بازگشت

ياقوته 08


از جمله آنان عيسي بن مهدي جوهري است چنانکه نجراني از هدايه حسين بن همدان باسناد او از عيسي بن مهدي مذکور روايتکرده که گفت در سال دويست و شصت و هشت بيرونرفتم بقصد حج و اراده مدينه داشتم زيرا که خبر ظهور صاحب الزمانرا شنيده بودم و در بين راه مريض شدم در وقتيکه از فيد رها شدم ميل بسياري بخوردن ماهي و خرما مرا عارض شد تا آنکه وارد مدينه شدم و برادران خود را ملاقاتکردم و مرا بشارت بظهور آن حضرت بصاريا دادند پس من بصاريا رفتم چون به وادي نزديکشدم ديدم بزهاي ماده چندي که داخل قصر ميگرديد پس توقف کرده منتظر فرج بودم تا آنکه نماز عشائين را ادا کردم و مشغول دعا و تضرع و سئوال بودم ناگاه ديدم بدر خادم را که صدا ميکند که ياعيسي بن مهدي جوهري داخل شو چون اين شنيدم تکبير گويان و تهليل گويان با حمد و ثناي خداوند بسوي قصر روانه شده چون بصحن قصر وارد شدم ديدم مائده را که نصب کرده اند پس خادم مرا بر آن خان و مائده نشانيد و گفت مولاي من فرموده که هر چيز که در ناخوشي خود مايل بودي آنوقت که از قيد خارج شدي از اين خان بخور چون اين شنيدم با خود گفتم که اين حجت و برهان که مرا از امر گذشته در ضمير خبر دادند مرا کافي باشد در ثبوت امرآن بزرگوار بعد از آن با خود گفتم که چگونه بخورم و حال آنکه مولاي خود راهنوز نديده ام ناگاه شنيدم که مولاي من فرمود که يا عيسي بخور از طعام که مرا بر جاي طعام خواهي ديد چون نگه بمائده کردم ديدم که در آنماهي تازه پخته هست که هنوز از جوش نيفتاده و خرمائي بيکطرف آن گذاشته اند که شبيه بخرماي بلد خودمان بود و در ظرف خرمالبن گذاشته شده با خود انديشه کردم که من مريض هستم از اينماهي و خرما ولبن چگونه توانم خورد ناگاه مولاي من بر من صيحه زد که در امر ما شک نمائي آيا تو بهتر ميداني ضار و نافع خود را از ما چون اين شنيدم گريستم و استغفار نمودم و از جميع آنها خوردم و دست برده از هر چيز برميداشتم موضع دست خود را در آن نميديدم گويا از آن چيزي برنداشته ام و آنرا از جميع آنچه در دنيا خورده بودم لذيذتر ميديدم پس آنقدر بخوردم که از بسياري آن حيا کردم پس مولاي من صدا داد که يا عيسي حيا مکن و بخور زيرا که آن از طعام بهشت است و دست مخلوق بان نرسيده پس خوردم و هر قدر ميخوردم سير نميگرديدم پس عرض کردم که ايمولاي من مرا ديگر کفايتکرد پس فرمود بيا بنزد من با خود گفتم که با دست آلوده چگونه بخدمت او روم و دست خود را هنوز نشسته ام فرمود يا عيسي دست خودرا از چه ميخواهي بشوئي اينغذا را که آلودگي نباشد پس دست خود را بوئيدم ديدم که از مشک و کافور خوشبوتر است پس بنزد آن بزرگوار رفتم ديدم نوري ظاهر شده مرا بطوري گرفت که چشمم مراخيره نمود که رهبت بر من عارض شد و گمان کردم که عقل از من برفت پس آن بزرگوار ملاطفت کرده فرمود يا عيسي ممکن ميشود شما را کرم از يادت ننمائيد اگر آن تکذيب کنندگان که ميگويند کجا باشد او و چه زمان باشد و چه وقت متولد شد و که او را ديده وچه چيز از او بسوي شما بيرون آمده و بچه چيز شما را خبر داده و چه معجزه از براي شما آورده نبودند يعني بسبب اينکه آنها اين سخنان ميگويند ما خودرا بعض اوقات ببعض شما مينمائيم تا آنکه شما را از اينسخنان شکي عارض نشود و الا حکم و تقدير خدا بر آن جاريشده تا زمان معلوم کسي ما را نه بيند بعد از آن فرمودند و الله مردم امير المومنين را رفض نمودند و با اوجنگ کردند و کيد نمودند تا او را کشتند و با پدران من چنين کردند و ايشانرا تصديق نکردند و ايشانرا نسبت بساحران و کاهنان و خدمه جن دادند يعني اين امور



[ صفحه 17]



در باره من تازگي ندارد بعد از آن فرمود يا عيسي اولياي ما را بانچه ديدي خبر ده و دشمنان ما را باين امور مبادا اخبار نمائي عرض کردم ايمولاي من دعا کن که خدا مرا ثابت دارد فرمود اگر خدا تو را ثابت نميداشت مرا نميديدي پس برو با اين حجت و برهان که ملاحظه کردي باصلاح ورشد پس من بيرون آمدم در حالتيکه بسيار شکر و حمد خدا بدريافت اين نعمت عظمي نمودم و الحمد لله.