايمان آورد و ايمان او نيکو شد و امر بقتل وزير نمود و از اهل بحرين عذرخواهي کرد و اينقضيه نزد اهل بحرين معروف است و قبر محمد بن عيسي نزد ايشان معروفست و مردم او را زيارتميکنند تمام شد آنچه که در بحار در کيفيت اين قضيه نقل فرموده مولف گويد در ماه جمادي الاخره سال هزار و سيصد و بيست و هشت هجري که احقر عازم بتشرف آستان قدس حضرت ثامن الائمه روحي و ارواح ابائي لتراب تربته الفداء ميشدم از دار الخلافه طهران تا ورود بمشهد مقدس با جماعه کثيره از اخيار و ابرار اهل بحرين هم سفر بودم و از ايشان از قبر محمد بن عيسي مذکور و کيفيت قصه او سئوالنمودم پس تمامي آنها اينقصه را بنحويکه از بحار نقلشد تصديق نموده و اظهار داشتند که قبر محمد بن عيسي در نزد ايشان از جمله مزارات معروفه است که بان تبرک ميجويند چنانچه قبر والد شيخنا البهائي عز الدين الشيخ حسين بن عبد الصمد الحارثي هم از قبور معروفه آن ديار است و ما عله دفن نمودن آنمرحوم را در آنزمين جنت قرين در ذيل ياقوته بيست و سيم از عبقريه هفتم ذکر نموده ايم مراجعه شود بانجا انتهي تذييد جليد بدانکه شيخنا العلامه النوري زاد الله في انوار تربته بعد از ذکر اينمعجزه در نجم ثاقب فرموده که گوياوزير ديده يا شنيده بود که گاهي در دست شيعه يافت ميشود از اقسام احجار نفيسه يا غير نفيسه که نقش شده در آن بيد صنع الهي چيزيکه دلالت بر حقيقت مذهب
[ صفحه 195]
ايشان ميکند خواست در مقابل صنع پروردگار نقشي پديدار کند و حق را بباطل بپوشاند و يابي الله الا ان يتم نوره و در مجموعه شريفه که تمام آن بخط شيخ شمس الدين صاحب کرامات محمد بن علي جباعيست که جد شيخ بهائي است و اول سبعه ابن ابي الحديد و بعداز آنمختصر کتاب جعفريات و غير آن مذکور است که يافت شده که در عقيق سرخي مکتوب بود) انا در من السماء نثروبي يوم تزويج والد السبطين کنت اتقي من اللجين و لکن صبغوني بدم نحرالحسين و يرد رزردي ديده شده) صفره لوني ينبئک عن حزني لسيد الاوصياء ابي الحسن و برنگين سياهي ديده شد) لست من الحجاره بل جوهر الصدف حال لوني لفرط حزني علي ساکن النجف و شيخ استاد وحيد عصره شيخ عبد الحسين طهراني طاب ثراه نقلکردند که وقتي بحله رفته بودند درختيرا در آنجا با منشار دو قطعه کرده بودند در باطن آن در هر نصفي ديدند نقش بود بخط نسخ لااله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله و حال در طهران در نزد يکي از اعيان رجال دولت عليه ايران الماس کوچکي است بقدر يکعدس که در باطن آن منقوش است علي باياتي معکوس و کلمه ديگر که احتمال ميرود که يا باشد و محدث نبيل سيد نعمه الله شوشتري در کتاب زهر الربيع فرموده که يافتيم درنهر شوشتر يکسنگ کوچک از ردي که درآورده بودند آنرا حفارها از زير زمين و نوشته بود بر آنسنگ برنگ همانسنگ بسم الله الرحمن الرحيم لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله لما قتل الحسين بن علي بن ابيطالب کتب بدمه علي ارض حصباء و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و عالم جليل مير محمد حسين سبط علامه مجلسي و امام جمعه در اصفهان نقلکرده اند که آنسنگ را آوردند بجهت سلطان مغفوره شاه سليمان پس اهل صنايع از هر قسم را حاضر کرد و او را بر همه عرضه داشت پس از تامل و تدبر همه تصديق کردند که از صنعت بشر بيرون و جز قادر بيچون کسي را آنقدرت نيست که نقشي چنين در اينسنگ ظاهر نمايد پس سلطان آنسنگ را بانواع زيب و زيور آراست از حلي و حرز بازوي خود قرار داد و مقام مقتضي اقضاي اينگونه مطالب نيست و الا از آن رقم بسيار است و در کتب اخبار و تواريخ متفرق خصوص آنچه متعلق بخون مبارک سيد الشهداء عليه السلام که در درخت و سنگ و غيره اثر آن ظاهر شده مولف گويدکه اينحقير با قصور باع و قصر ذراع خود در تتبع مواردي از اينخطوط قدرتيه را در ذيل آيه چهارم از عنوان اول از باب اول کتابنا الموسم به خزينه الجواهر ذکر نموده ام که در غير آن کتاب اقضاي آنموارد باين نحو ديده نشده است و ذکر تمامي آنها در اينمقام خارج از عنوان کلام است ولي تعميما للعائده و تتميما لما ذکره الشيخنا العلامه النوري من الفائده بذکر سه مورد از آنها اکتفاء مينمائيم مورد اول عالم ثقه نقه شيخ ابو الفتح محمد بن علي الکراجکي در کتابمستطاب کنز الفوائد باسناد خود از زهري روايت مينمايد که گفت مرا هشام بن عبد الملک از حجاز بشام احضار نمود چون رو بشام ميرفتم بزمين بلقاء که آخر خاک حجاز و اول خاک شام است رسيدم کوه سياهي بنظرم آمد که براو کلماتي نوشته شده بود که من نفهميدم آنها را زيرا که بلسان عبري نوشته شده بود پس تعجب نمودم و از آنکوه گذشته وارد قصبه عمان شدم و سئوالکردم از کسيکه بتواند آنچه را که منقور بر نبور و جبال و احجار است قرائه نمايد پس مرا دلالتکردند به پيري سال خورده پس من آنچه را که در آنکوه سياه ديده بودم از براي او حکايت نمودم و از او خواهش کردم که همراه من آمده آنحروف را بخواند و اورا بر راحله خود سوار نموده در نزد آنکوه رفتيم و با خود مداد و کاغذ برداشته تا آنچه را که او ترجمه و تفسير بنمايد از آنحروف من بنويسم پس چون آنشيخ آن حروف را قرائتکرد گفت عجب چيزي بخط عبري نوشته شده است چون آنها را بلسان عرب ترجمه نمود مضمون آنها اين بود که بسمک اللهم جاء الحق من ربک بلسان عربي مبين لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله صلي الله عليهما مولف گويد که در نسخه خطي که حقير در قديم الايام اين کيفيت را از او نقل نمودم و آثار صحت از او ظاهر بود کلمات منقوشه همين بوده که نقلشد ولي در نسخه مطبوعه درتبريز و کتب موسي بن عمران بيده را هم جزء منقوشات و متمم آنکلمات قرار داده و بنا بر اين پس از ما نحن فيه خارج است کما لا يخفي مورد دويم علامه مجلسي ره در جلد ششم بحار الانوار روايت نموده از زيد بن علي از اباء گرام خود که حضرت رسول خاتميرا داد بحضرت امير المومنين که بر آن نقش کند محمد بن عبد الله حضرت او را بنقاش داده و فرمود محمد بن عبد الله بر آن نقش نما نقاش خطا نموده محمد رسول الله را بر آن نقش کرد چون او را خدمه حضرت امير آورد آن جناب ديد بر او محمد رسول الله نقش نموده حضرت فرمودند من گفتم محمد بن عبد الله بر او نقش کن تو چرا مخالفت نمودي عرض کرد اشتباه نمودم پس خاتم را نزد حضرت رسول آورده و کيفيت را عرض نمود حضرت خاتم را در دست مبارک نموده و فرمود يا علي انا محمد بن عبد الله و انا محمد رسول الله چونروز ديگر شد حضرت ديد خطي ديگر زير آنخط نوشته شده که علي ولي الله پس حضرت رسول از اينواقعه تعجب نمود جبرئيل امين نازلشده حضرت رسول واقعه را براي او نقلکرد عرض کرد يا رسول الله خدا ميفرمايد آنچه را که تو ميخواستي نوشتي و ما هم آنچه را که خواستيم نوشتيم و حسن بن حسن الشيعي السبزواري در کتاب محبوب مرغوب الموسوم بمصابيح القلوب نقلنموده که آورده اند حضرت رسول انگشتري خود را بسلمانداد تا لا اله الا الله را بر آن نقش کند سلمان بفرمود تا حکاک محمد رسول الله را بان ضم کند چون اورا بنزد حضرت رسول آورد خواجه عالم سه خط ديد پرسيد ايسلمان اين سه خط چيست سلمان گفت يا رسول الله تو لا اله الا الله فرموديکه بر آن نقش کنند و من خواستم که محمد رسول الله را بر آن نقش کنم و منضم نمايم حضرت فرمود خط سيم چيست جبرئيل نازلشده و عرض کرد يا رسول الله لا اله الا الله خواست تو بود و محمد رسول الله خواست سلمان بود و خواست ما آن بود که علي ولي الله بان ضم شود که بدون ولايت علي و اولاد او هيچ طاعت بدرجه قبول نرسد روايه شاهده لرد الاعمال بلا ولايه ايضا در کتاب مذکور از حضرت رسول روايت نموده که مرديرا شهيد کردند و فرشتگان که بر وي موکل بودند گفتند عجب شهيدي بوده اينمرد که از براي او در آسمانرا نگشادند و فرشتگان استقبال روح او نکردند پس حقتعالي بان فرشتگان وحي فرستاد که نگاه کنيد چون نگاهکردند روي هوا را پر از طاعت
[ صفحه 196]
ديدند و مملو از خيرات وي آنفرشتگان که بر طاعت وي موکل بودند گفتند خداوندا چرا در آسمانرا نگشودند از براي اعمال اين بنده پس پادشاه عالم فرمود در آسمانرا بگشائيد و بانفرشتگان فرمايد اگر ميتوانيد اين عملها را برداريد هر چند که خواهند بردارند نتوانند پادشاه عالم گويد طاعت و عبادت اين بنده را مرکبي است که تا آنمرکب نباشد بمحل قبول نرسد وآن تولاي علي و فرزندان علي است و تبرا از دشمنان ايشان است پس فرشتگان نگاه کنند به بينند او را آنمرکب نباشد گويند خداوندا او را آنمرکب نيست پادشاه عالم گويد شما اينعملها را بگذاريد و بمقام خود باز شويد پس ايشان بروند پادشاه عالم زبانيه را فرمايد تا آنعملها را بدوزخ برند و در دوزخ اندازند و آن بنده را هم بدوزخ اندازند تا بدانيکه بي ولايت علي و فرزندان علي هيچ طاعت و عبادت مقبول نباشد مورد سيم مقدس اردبيلي در کتاب حديقه الشيعه از کتاب خرايج راوندي و او باسناد خود از محمد بن سنان روايت نموده که گفت من خدمه امام جعفر صادق عليه السلام مشرف شدم چون نشستم خبر آوردند که شخصي از مردم چين بر در است و اذن دخول ميطلبد حضرت فرمود او را اذن بدهيد تا داخلشود چونداخلشد و سلام کرد حضرت از او سئوالنمود مگر تو و مردم شهر تو ما را مي شناسيد عرض کرد بلي ايسيد و مولاي من حضرت فرمود ما را بچه چيز شناخته ايد و از کجا علم بحال ما پيدا کرده ايد آنمرد گفت ايفرزند رسولخدا در شهر ما درختي است که در تمام سال از آندرخت روزي دوبارگل بهم ميرسد و شکوفه ميکند بر گليکه اول روز ميکند نوشته ميباشد لا اله الا الله محمد رسول الله و بر گليکه آخر روز پيدا ميشود و ظاهر ميگردد منقوش است علي ولي الله و خليفه رسول الله و ما را از آندرخت و گل او علم بحال رسولخدا و وصي او و فرزندان او عليهم السلام بهم رسيده و در آنجا دوستان و شيعيان شما بسيارند و مرا آرزوي زيارت جناب شما باينجا آورده.