ياقوته 07
متوسل شدن ابو زاحج حمامي حلي است بانبزرگوار و اثر ديدن او است از اين توسل علامه مجلسي قدس الله نفسه القدسي در کتاب غيبت بحار الانوار نقلکرده از کتاب سلطان المفرج عن اهل الايمان تاليف عالم کامل سيد علي بن عبد الحميد نيلي نجفي که او گفته مشهور شده است در ولايات و شايع گرديده است در ميان اهل زمان قصبه ابو واحج حمامي که در حله بود بدرستيکه جماعتي از اعيان اماثل و اهل صدق و افاضل ذکر کرده اند آنرا که از جمله ايشان است شيخ عابد زاهد محقق شمس الدين محمد بن قارون سلمه الله تعالي که گفت در حله حاکمي بود که او را مرجان صغير ميگفتند و او از ناصبيان بود پس باو گفتند که ابو راحج پيوسته صحابه را سب ميکند پس آنخبيث امر کرد که او راحاضر گردانند چونحاضر شد امر کرد او را بزنند آن بي دينان چندان او را زدند که بهلاکت رسيد و جميع بدن او را زدند حتي آنکه صورت او را آنقدر زدند که از شدت آن دندانهاي او ريخت و زبان او بيرون آوردند و بزنجير آهني او را بستند و بيني او را سوراخکردند و ريسمان از مو را داخل سوراخ بيني او کردند و سر آنريسمان مو را بريسمان ديگر بستند و سر آنريسمانرا بدست جماعتي از عوانان خود و ايشانرا امر کرد که او را با آنجراحت و آنهيئت در کوچهاي حله بگردانند و بزنند پس آن اشقياء او رابردند و چندان او را زدند تا آنکه برزمين افتاد و بهلاکت رسيد پس آنحالت او را بحاکم لعين خبر دادند و آنخبيث امر بقتل او نمود حاضران گفتند که اومردي پير است و آنقدر جراحت باو رسيدکه او را خواهد کشت و احتياج بکشتن ندارد خود را داخل در خون او مکن و چندان مبالغه در شفاعت او نمودند تا آنکه امر کرد که او را رها نمودند و روي زبان او از هم رفته و ورم کرده بود و اهل او او را بخانه بردند و شک نداشتند که او در همانشب خواهد مرد پس چونصبح شد مردم بنزد او رفتند ديدند که او ايستاده است و مشغول نماز است و صحيح شده است و دندانهاي ريخته او برگشته است و جراحتهاي او مندمل گشته است و اثري از جراحتهاي او نمانده و شکستهاي روي او زايلشده پس مردم از حال او تعجبکردند و از امر او سئوالنمودند گفت من بحالي رسيدم که مرگرا معاينه ديدم و زباني نمانده بود که از خدا سئوالکنم پس بدل خود از حقتعالي سئوال و استغاثه و طلب دادرسي نمودم از مولاي خود حضرت صاحب الامر و الزمان عليه السلام و او را ديدم که دست شريف خودرا بروي من کشيده است و فرمود بيرون رو از براي عيال خود کار کن بتحقيق که حقتعالي تو را عافيت عطا کرده است پس صبحکردم در اينحالت که ميبينيد و شيخ شمس الدين محمد بن قارون راوي حديث گفت قسم ميخورم بخداي تبارک و تعالي که اين ابو راحج مردي ضعيف اندام و زرد رنگ و بد صورت و کوسبح بود و من هميشه بانجا ميرفتم که او بود و او را بر آنحالت و شکل ميديدم که وصفکردم پس در صبح روز ديگر من بودم با آنها که بر او داخلشدند پس ديدم او را که مرد صاحب قوت و درست قامتي شده است و ريش او بلند و روي او سرخ شده است و مانند جوانيگرديده است که در سن بيست سالگي باشد و بهمين هيئت و جواني بود و تغيير نيافت تا از دنيا رفت و چونخبر او شايع شد حاکم او را حاضر نمود چونحاضر شد و روز گذشته او را بر آنحال ديده بود ه ذکر شد و اثر جراحات را در او نديد و دندانهاي ريخته او را ديد که برگشته پس حاکم لعين را از اينحال رعبي عظيم حاصلشده و او پيشتر از اين وقتيکه در مجلس خود مينشست پشت خود را بجانب مقام حضرت عليه السلام ميکرد و پشت پليد خود را بجانب قبله و مقام آن جناب که در حله است مينمود و بعد از اينقضيه روي خود را بمقام آن جناب ميکرد و باهل حله نيکي و مدارا مينمود و بعد از آن چند وقتي درنگ نکرد که مرد و آنمعجزه باهره باين خبيث فائده نبخشيد.