بازگشت

ياقوته 04


از جمله آنان جماعتي از اهل قم و جبالند چنانکه درثاقب المناقب از سنان موصلي روايتشده که بعد از وفات حضرت عسکري جماعتي ازاهل قم و بلاد جبال که اموال نزد ايشان بود از وفات حضرت عسکري خبري نداشتند وارد سامره شدند و چون از وفات آن حضرت مطلع گرديدند از وصي او پرسيدند جعفر را باو نمودند و گفتند که از براي تنزه بيرون رفته و بر کشتي سوار شده و مغني با خود برده که شرب خمر نمايد و عشرت کند چون اين بشنيدند گفتند اينکه گوئيد صفت امام نباشد اين اموالرا بايد برگردانيم و به اربابش رد نمائيم ابو العباس محمدبن جعفر حميري قمي که با ايشان بود گفت بايد توقف نمود تا اينمرد بيايد به بينيم چه حجه دارد پس ماندند تا آنکه جعفر برگرديد همه نزد او رفته بر او سلام کرده واقعه را بگفتند گفت اموالرا بنزد من آوريد گفتند رد اين اموال طريقي دارد زيرا که آنها را شيعيان متفرقه داده اند و هر يک از ايشان مال خود را هر قدر بوده در کيسه گذاشته مهر کرده اند و عادت ما اين بوده که هر وقت که مثل اينمالرا آورده ايم مولاي ما فرموده که جمله مال فلان باشد و مال فلان و فلان باشد و کيسه فلان و فلان باشد و در آن از دنانير فلان باشد و ما چون نام را مطابق مهر و مالرا موافق وصف ميديديم ميداديم جعفر گفت بر برادر من دروغ ميگوئيد اين علم غيب باشد و غير از خدا را نشايد مالرا تسليم من نمائيد چون آنجماعت اين بشنيدند متفکر گرديدند و در جواب گفتند که مااجير ارباب اموال هستيم و مامور از ايشان هستيم که آنها را تسليم مولاي خود امام حسن ع يا کسيکه وصف مال نمايد کنيم تو بايد وصف کني و اخذ نمائي يا آنکه باربابش برگردانيم چون اين بشنيد نزد خليفه برفت و خليفه آنجماعت را احضار کرد و امر برد مال بجعفر نمود آنجماعت گفتند که اصلح الله الخليفه ما وکيل ديگران هستيم وماذون نيستيم از جانب ايشان گر اين اموالرا بکسي دهيم مگر با وصف و علامه چنانکه با ابو محمد اين نوع عادت بوده و مکرر بر آن بزرگوار وارد شده ايم و باينطور معامله شده و شرح معامله بگفتند و گفتند اگر اينمرد هم چنان گويد که برادرش ميگفت توانيم داد و الا بايد که بر اربابش رسانيم جعفر گفت يا امير المومنين اينقوم بربرادرم دروغ ميگويند و غيب غير از خدا را نشايد خليفه گفت که اين جماعت رسول و ما علي الرسول الا البلاغ فرستاده را غير از اطاعت چاره نباشد جعفر چون اين بشنيد مبهوت بماند و جوابي نيافت پس آنقوم گفتند که يا امير المومنين بر ما منت گذار و کسي را بگمار که ما را تا خروج از اين بلد معاونت نمايد پس خليفه بر ايشان نقيبي گماشت که تا خروج از بلد آن فتنه جعفر بياسودند چون آنقوم از بلدخارج شدند غلام خوشروئيرا که خادم مينمود ملاقات نمودند که بر ايشان آواز داد که يا فلان و يا فلان و همچنين تا آخر ايشان و پدر ايشانرا نام برد و گفت اجابت نمائيد مولاي خود را آنقوم گفتند توئي مولاي ما گفت معاذ الله من بنده او هستم بنزد او آئيد آنجماعت گفتند پس با او روانه شديم تا آنکه وارد خانه خضرت عسکري ع گرديديم ناگاه حضرت قائم ع مولاي خود فرزند مولاي خود را ديديم که بر کرسي مانند فلقه قمر نشسته و جامه سبز پوشيده پس بر او سلام کرديم و جواب از او شنيديم پس فرمود جمله مال فلان باشد و فلان فلان مال با خود آرد پس جميع اموالرا وصف نمود و جميع ثياب و حيوانات سواري و حالات ما را بفرمود چون آن بديديم سجده شکرنموديم و پيش روي آن حضرت را بوسيديم و مسائل خود را پرسيديم و جواب شنيديم و اموالرا نقل بسوي او نموديم پس از آن امر فرمود که ديگر بسامره مالي نقل نکنيم و در بغداد مردي معين فرمود که اموال باو رد شود و توقيعات بدست او بيرون آيد پس از خدمه آن حضرت منصرفشديم و بابو العباس محمد بن جعفر حميري کفن و کافور دادند و فرمودند ه خدا اجر تو را در نفس خودت بزرگ کند چون ابو العباس بگردنه همدان رسيد تب کرد و وفات نمود و ما بعد از آن اموالرا ببغداد حملکرده بوکلاء ميرسانيديم و توقيع دريافت ميکرديم.