بازگشت

ياقوته 01


از جمله آنان ابو الاديان خادم است چنانکه صدوق و ديگران روايتکرده اند که گفت من خدمه ميکردم حسن بن علي بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام و نامهاي او را بشهرها ميبردم و داخلشدم بر او در حاليکه وفات او واقع شد و مکتوبي بمن داده فرمود که اينرا بمداين ببر و بدانکه سفر تو پانزده روز طول خواهد کشيد و در روز پانزدهم وارد سر من راي خواهي شد و مرا در مغتسل خواهي ديد که غسال مشغول غسل من باشد ابو الاديان گويد که چون اين بشنيدم عرض کردم که ايمولاي من پس قائم بعد از تو که خواهد بود فرمود آنکس که از تو مطالبه جواب نامها کند پس او قائم بعد از من باشد عرض کردم زيادتر بفرمائيد گفت آنکس که بر من نماز کنداو قائم بعد از من باشد گفتم زيادتر بفرمائيد گفت آنکس که خبر دهد که در هميان چه باشد او قائم بعد از من است پس هيبت آن جناب مانع شد از آنکه سئوال کنم از ما في الهميان و مکاتيب را برداشته و روانه بسوي مداين شده وجواب آنها را گرفته در روز پانزدهم وارد سر من راي شدم چنانکه فرموده بود پس آواز گريه زنان گريه کننده رااز خانه آن بزرگوار شنيدم و آن حضرت رادر مغتسل ديدم پس ديدم جعفر بن علي برادر آن حضرت را که بر در خانه آن جناب نشسته و جماعت شيعه در اطراف او و او را بعضي تعزيت بمصيبت و برخي تهنيت بخلافت ميگويند چون اين ديدم در نفس خود گفتم که اگر اين امام باشد پس امام بر خلافشده زيرا که او را ميشناختم که شراب ميخورد و قمار ميباخت و طنبور مينواخت لکن بحکم ضرورت منهم پيش رفته او را تعزيت و تهنيت گفتم و او با من در باب نامها چيزي نگفت پس عقيد خادم بيرون آمده بجعفر گفت که اي آقاي من اينک برادرت را کفن کرده اند برخيز از براي نماز بر او جعفر بن علي با شيعيان برخواسته و در جلو ايشان سمان و حسن بن علي که معروف بسلمه بود و از جانب معتمد خليفه آمده بودند همگي داخل خانه شدند و ديديم که آن حضرت را کفن کرده اند و در تابوت گذاشته اند پس جعفر بن علي از براي نماز پيش ايستادچون اراده تکبير گفتن نمود ديديم که کودکي بيرون آمد با روي گندم گون و موئي مجعد و دنداني گشاده و عباي جعفر را گرفته بکشيد و فرمود يا عم پس روزيرا که من اولي ميباشم بنماز بر پدرم پس جعفر با روي غضبناک پس رفته و آنکودک بايستاد و اقامه نماز نموده پس آن حضرت را در جانب قبر پدر بزرگوارش حضرت هادي دفن کردند پس آنکودک متوجه من شده فرمود يا بصري جواب نامهائيکه در نزد تو ميباشد بده من آنجوابها را تسليم کرده و با خود گفتم ايندو علامه از علاماتيکه حضرت عسکري فرمود و علامه هميان باقي است پس از آن بيرون رفتيم از خانه بنزد جعفر و او اندوهناک بود حاجز وشاء باو گفت که يا سيدي اينکودک که بود که بر او اقامه حجت نمائيم جعفر گفت و الله من او را هيچوقت نديده بودم واو را نشناختم در اين اثناء که نشسته بوديم جمعي از اهل قم آمدند و از حضرت عسکري سئوالکردند و خبر وفات اورا شنيدند پس از خليفه آن جناب پرسيدند مردم اشاره بجعفر نمودند آنقوم نزد جعفر رفته سلام کرده تعزيت و تهنيت گفتند پس گفتند که با ما مالي و مکاتيبي باشد بفرمائيد که آنمکتوبها از کيان است و قدر مالها جيست جعفر چون اين بشنيد از جاي خود برخواست و جامهاي خود را از يکديگر پاشيد و گفت مردم از ما علم بغيب ميخواهند ناگاه ديديم از خانه حضرت عسکري ع خادمي بيرون آمد و گفت با شما مکتوب فلان و فلان ميباشد و با شما همياني ميباشد که در آنهميان فلان مبلغ از دينار باشد و ده دينار از جمله آنها مطلي است پس آنقوم مکاتيب و مالرا بانخادم دادند و گفتند آنکه تو را فرستاده او است امام نه غير او جعفر چون اين بديد بنزد معتمد خليفه رفت و اين امر را باو اظهار نمود پس معتمد غلامان خود را فرستاده صيقل کنيز را بگرفتند و از او مطالبه آن کودک کردند و او انکار نمود و بجهه اخفاء امر کودک دعاي حمل نمود لهذا او را بابن ابي الشارب که قاضي بود سپردند و در اثناي اين امر عبيد الله بن يحيي بن حاقان بمرگ مفاجات بمرد و صاحب زنج در بصره خروجکرد و اشتغال باين امر باعث غفلت از امر کنيز گرديد و از دست ايشان فرار کرد.