بازگشت

ياقوته 24


خواب عالم قدوسي مرحوم آقا خونده ملا زين العابدين سلماسي است محدث جليل و معاصر علامه ي نوري نور الله مرقده در کتاب دار السلام از ثقة تقي نقي مرحوم آقا عليرضاي نائيني همشيره زاده ي مرحوم حاجي کرباسي صاحب رساله ي عمليه ي نخبه نقلنموده که فرمود آخوند ملا زين العابدين سلماسي که از خواص اصحاب بحر العلوم و از اصحاب سر آن مرحوم بود فرمودند که چون زارت نمودم حضرت علي بن موسي الرضا را و مراجعت نمودم که بکاظمين که وطن من بود بيايم وارد دار الخلافه ي طهران شدم و چند روز توقف نمودم و در خلال اين ايام اصدقاء و احباء بديدن من آمدند از جمله سيد مجبل آقا سيد حسن طهراني هم ديدن کرد و بسيار التماس و اصرار نمد که من تا آن وقتيکه در طهرانم در منزل ايشان باشم و من ابا و امتناع کردم و در مجالسي آمد و اين مذاکره را نمود و من اباء مي نمودم تا در يکي از مجالس صحبت اين مطلب داخل شد بر ما عالم مؤيد نبيل الرباني الحاج ميرزا خليل الطبيب الطهراني پس بعد از نشستن نگاه تندي بمن نموده و صورتم را بسيار ملاحظه کرد پس بمن گفت دستت را بمن بده تا نبض تو را تجربه بکنم چون دستمرا گرفته و از نبضم با خبر گرديد گفت استعداد غريبي در تو مي بينم از براي ناخوش شدن پس با سيد حسن مذکور گفت او را بحال خود واگذار که امروز است يا فردا که مريض مي شود چون بعد از ظهر آن روز شد حالتم تغيير کرده مريض شدم بمرض شديدي چون مرض بسيار سنگين بود خود آقا ميرزا خليل مرحوم ملازم پرستاري من شد و شب و روز از من نبود بنحويکه روزي سلطان عصر خامان مرحوم فتحعليشاه کسي را فرستاده او را احضار نمود و ايشان هم نرفتند دفعه ي دويم کسي را فرستاده جناب ميرزاي مرحوم در جواب فرمودند من مشغول معالجه ي نفس زکيه ي قدسيه ي محترمه هستم و قسم خورده ام که از او مفارقت نکنم تا آنکه خداوند درباره او چه بخواهد پس مرض من ساعت بساعت شديدتر مي شد تا قريب يکماه گذشت و از مداواي آن عاجز آمده و آشنايان و دوستان از حيوة و بهبودي من مأيوس شدند و دو روز گذشت که من اصلا ملتفت باوقات نمازها نمي شدم و آميرزاي طبيب مذکور دوائي در پيش خود ترتيب داده بود که هفت جزء بود و خيالش اين بوده که اگر من تا روز ديگر نمردم آن دارو را فردا بمن بدهد پس چون شب شد بستر مرا بالاي پشت بام بردند و جناب ميرزاي طبيب رسمش اين بود که در اين اوقات پرستاري نمودن از من شبها سرش را بالاي همان متکائي



[ صفحه 175]



مي گذاشت که سر من بالاي آن بود در آن شب هم بحسب عادت سر خود را بالاي آن متکا گذارده و بخواب رفت پس من چون متذکر مرض و تنهائي و غريبي و مردن خودم را بعد از چندين سال از مجاورت در اماکن شريفه عتبات در ارض مي شوم ري شدم حالت انقلابي از برايم حاصل شد رو بسمت سامره کرده متوجه قبه ي عسکريين شدم و عرض کردم اي آقايان من من بسيار در تعمير بلد و بقعه ي شما زحمت کشيدم و الحال هم بزيارت جد شما علي بن موسي الرضا آمده ام و قصد هم اين بود که مراجعه نمايم در وطن خود مشهد کاظمين و در جوار شما باشم و الان است يا ساعت ديگر که بميرم پس چگونه شما راضي هستند که من بعد از خدمتم و بعد از آنکه در آستان شما پير شده ام در اين زمين مي شوم بميرم پس الحاح و التماس زيادي نموده مرا خواب در ربود در خواب ديدم سه نفر سواره رو بمن آمدند از سمت مشرق يکي از آنها بر است ابلقي سوار بود و پيش افتاده بود از آندو سوار ديگر پس از براي من معلوم شد که آن بزرگواران حضرت حجة و پدر و جد او است پس آمدند تا بنزديک من رسيدند ولي از اسبهاي خود پياده نشدند پس من شکوه ي حال خود را بانها نموده و عرض کردم در عالم خواب آنچه را که در بيداري در وقت توجه بسامراء عرض کردم پس بمن فرمودند جزع و اضطراب مکن زيرا که حالت خوب است در تو هيچ مرضي نيست ولي با ميرزا خليل طبيب بگو که دو يا سه جزء را که بردند آن اجزاء را از دوا بيرون بياورد و آنها را جزء دوا نکند و عوض آنها فلان دوا را جزء کند و آن دوا را بياشام که دفع مرض تو خواهد شد پس من از خواب بيدار شده ديدم گويا هيچ مرضي در من نبوده پس من بعضي از ملازمين خدمت خود را آوردم که آب از براي من بياورند چه آنکه من امشب هنوز نماز نخواندم پس از صداي من جناب آقا ميرزا خليل مذکور از خواب بيدار شده چون حالت مرا ديد چنين گمان کرد که من بمرض سرسام مبتلا شده ام پس بمن گفت آيا مبتلا بمرض سرسام شده من کيفيت خواب را از براي او نقل نمودم چون نبض مرا گرفت گفت در تو هيچ مرضي نيست و تو را شفاء دادند و نبضت مثل نبض آدم صحيح المزاح است و اصلا و ابدا احتياج بخوردن دوا نداري و گمان من اين است که امر نمودن آن بزرگواران بخوردن آن دوائيکه من ترتيب داده بودم بعد از اينکه او را تغيير دادند و امر فرمودند که اجزاء را تغيير و تبديل بنمايم نيست مگر محض احسان بسوي من و تشکر از خدمت من و الحمدلله.