ياقوته 16
خواب علوي مصري است سيد بن طاوس در کتاب مهج الدعوات از احمد بن محمد بن علي علوي حسيني که ساکن مصر بوده روايت کرده که او گفت مرا امري عظيم و هق شديد از حاکم مصر عارض شد که برجان خود ترسيدم زيرا که از من باحمد بن طولون سعايت کرده بود لهذا از مصرباراده حج بيرون رفتم و از حجاز بعراق رفته وارد مشهد مولاي خود حسين بن علي گرديدم و پناه بقبر آن بزرگوار برده و از او امان طلبيدم و تا مدت پانزده روز در آن مکان شريف بودم و دعا و زاري مينمودم تا آنکه وقتي در ميان خواب و بيداري بودم که ناگاه مولاي خود حضرت صاحب الزمان و ولي الرحمن را ديدم که بمن فرمود که امام حسين بتو ميفرمايد که اي پسر من آيا از فلان کس ترسيدي گفتم آري اراده کشتن من دارد و از براي همين بمولاي خود پناه آورده ام که از او شکايت نمايم پس آن حضرت فرمود که چراخدا را بدعائيکه پيغمبران در شدائد ميخواندند و نجات مييافتند نخواندي گفتم آن دعا را نميدانم که کدام است فرمود که چون شب جمعه درآيد غسل کن ونماز شب بجا آور و سجده شکر بگذار بعد از آن اين دعا را در حالتيکه بر سر زانو و سر انگشتان پاها نشسته باشي بخوان پس آن دعا را از براي من بخواند و تا پنج شب متوالي که ششم آنها شب جمعه بود تشريف آورد و آن دعا را بر من بخواند تا آنکه آن را حفظ کردم و شب جمعه را تشريف نياورد پس من برخواسته و غسل کردم و تغيير لباس نمودم و نماز شب را بجاي آورده و سجده شکر کردم بعد از آن بر سر زانو و انگشتان پا نشسته دعا را خواندم چون شب شنبه درآمد باز آن حضرت را در خواب ديدم فرمود که دعايت مستجاب شد و دشمنت بعد از آنکه از دعا فراغت حاصل کردي کشته گرديد در پيش روي آن کسيکه نزد او از تو سعايت و بدگوئي نمود راوي گويد چون صبح برآمد امام حسين را وداع کرده بسوي مصر روانه شدم چون باردن رسيديم مردي از همسايگان مصر خود را ديدم که از اهل ايمان بود مرا خبر نمود که دشمن تو را احمد بن طولون بگرفت و امر کردکه سر او را از پشت گردنش بريدند و بدن او را به نيل انداختند و اين واقعه در شب جمعه وقوع يافت و بعد ازتحقيق وقوع آن مقارن زمان فراغ من ازدعا بوده چنانکه آن بزرگوار اخبار فرموده بود مولف گويد سيد بن طاوس اين قصه را در کتاب مزبور بسند ديگراز ابوالحسن علي بن حمار مصري با اختلافي في الجمله نقل نموده و آخر آن چنين است که چون رسيدم ببعض از منازل ناگاه قاصدي از اولاد خود را ديدم که با او بود خطوطي باين مضمون که آن مرديکه تو فرار کردي از او جمع نمود قومي را و براي ايشان سفره مهيانمود پس خوردند و آشاميدند و متفرق شدند و خوابيد او و غلامانش در همان مکان پس صبح کردند مردم در حالتيکه نشنيدند از براي او حس و حرکتي پس لحاف را از روي او برداشته ديدند مذبوح گرديده از قفا و خونش جاري است پس سيد دعاي را نقل نمود پس از اتمام آن از علي بن حماد نقل کرده که گفت من اين دعا را از ابوالحسن علوي علي العريضي گرفتم و شرط کرد که ندهم آن را بمخالفي و ندهم آن را مگر بکسيکه مذهبش را بدانم که او از اولياء آل محمد عليهم السلام است و در نزد من بود و من و برادرانم آنرا ميخوانديم تا آنکه وارد شد بر من در بصره بعضي از قضاه اهواز و او مخالف بود و بر من حق احسان داشت و باو محتاج بودم در بلد او و در نزد او منزل ميکردم پس سلطان او را گرفت و از او نوشته گرفت که بيست هزار درهم بدهد پس براي او رقت کردم و رحم نمودم و اين دعا را باو دادم خواند پس هفته تمام نشد که سلطان او را ابتداء رها کرد و از آن نوشته چيزي از او نگرفت و او را ببلد خود با اکرام برگردانيد و من تاابله او را مشايعت کردم و برگشتم ببصره چون چند روز گذشت دعا را طلب کردم او را نيافتم و در تمام کتب خودتفتيش کردم اثري از آن نديدم پس طلب کردم دعا را از ابي مختار حسيني و درنزد او نيز نسخه از آن بود پس او نيزدر کتب خود نيافت پس پيوسته در کتب خود جستجو ميکردم از آن مدت تا بيست سال ديگر و آن را نيافتم
[ صفحه 172]
و دانستم که عقوبتي است از جانب خداوند عز و جل چون آن را مخالف دادم چون بيست سال گذشت آن را در ميان کتب خود يافتم و حال آنکه دفعات چند که الحصا نشود در آنها تفتيش کرده بودم پس سوگند ياد کردم که ندهم آن را مگربکسيکه بدين او وثوق پيدا کنم که از معتقدين ولايت آل محمد است و بعد از آنکه عهد بگيرم از او که ندهد او را مگر بانکه مستحق است و چون دعا طولاني بود و از وضع کتاب بيرون و نسخ او شايعه و در بسياري از کتب ادعيه موجوب لذا از نقل او اغماض کرديم.