ياقوته 02
از جمله آنان ازدي است چنانکه صدوق بسند خود از او روايتکرده که گفت من بطواف مشغولبودم و شش دور رفته اراده دور هفتم را داشتم ناگاه چشمم بحلقه از مردم افتاد که در طرف راست کعبه بودند و جواني خوشرو و خوشبو با نهايت تمام نزديک ايشان ايستاده تکلم ميفرمايد بطوريکه احسن از کلام او و اعذب از منطق او نديده بودم پس من نزديک رفتم که با او تکلم کنم ازدحام خلق مانع از نزديکي باو گرديد از مردي پرسيدم که اينجوان کيست گفت اين پسر رسولخدا است که سالي يکدفعه از براي خواص خود ظاهر ميشود و حديث ميگويد چون اين شنيدم خود را باو رسانيده عرض کردم که اي آقاي من از براي طلب ارشاد بخدمه تو آمده ام ميخواهم مرا ارشاد نمائي چون اين بشنيد دست مبارک کشيد و از سنگ ريزهاي مسجد چيزي برداشت و بدست من گذاشت چون بر آنها گشودم انحصاه را در دستخود تيکه طلائي ديدم چون اين امر عجيب مشاهده کردم روانه گرديدم ناگاه ديدم که آن بزرگوار در عقب من آمد و بمن برخورد و فرمود حجه بر تو ثابتگرديد و حق از براي تو ظاهر گرديد و کوري از چشم تو زايلشد يا مرا شناختي عرض کردم که نشناختم فدايتشوم فرمود منم مهدي منم قائم زمان منم که زمين را پر خواهم کرد ازعدل چنانچه پر شده باشد از جور بدرستيکه زمين از حجت خالي نخواهد بود و مردم را خدا در فترت و سستي نميگذارد پس فرمود آنچه را که ديدي نزد تو امانت ميباشد ببرادران خود ازاهل ايمان حديثکن انتهي.