ياقوته 42
ديدن احمدبن ابي روح است خطمبارک ان جناب را ايضاراوندي ازاحمدبن ابي روح روايت کرده که زني از اهل دينور نزد من آمد و گفت يابن ابي روح تو در دين و ورع از ساير اهل بلد ما اوثق ميباشي و من ميخواهم که امانتي بتو بسپارم که آن را بگردن تو گذارم که باهلش برساني واداء نمائي گفتم انشاء الله خواهم کرد گفت در اين کيسه مهر شده چند درم ميباشدي خواهد آن را نگشائي و در آن نظر ننمائي تا آنکه برساني او را بانکسيکه تو را خبر دهد بانکه در آن باشد و اينهم گوشواره ايست که قيمت آن ده دينار ميشود و در آن سه دانه نصب شده که ده دينار قيمت دارد و مرابصاحب الزمان حاجتي باشد که ميخواهم آن خبر دهد پيش از آنکه من سئوال کنم گفتم آن حاجت چه باشد گفت مادرم در عروسي من ده دينار قرض کرده و من نميدانم که از که قرض کرده و بکه بايد داد پس اگر خبر داد تو را بانحاجه اينگوشواره را باو بده چون اين بشنيدم متحير گرديدم که با جعفر کذاب چکنم در اين باب اگر خبردار شودپس مال راقبول کرده باخودحمل ببغداد نمودم پس بنزدحاجزبن يزيدوشارفتم وبراوسلام کردم ونشستم ازحاجت من پرسيد گفتم مالي باخوددارم که بايد بکسي بدهم که مرا از خود آن مال و صاحب آن خبر دهد اگر تو خبردهي بتو ميدهم گفت من در اخذ آن ماذون نيستم و اين رقعه ايستکه در اين باب بمن رسيده و آن رقعه را بمن نمود چون در آن نظر کردم ديدم که اين مضمون در آن مرقوم است که از احمد بن ابي روح مال را قبول نکن و او را بفرست در سر من راي نزد خودمان چون آن ديدم گفتم لا اله الا الله اين همانستکه من طالب بودم پس روانه بسوي سامره شدم و بنزد خانه عسکري رفتم ناگاه خادمي بنزد من آمد و گفت توئي احمد بن ابي روح گفتم آري رقعه بيرون آورده بمن داد و گفت بخوان چون بان نظر کردم باين مضمون بود که بسم الله الرحمن الرحيم يابن ابي روح عاتکه نيست ديراني بتو امانت داده کيسه را که در آن هزار درم ميباشد و پنجاه دينار و با تو گوشواره باشد که آن زن گمان کرده که قيمت آن ده دينار است وداشت گفته بان دو دانه که در آن ميباشد و در آن سه دانه مرواريد باشدکه آنها را بده دينار خريده و زياده قيمت دارد آنها را بخادمه ما فلان زن تسليم کن زيرا که باو بخشيده ايم و مال را با خود ببغداد برده تسليم حاجز کن و بگير از او آن چيزي را که بجهت مخارج سفر تا ورود بمنزل بتو ميدهد و اما آن ده ديناريکه آن زن گمان کرده که مادرش در عروسي او قرض نموده و نميداند که بکه بدهد ميداند که آن مال کلثوم دختر احمد ميباشد و آن زن چون مذهب ناصبي دارد ميخواهد که باو ندهد اگر ميل دارد که آن را در ميان برادران مومن خود تقسيم نمايد از ما اذن بخواهد و آن را در ميان ايشان قسمت کند و تو باين ابي روح ديگر قامل بامامت جعفر کذاب مشو و مايل باو مباش برگرد بخانه خود که عموي تو وفات کرده و خداوند مال و زن او را نصيب تو کرده است ابن ابي روح گويد که چون آن مکتوب را ديده مسرور گرديدم و گوشوارره را تسليم کرده مال را با خود ببغداد برگردانيده بنزد حاجز برده و زن نمودم در آن هزار درم و پنجاه دينار بود سي دينار بمن داد و گفت مامور شده ام که اين را بجهت مخارج راه بتو دهم پس آن را گرفته بمنزل خود آمدم ناگاه مردي نزد من آمده خبر داد که عمويم مرده و کسان من مرا خواسته اند من مراجعت بوطن کردم عمويم را مرده ديدم و سه هزار دينار و صد هزار درم از او ميراث بردم مولف گويد که اين روايت را درمدينه المعاجز از کتاب ثاقب المناقب نقل نموده باقي الجمله تفاوتي و نام آن زن دينويه را فاطمه ذکر نموده است.