بازگشت

ياقوته 22


خواب منصور بن صالحان است علامه مجلسي ره در بجارالانوار ا ز کتاب دلائل شيخ ابي جعفر محمد بن جرير طبري روايت نموده که گفت خبر داد مرا ابو جعفر محمد بن هرون بن موسي التعلکبري که او گفت خبرداد مراابوالحسين بن ابي البغل کاتب و گفت در عهده گرفتم کار را از جانب ابي منصور بن صالحان و واقع شد ميان ما واو مطلبي که باعث شد بر پنهان کردن خود پس در جستجوي من درآمد پس مدتي پنهان و هراسان بودم آنگاه قصد کردم رفتن بمقاير قريش را يعني مرقد منور حضرت کاظم را در شب جمعه و عرض کردم که شب را در آنجا بسر آورم براي دعا و مسئلت و در آن شب باران و باد بود پس خواهش نمودم از ابي جعفر قيم که درهاي روضه منوره را به ببندد و سعي کند در اينکه آن موضع شريف خالي باشدکه خلوت کنم براي آنچه ميخواهم از دعا و مسئلت و ايمن باشم از دخول انسانيکه ايمن نبودم از او و خائف بودم از ملاقات او پس چنان کرد و درها را بست و شب نصف شد و باد و باران آن قدر آمد که قطع کرد تردد خلق را از آن موضع و ماندم و دعا ميکردم و زيارت مينمودم و نماز ميکردم ناگاه شنيدم صداي پائي از سمت مولاي خود موسي بن جعفر و ديدم مردي را که زيارت ميکند پس سلام کرد بر آدم و اولوالعزم عليهم السلام آنگاه بر ائمه يکيک از ايشان تا رسيد بصاحب الزمان پس او را ذکر نکرد پس تعجب کردم از اين عمل مذکور و گفتم شايد او را فراموش کرد و يا نميشناسد يا اين مذهبي است براي اين مرد پس چون فارغ شد از زيارت خود دو رکعت نماز کرد و رو کرد بسوي مرقد مولاي ما ابي جعفر پس زيارت کرد مثل آن زيارت و السلام و دو رکعت نماز کرد و من از او خائف بودم زيرا که او را نميشناختم و ديدم که جواني است کامل در جواني معدود از رجال و در بدنش جامه سفيد است و عمامه دارد که گذاشته بود براي او بطرفي از آن و ردائي بر کتف انداخته بود پس گفت اي ابوالحسن بن ابي البغل کجائي تو از دعاي فرج گفتم کدام است آن دعا اي سيد من فرمود دو رکعت نماز ميگذاري وميگوئي الدعاء يا من اظهر الجميل و ستر القبيح يا من لم يواخذ بالجريره و لم يهتک السترو السريره يا عظيم



[ صفحه 174]



المن يا کريم الصف يا حسن التجاوز يا واسع المغفرة يا باسط اليدين بالرحمة يا منتهي کل نجوي و يا غاية کل شکوي يا عون کل مستعين يا مبتدأ بالنعم قبل استحقاقها يا رباه ده مرتبه يا غاية رغبتاه ده مرتبه اسئلک بحق هذه الأسماء و بحق محمد و اله الطاهرين عليهم السلام الا ما کشفت کربي و نفست همي و فرجت غمي و اصلحت حالي و دعا کن بعد از اين هر چه را که خواستي بطلب حاجة خود را آنگاه ميگذاري روي راست خود را بر زمين و مي گويي صد مرتبه در سجود خود يا محمد يا علي يا علي يا محمد اکفياني فانکما کافياي و انصراني فانکما ناصراي و مي گذاري روي چپ خود را بر زمين و مي گوئي صد مرتبه ادرکني و انرا مکرر ميکني و مي گوئي الغوث الغوث الغوث تا اينکه منقطع شود نفس و سر بر مي داري از سجده پس بدرستيکه خداي تعاليک بکرم خود بر مي آورد حاجت تو را انشاءالله پس چون مشغول شدم بنماز و دعا بيرون رفت پس چون فارغ شدم بيرون رفتم بنزد ابيجعفر که از او سئوال کنم از حال اين مرد که چگونه داخل شد پس ديدم درها را که بحالت خود بسته و مقفل است پس تعجب کردم از اين و گفتم شايد دري در اينجا باشد که من نميدانم پس خود را بابيجعفر قيم رساندم و او نيز بنزد من آمد از اوطاق زيست يعني حجره ي که محل روغن چراغ روضه بود پس پرسيدم از او از حال آنمرد و کيفيت دخول او پس گفت درها مقفل است چنانکه مي بيني من باز نکردم انها را پس خبر دادم او را بدان قصه پس گفت که اين مولاي ما صاحب الزمان است و بتحقيق که من مکرر مشاهده نمودم انجناب را در مثل چنين شبي در وقت خالي شدن روضه ي مطهره از مردم پس تأسف خوردم بر آنچه فوت شد از من و بيرون رفتم در نزديک طلوع فجر و رفتم بکرخ در موضعيکه پنهان بودم در آن پس روز بچاشت نرسيد که اصحاب ابن صالحان جوياي ملاقات من شدند و از اصدقاء من سئوال مي کردند از حال من و با ايشان بود اماني از وزير و رقعه ي بخط او که در آن بود هر خوبي پس حاضر شدم نزد او با اميني از اصدقاء خود پس بر خواست و مرا چسبيد و رد آغوش گرفت بنحويکه معهود نبودم از او پس گفت حالت تو تو را بانجا کشاند که شکايت کني از من بسوي صاحب الزمان ع باو گفتم از من دعائي بود و سئوالي از آن جناب کردم گفت واي بر تو ديشب در خواب ديدم مولاي خود صاحب الزمان ع باوگفتم از من دعائي بود و سئوالي از آن جناب کردم گفت واي بر تو ديشب در خواب ديدم مولاي خو صاحب الزمان عليه السلام را يعني شب جمعه که مرا امر کرد بهر نيکي با تو و درستي کرد بمن درباره ي تو بنحويکه من ترسيدم از آن ابي الحسن بن ابي البغل گويد گفتم لا اله الا الله شهادت ميدهم که ايشان حق اند و منتهاي حق ديدم شب گذشته مولاي خود را در بيداري و فرمود بمن چنين و چنان و شرح کردم آنچه را که ديده بودم در آن مشهد شريف پس تعجب کرد از اين و صادر شد از او نسبت بمن اموري بزرگ و نيکو در اينباب و رسيدم از جانب او بمقصديکه گمان آنرا نداشتم ببرکت مولاي خود صلوات الله عليه.