بازگشت

ياقوته 27


خواب عالم فاضل وثقه عادل صاحب المناقب و المفاخر مرحوم حاج ملا باقر مولف کتاب دمعه الساکبه است و کيفيت اين خواب اگر چه بين سکنه نجف اشرف از عامي و طلاب ازعامه اشتهار کالمشس في رائعه النهار است ولي ما در اين کتاب مستطاب نقل مينمائيم آنچه را که در خصوص انعام جليل معاصر مرحوم آخوند ملا محمود عراقي در کتاب دار السلام ذکر نموده است و آن اين است که شخص صالح موفق رباني حاجي ملا باقر بهبهاني مردي بود از جمله مجاورين نجف اشرف و بزيور صلاح و تقوي آراسته و وسيله معاش خود را شغل کتاب فروشي قرار داده بود که در حجره کنج شرقي صحن مطهر متصل بسمت قبله صحن روزها نشسته و کتاب معامله مينمود و مدفن او هم حسب الوصيه در همان مکان واقع گرديد و در بسياري از مجالس تعزيه خامس ال عباهم قريه الي الله تيمنا و تبرکا بدون غرض دنيائي و فائده نفساني ذکر مصائب مينمود بطوريکه در آن عصر و بلد متعارف بود از کتابهاي مقتل فارسي مثل روضه الشهداء و محرق القلوب و مانند اينها کتابي بدست ميگرفت و ميخواند و چون نيت خالص بودتاثيري تمام مينمود و در عبارات عربيه دستي نداشت زيرا که او را سوادعربي درستي نبود و با اينحال توفيق رباني چنان شامل او گرديد که کتابي کبير و عربي در احوالات چهارده معصوم که زياده بر يکصدهزار بيت بود نوشت که مقبول اهل نظر و مطبوع طبع علما معتبر گرديد بطوريکه در زمان حيوه خود او جمعي از کتاب نيز مشغول استنساخ آن کتاب از براي علما معتبر عصر و افاضل طلاب بودند و جزا آخر آن کتاب که در احوال حضرت حجه عجل الله فرجه بود مفصل تر از ساير اجزاء آن اتفاق افتاد بسبب اهتماميکه در جمع اخبار اين باب از کتب عامه و خاصه داشت لذا گويا باتمام نرسيد مولف گويد که اين کتاب همان کتاب دمعه الساکبه است که فعلا مطبوع گرديده ولي با عدم استيفاء در حالات امام عصر هما نقسم که معاصر مرحوم مرقوم فرموده است و نظر باخلاصيکه بامام عصر داشت باغي در ساحلل هنديه و در بعض نواحي مسجد سهله احياء و غرس کرده بود و آن را بنام نامي و لقب کرامي آن بزرگوار صاحبيه نام کرده بود و بجهت مخارج انباغ و ضعف کسب و کثرت عيال در آخر کار مديون و پريشان حال شده بود تا آنکه در وقتي از اوقات چنان اشتهار يافت که حضرت صاحب الامر باغ صاجيه حاجي ملا باقر را خريدار شده و پس از زماني مشهور گرديد که آن حضرت قرض او را ادا نموده اتفاقا در آن اوقات سيد جليل عالم عامل حاج سيد اسدالله بن مرحوم حاج سيد محمد باقر رشتي اصفهاني قدس سر هما در نجف بود و حقير چون فراغت و معاشرت با مردم نداشتم در مقام تحقيق آن برنيامدم و در مجالس و محافل ذکر آن واقعه مختلف مسموع ميگرديد تا آنکه سيد مذکور هم از نجف باصفهان رفتند و زماني بر اين گذشت اتفاقا روزي در مسجد شيخ نعمه طريحي که از اولاد شيخ طيريحي صاحب کتاب مجمع البحرين ميباشد و آن مسجد نزديک خانه حقير واقع است مجلس ختم و فاتحه بود و حقير از براي فاتحه در آنجا رفتم و حاج ملا باقر مذکور را در آنجا ديدم و پس از ختم و تفرقه مردم مسجد خلوت گرديد و حقير هم از براي خود فراغتي ديدم شرح واقعه را از خودحاج ملا باقر پرسيدم و باين نهج تقرير نمود که يکي از فلاحهاي باغ صاحبيه پيرمردي است يزدي و صالح روزها را در باغ مذکور فلاحي و باغباني ميکند و شبها را در مسجد سهله بيتوته مينمايد و من از براي ديني که در اين اواخر عمر حاصل شده بود مضطرب بودم که مبادا آنکه مديون مردم بميرم و در اين باب بامام عصر عجل الله فرجه چون اين باغ را باسم او موسوم کرده و اين جلد آخر کتاب رادر احوال او نوشته بودم بان حضرت متوسل گرديدم روزي انفلاح مذکور آمده ذکر نمود که امروز بعد از نماز صبح در صفه وسط صحن مسجد سهله نشسته مشغول تعقيب نماز بودم تا گاه شخصي بنزد من آمد و گفت که حاج ملا باقر اين باغ را نميفروشد گفتم تمام آن راکه نه لکن بعض آن را چون قرض دارد گويا ميفروشد گفت پس تو نصف اين باغ را از براي او بمن بفروش يکصد تومان و پول آن را از جانب او بگير و باو برسان گفتم منکه در اينباب از او وکالتي ندارم گفتم بفروش و پولش را بگير اگر اجازه نکرد بياور گفتم در اين باب لابد سند و شهودي در کار است و تا آنکه خود او نباشد صورتي ندارد گفت ميان من و او سند و شهودي لازم نيست هر قدر اصرار کرد قبول نکردم پس گفت من پول را بتو ميدهم ببر و تو رادر خريدن وکيل ميکنم اگر فروخت از براي من بخر و الا پول را بياور با خود گفتم که پول مردم را گرفتن و بردن هزار غايله دارد لهذا قبول نکردم و باو گفتم که من همه روزها راصبح در اين مکان هستم از او ميپرسم وجواب بتو ميرسانم چون اين بشنيد برخواست و از مسجد برفت حاج ملا باقرگفت چون اين واقعه را ذکر کرد باو گفتم که چرا نفروختي و چرا نکردي منکه بتنهائي از عهده مخارج اين باغ برنميايم و بعلاوه قرضهم که دارم و هيچکس هم تمام اين باغ را امروز باين قيمت نميخرد جواب گفت که تو در اين باب اذن بمن نداده بودي و منهم اين فضولي را مناسب خود نديدم حال که گوئي چون فردا را وعده جواب باو کردم شايد بيايد باو ميگويم گفتم او را ببين و بهر طوريکه خواهد من مضايقه ندارم و تاکيد کردم که بهر طور شده او را بيابد و معامله را بگذراند يا آنکه با يکديگر بنجف بيابند و بهر نحو نزد هر کس که خواهد برويم و عمل را بگذرانيم فردا آمد و گفت هر قدر انتظار کشيدم در صفه مسجد آنشخص نيامد و او را هم نديدم باو گفتم که او را در غير آن روز ديده و ميشناسي گفت نديده و نميشناسم گفتم برو پرسش و گردش کن در نجف و مسجد و باغات شايد او را بيابي يا آنکه بشناسي رفت و آمد و گفت از هر کس پرسيدم از او خبر معلوم نکرديم چون مايوس شدم بسيار متحسر و متاسف گرديدم زيرا که اين امر هم وسيله قرض من بود و هم باعث سبکي بار من در امر مخارج باغ تا آنکه پس از ياس و تحير و گذشتن مدتي يکشب در باب قرض و پريشاني حال خود و آنکه من از عهده مخارج باغ و عيال برنميايم چگونه هر سال با اين کسب ضعيف از عهده فروعات اين قروض برايم و اگر مسامحه کنم در اين آخر کار خفيف بازار و رسواي طلبکار ميکردم و با همين خيالات مرا خواب درربود در خواب ديدم که شرفياب خدمت مولاي خود حضرت صاحب الاامر هستم و آن بزرگوار بمن توجه کرده فرمود حاج ملا باقر پول باغ در نزد حاج سيد اسدالله ميباشد



[ صفحه 177]



برو از او بگير اين را بفرمود و من از خواب بيدار شدم و مسرور گرديدم لکن بعد از تامل با خود گفتم که شايداين خواب از باب حديث نفس و اثر خيال و فکر قيل از خواب بوده باشد و ظاهراآن بسيد باعث بدخيالي درباره خود من بشود که اين را از باب اسباب سازي و وسيله سئوال از او کرده ام زيرا که من در باب تصديق اين دعوي چيزي در دست ندارم ديگربار گفتم که سيد مرد بزرگيست و حالت مرا هم ميداند که از اين نوع مردم نيستم و ديدن سيد و حکايت خواب هم ضرري ندارد و دروغ هم که نگفته ام که عندالله مواخذ شوم و عازم بررفتن و گفتن شدم و چون وقت صبح بعد از نماز وقت فراغت من رسيده بود و خانه سيد هم در معبر خانه من بود که رو بصحن مطهر و حجره کتاب فروشي و منزل دوزم ميرفتم لهذا بعد از نماز صبح روانه بسوي صحن شده چون در اثناي عبور بدر خانه سيد مذکور رسيدم توقف کرده دست بحلقه در برده آهسته حرکت دادم ناگاه او از سيد از بالا خانه مشرف بدر که منزل خارج او بود بلند شد که حاج ملا باقر هستي توقف کن که آمدم چون اين بشنيدم با خود گفتم که شايد از روزنه سر کوچه مرا ديد پس بزودي از پله بزير آمده با شب کلاه و لباس خلوت در را گشوده کيسه پولي بدست من نهاد و گفت کسي نداند و در را بست و برفت بدون آنکه ديگر سخن بگويد چون کيسه را بياوردم و شماره کردم يکصد تومان تمام در آن بود و مادام که سيد مذکور زنده بود اينواقعه را بکسي نگفتم اگر چه از تقسيم آن پول با رباب طلب و از قرائن ديگر بعض اطراف و حواشي از بعض اطراف آن واقعه را خبردار شدند و مختلف بيکديگر رسانيدند تا آنکه بعد از وفات سيد اين خبر انتشار يافت مولف گويد معاصر مزبور بعد از ذکر نمودن اين قضيه را در کتاب مذکور کرامتي ازسيد مرقوم مرحوم در بعد از وفاتش نقل نموده که خودش واقف بر آن شده است حوش داشتم او را ارمغان از براي اصفياي از اخوان قرار دهم و اين رساله را بذکر آن زينت نمايم پس فرموده است که من در زمان حيوه سيد مذکور با او معاشرت و آميزشي نداشتم تا آنکه آب فرات را بنجف اشرف آورد ودر اين باب اهتمام نمود و بعد از اتمام نهر از اصفهان باراده نجف اشرف برون آمده در اثناي راه در منزل کرندوفات کرد و جنازه او را بنجف آورده در باب قبله صحن مطهر مقابل مقبره شيخ استاد شيخ مرتضي الانصاري طاب ثراه دفن نمودند حقير چون از آن باب عبور ميکردم در وقت دخول بصحن از براي شيخ استاد برعايت حق تعليم علم فاتحه ميخواندم و در وقت خروج از صحن از براي سيد مذکور فاتحه ميخواندم برعايت حق تشريب آب اتفاقا روزي از ايام در امر معاش شدتي عارض شد و طرق تدبير مسدود گرديد و در وقت خروج از صحن مطهر که نوبت فاتحه سيد مذکور بود چون بنزد قبر او رسيدم ملتفت آن گرديدم که کفايت اين امرر را بايد بعهده سيد گذاشت و اگر کفايت ننمود ديگر قرائت فاتحه نبايد کرد زيرا که کسي که در عالم ارواح اينقدر قدر ندارد نبايد او را بفاتحه خاصي اختصاص داد و اين واقعه در اوائل شب بعد از خروج از حرم محترم اتفاق افتاد چون عادت دخول حرم اول شب بود بعد از نماز عشا و اول روز بود بعد از نماز صبح پس اين کلام را بگفته و برفتم اتفاقا همان شب در خواب ديدم که شخصي آمد و پولي آورد و گفت اين را سيد فرستاد پس چون روز شد شخصي آمد و بقدر حاچت پولي آورد و دانسته شد از سئوال و خواب که اين حواله از همان جناب بوده است پس حسن ظنم زياده بر سابق گرديد و رشته فاتحه را قطه ننمودم مولف گويد اين قضيه مويد است آنچه را که در اخبار وارد شده است از استحباب زيارت قبور علما و صلحا وزها دو عباد و استمداد نمودن از ارواح ايشان در حل مشکل و فتح معضل و نيل بمثوبات کثيره و فوائد جليله وآثار عظيمه و نتايج فحيمه بلکه سزاوار است از براي خصوص اهل علم که زيارتشان علما و صلحا و صاحبان نفوس کامله را زيادتر باشد از سايرين و توقفشان در آنجاها بيشتر چه آنکه از براي تلطيف ذهن و واضح شدن مشکلات علوم و درک فيوضات و تجلي اشراقات مدخليه تام دارد و باينجهت است که وقتيکه خاتم الحکماء اليونانيين ارسطوطا ليس در مدينه اسطاغ را که بلدي بود خود تجديد او کرده بود از دنيا رفت اهل اسطاغي را جمع کردند استخوانهاي او را بعد از اينکه پوسيده شده بود و در طرفي از مس گذاردند و او را دفن کردند در موضعيکه معروف است باسم خود ارسطوطا ليس و آن مکان را مجمع خود قرار داده و در آنجا جمع ميشدند از براي مشاورت در کارهاي بزرگ و امورات جليله و هر وقت که برايشان مشکل ميشد مطلبي از فنون علم و حکمت قصد آنجا ميشد برايشان آنچه مشکل شده بود و چنان اعتقاد داشتند که آمدن بموضعي که ارسطو در آن دفن شده بر عقل و زکاء ايشان ميافزايد و اذهان ايشان را تلطيف و پاکيزه ميکند و نيز اين را تعظيمي براي ارسطو مي داشتند در بعد مرگ او و باعث تاسف بر فراق و حزن و اندوه بر آن فجيعه و مصيبت فقدان ينابيع حکمته او ميدانستند انتهي و الله المعين.