ياقوته 23
مشرف شدن حاج محمد حسن تاجر است خدمه پيرمردي ازملازمان آن حضرت معاصرعراقي در کتاب دار السلام از خط جناب آخوند ملا حسين رشتي که از اخيار طلاب و از اصدقاء آنمرحوم بوده نقلنموده که سيد جليل آقا سيد عنابه الله بروجرديکه از طايفه بحر العلوم رحمه الله بود در رشت از براي اينخاک پاي ذاکرين نقلنمود که در سال گذشته در طهران حاج محمد محسن نامي بجهت من نقلکرد که طلبي داشتم که در کاشان ازشخصي رفتم بکاشان بجهت وصول طلب خود بنزديک کاشان بدهي رسيدم شب شد و نزديک آنده مسجدي بود با خود گفتم امشب در اينمسجد بسر ميبرم و فردا ميروم وارد شهر ميشوم و طلب خود را وصول مينمايم بعد از اينکه فرود آمد در آنمسجد و شب شد و تاريک گرديد خائف شدم که مبادا کسي بيايد و مرا بکشد و مال مرا غارتکند اينچه کاري بود که کردم و در اينخيال بودم که ازيکسمت مسجد صدائي بلند شد و صدا زد مرا و اسم پدر مرا و ولايت مرا برد وگفت که خانه خدا که محل عبادت خاص ازبندگان او ميباشد امن نباشد کجا من ميباشد و مترس و بيا بنزد من چون اينشخص را شنيدم نزد او رفته سلام عرض کرده جواب شنيدم لکن چون مسجد تاريک بود تميز ندادم که پيرمرد يا آنکه جوان است پس فرمودند که فلاني ميروي بکاشان که طلب خود را از فلان وصولکني عرض کردم آري فرمود که آنمرد بخانه فلان ملا خواهد رفت و بست نشست و آنملا کمک او کند و دست تو باو بندنشود و با دماغ سوختگي باصفهان خواهي رفت و از آنجا مراجعت خواهي کرد بطهران و در آنجا طلبي از کسي مطالبه کني و آنکس تو را بکسي از کوه نشينان بروجرد حواله کند و آنشخص بتو ملکي دهد که از آنملک نفعي زياد عايد تو شود پس بمشهد مقدس ميروي و مراجعت مينمائي و انشاء الله باقي مانده سخن را در تبريز بتو خواهم گفت حاج محمد محسن مذکور گفت هر چيزيرا که گفته بود وقوع يافت و چنانشد که گفته بود آنشخص مديون من در خانه ملائي متحصن شد و دستم باو بند نشد با کمال افسردگي باصفهان رفتم و از آنجا بطهران برگرديدم و طلبي از شاهزاده داشتم حواله کرد ببعضي از کوه نشينان بروجرد و آنمرد ملکي بمن داد و از آن ملک نفعي زياد بردم پس بمشهد مقدس مشرف شده برگرديدم پس بداعيه تبريز رفتم و بقدر ده روز يا زياده در آنجاماندم و کارهاي خود را ديدم و ما لهم ديدم که فردا صبح روانه شوم عصري بودچاي خوردم و غليانهم کشيدم و در خيال آن بودم که ديگر کاري يا جواب و سئوالي با کسي دارم يا نه که او را به بينم و بعد از خروج محتاج باصلاح آن نشوم و اصلا مواعده آن شخص را در خاطر نداشتم ناگاه بخواطرم آمد و با خود گفتم که آنمرد هر چه گفته بود چنان شد و بظهور رسيد مگر آنکه او رادر تبريز نديدم و فردا ميروم ناگاه ديدم که پيرمردي داخلشد و سلام کرد ونشست و غليان باو دادم نکشيد و فرمودفلان در خيال باقي مانده سخن هستي عرض کردم آري فرمود که باقي مانده سخن اين است که خوشا حال اطفاليکه در اين مائه که ميايد از پدر و مادر متولد ميشوند عمرشان دراز باشد و در سال اول مائه نه در سال دويم و نه در سال سيم آن سيدي از سمت خراسان ظاهر خواهد شد و از برکات وجود يا سعادت او برکات ظاهر خواهد گرديد و خلق روي زمين
[ صفحه 187]
پاک مذهب ميشوند آسمان رحمتش را نازل مينمايد و زمين برکت خود را بروز خواهد داد شرق و غرب دنيا اهلش آسود شوند و همگي بيکمذهب درآيند مولف گويدکه معاصر مذکور بعد از ذکر اينحکايت گفته که اگر چه آقاخوند مذکور ثقه ميباشد لکن آندو نفر ديگر چون مجهول الحال هستند و واقعه هم غرابت دارد اعتماد بر آن مشکل است اگر چه مويد بلکه مصدق اينحکايت و روايه منامه ايست که روايتکرد آنرا جناب زبده الاطياب العالم الرباني المولي نظر علي طالقاني طهراني اطال الله بقائه از کسيکه او را بصلاح و سداد نسبت داد که او در سال گذشته که مطابق تاريخ هزار و دويست و نود و نه هجري بود از براي ايشان در نجف اشرف علي مشرفها السلام ذکر نمود که در همين سال سيد جليلي را در خواب ديدم و از او از فرج آل محمد و زمان او و ظهور دولت حقه پرسيدم جوابداد که سه سال يا چهار سال ديگر زيرا که اينفقره مطابق است با آن اخباريکه در ذيل اين حکايت آنمرد کرده و متحمل آنست که آنمرد خود حضرت حجه عجل الله فرجه بوده باشد و منافات ندارد آنکه او رادر سن پيري ديده با آنکه در اخبار وارد است که آن بزرگوار بصورت جوانان ظهور فرمايد زيرا که تبدل صورت در آنوقت ممکن است و محتمل است که از رجال الغيب و کارکنان آن حضرت بوده باشد و کيفکان ذکر اينواقعه در مقام خالي از مناسبت نيست و عهده آن با راوي آنست و الله العالم بحقايق الامور.