بازگشت

ياقوته 16


و از جمله کسانيکه آنجان جهان و امام عاليا آنرا در زمان حيات حضرت عسکري سلام الله عليه ديده معتمد عباسي خليفه و خواص او است چنانکه ايضا در الزام الناصب از صاحب نوحه الاحزان و او بسند خود از علي بن مهزيار که خادم حضرت عسکري بوده نقل نموده که من از جمله خدمتگذاران حضرت بقيه الله بودم بامروالد ماجدش که آن حضرت را از سرداب بيرون مياوردم و خدمه پدر بزرگوارش ميبردم و بعد از ملاقات باز او را بردوش گرفته بسرداب ميبردم روزي بر حسب معمول آن حضرت را از سرداب بيرون آورده خدمه پدر بزرگوارش آوردم آن حضرت او را بر دامنش نشانيده و صورتشرا بوسيده و با او تکلم فرمود بلغتيکه من آنرا ندانستم و حضرت بقيه الله هم پدر را بهمان لغت جواب ميدادپس پدر بزرگوارش امر فرمود که او را بسرداب برگردانم چونحضرتشرا بسرداب برده و برگشتم ديدم اشخاص بسياري از خواص معتمد عباسي در نزد حضرت عسکري هستند بحضرتش عرضه ميدادند که خليفه شما را سلام ميرساند و عرضميکند که چنين بما خبر رسيده که خداوند حضرت را مولود ذکوري کرامه فرموده و او بزرگ شده پس چرا ما را باين خبر نداديکه ما هم در خوشحالي شما شريک باشيم و اکنون چاره از اين که نيست پس بايد که آنمولود را بسوي ما بفرستي چه آنکه ما مشتاق بملاقات او هستيم علي بن مهزيار گويد من چون اين پيغام خليفه را از ايشان شنيدم بسيارمضطربشدم پس حضرت عسکري بمن فرمود که ببر فرزندم حجه خدا را در نزد خليفه من از شنيدن اينکلام را از امام اضطرابم زيادتر و تحيرم بيشتر گرديد زيرا که يقين ميدانستم که خليفه در صدد قتل حضرت بقيه الله است پس در رفتن بسرداب و آوردن آن حضرت تعلل ميکردم و نگاه بحضرت عسکري ميکردم پس ديدم آن حضرت بروي من تبسم نمود و فرمود مترس و برو حجه الله را در نزدخليفه ببر پس مرا هيبت امام فرو گرفته وارد سرداب مقدس شدم ديدم صورت سيد و مولاي من بمثل آفتاب درخشان است و من هيچ وقت آنسرور را بان حسن و جمال نديده بودم و آنخال سياهيکه در يد ايمن داشت مثل کوکب دري ميدرخشيد پس آنسرور را بر دوش سوار نموده و از سرداب بيرون آمدم پس تمام سامره تا عنان سماء از نور صورت مبارکش روشن و منور گرديد و زنها و مردها در شوارع و طرق اجتماع نموده وبر بالاي بامها برآمده و نظاره جمال بيهمتا اش را مينمودند و چنان ازدحامي شد که راه رفتن بر من دشوار شد پس اعوان خليفه مردم را از اطراف من دور ميکردند تا آنکه مرا وارد دارالاماره کردند پس در اين اثناء حجاب برداشته شد و پرده بالا رفت و ما داخل مجلس خليفه شديم پس چون چشم خليفه و جالسين محضرش بر آنطلعت غرا افتاد هيبت آنسرور بر آنها کارگر شده و رنگ صورت هر يک از ايشان تغيير يافت و حواسهاي آنان پريشانشده و زبانهاي ايشان بند گرديده بنوحيکه قادر بر تکلم و حرکت نمودن از جاي خود نبودند و منهم ايستاده و آن نور ساطع همانطور بر کتف من سوار بود پس از برهه از زمان وزير معتمد برخواسته و با خليفه بناي مشورت و نجوي را گذاشت من دانستم که صحبت قتل آنسرور است پس خوف بر من غلبه نمود از خيال مقتول شدن آن جناب در اين اثناء خليفه اشاره بسيافين و شمشيردارها نمود که اينطفل را بکشيد پس هر کدام از آنها که خواستند شمشير خود را از غلاف بيرون کشند ديدند از غلاف بيرون نميايد وزير چون اينکيفيت را ديد گفت همانا اين از سحر بني هاشم است که اين شمشيرها را سحر نموده اند که از غلاف بيرون نيايند و چنين گماندارم که سحرآنها بشمشيرهائيکه هنوز بکار نيفتاده و در خزانه خليفه اند اثري نکرده باشد پس امر نمود که شمشيرهائي را که در خزانه معتمد ضبط بود آوردند و هر چه کردند که يکي از آنها از غلاف بيرون بيايد ممکن نشد پس کاردها و تيغهائي آوردند و آنها نيز بهيچ نحو از



[ صفحه 11]



دستها و غلافهاي خود باز نشده و بيرون نيامدند پس معتمد حسب دستور وزير از سعادت ور امر کرد که چند شيردرنده از برکه السباع و باصطلاح اهل اينزمان از باغ وحش بيرون آورده در آنمجلس حاضر نمايند شيربانان رفته سه شير را حاضر نمودند تا علي بن مهزيارخادم گويد بهمان نحويکه سيد و مولاي من بر کتف من قرار داشت خليفه بمن امر نمود که او را نزد شيرها بيندازم من مضطرب الحال و مشوش البال با خود گفتم من چنين کاري نکنم اگر چه بند از بند مرا جدا کنند چون اين امر در قلبم خطور کرد حضرت بقيه الله دهان مبارک را بفراز گوش من آورده آهسته فرمود لا تخف و القني مترس و مرا در نزد شيران انداز پس من آن بزرگوار را بلا تامل در نزد شيران انداختم ناگاه ديدم که آنحيوانات دستها را بلند نموده و سيد و مولاي مرا بر دستهاي خود گرفته و آهسته بزمين گذاشتند و عقب عقب رفتند در حالتيکه با ادب و احترام بمثابه بودند که گويا بندگانند که در نزد مولاي خود ايستاده اند پس يکي از آنشيرها بزبان فصيح در سخن درآمده و شهادت داد بوحدانيت باريتعالي و برسالت حضرت نبي مصطفي و بامامه علي مرتضي و زکي مجتبي و شهيد کربلا و بامامه سائر ائمه هدي تا شهادت بامام آن حضرت پس عرض کرد يابن رسول الله من شکوي و تظلمي دارم آيا اذنم ميدهي که شکواي خود را عرضه بدارم حضرت او را اذن داد عرض کرد من شيري پيرم و ايندو شيرمصاحب من جوانند و چون طعمه در نزد ما مياورند اينها مراعات مرا نمينمايند و زودتر از من آنطعمه را خورده و مرا گرسنه ميگذارند حضرت فرمود مکافات اينها اينست که آنان مثل تو پير و تو مثل ايشان جوانگردي چون آنسرور اينکلام را فرمود في الفور آنشير پير جوان و آندو شير جوان پير شدند چون حاضرين محضر خليفه اينمعجزات و خوارق عاداترا از آنجان جهان و امام عالميان مشاهده نمودند تماما بي اختيار تکبير گفتند پس معتمد ترسيده و خواصش نيز بسيار خوفناک گرديدند و رنگهاي آنان پريده شد و امر کرد که من آنسرور را در نزدپدر بزرگوارش حضرت عسکري برگردانم چونحضرتشرا نزد پدر آوردم و ماجرا راخدمتش عرضه داشتم حضرت عسکري مسرور وخوشحال شده و امر فرمود که من ميوه دلشرا بسرداب برگردانم منهم امتثال نموده و حضرتشرا بسرداب بردم انتهي تنوير في تنظير بدانکه نظير ديدن معتمد و خواص او آن حضرت را و آسيب نرسانيدن باو ديدن لشکريان همين معتمد است آن بزرگوار را و آسيب نرسانيدن ايشان است باو نهايه فرق اينست که معتمد و خواصش در حين ديدن شناخته اند آن بزرگوار را و اين ديدن در زمان حيوه حضرت عسکري بوده و لشکريان او آنسرور را در هنگام ديدن نشناخته اند و اين ديدن بعد از وفات حضرت عسکري بوده و بدينواسطه ميتوان اين کيفيت رويت لشکريانرا در عداد يواقيت عبقريه سيم اين بساط هم قرار داد و اينرويه لشگريان آن حضرت را بنابر آنچه مجلسي از کتاب خرايج نقلکرده که در آن روايت نموده که بعداز آنکه معتضد رشيق مصاحب ما در امي را با دو نفر ديگر مامور نمود که بروند در خانه عسکري و هر کس را که در آنخانه بيابند سر ببرند و رفتند وديدند آن حضرت را و ظفر نيافتند و برگرديدند و خليفه را خبر دادند چنانکه مذکور شده و از آن خليفه لشکربسياري بسر من راي فرستاد چون آنلشکرداخل خانه آن حضرت شدند و اطراف خانه را احاطه کردند اواز تلاوت قرآني از سرداب شنيدند در آنحال دانستند مردم که آن حضرت در سرداب تشريف دارد و جمعيت کردند و اطراف خانه و سرداب راگرفتند که بيرون نرود و بزرگ لشکر منتظر آن بود که جميع لشکر داخل خانه شوند و امر بگرفتن آن حضرت کند و او را دستگير نمايند ناگاه آن حضرت از سرداب بيرون آمد بطوريکه جميع لشکر او را بديدند از ميان ايشان گذشت و از پيش وي آن بزرگ عبور کرد و برفت تا آنکه از نظر غائبگرديد بعد از آن بزرگ امر کرد که بسرداب فرود آيند و او را بگيرند گفتند مگر آنکه ميگوئي او نبود که از سرداب بيرون آمد و از پيش روي تو برفت و در باب او امري نکردي گفت من او را نديدم لکن شما که او را ديديد چرا گذاشتيد که برفت گفتند ما گمانداشتيم که او را ميبيني و مصلحت در گرفتن نميداني لهذا امر بگرفتن نفرمائي و هر گاه ما بدون امرتو او را بگيريم مواخذه فرمائي از اينجهت متعرض او نشديم تا آنکه برفت تدنييل في المقام رخيد بدانکه بعضي از معاصرين را در عله خفاء حمل و خفاء ولادت و خفاء وجود حضرت بقيه الله کلامي است منسق النظام خوشداشتم که آنرا در اينمقام منصئه تحرير و ارقام درآورم گفته است که ميگويند از حضرت امام حسن عسکري عليه السلام اولادي نمانده بود بلکه بعضي گفتند آنوجود مبارک عقيم بود او را اولاد نشد چگونه اين اخبار منطبق بولد او گرديده يا اينکه نقل ولد او را غير از حکيمه خواتون کسي نکرده و کسي هم او را نديده پس در جواب فرموده ببداهه عقليه عقل را در اينگونه امورو تصرفات و ارتباطات نخواهد بود طريق فساد ايندعوي منحصر بنقل خواهد شد ازاخبار صحيحه مستفيضه مقبوله در نزد طائفه محقه تصريح بولد آن حضرتگرديده صحيفه فاطميه در بيان کيفيت احوال ائمه که از نسل او هستند صراحت دارندبر نام خاتم الاوصياء و همچنين صراحت دارند که او فرزند حضرت امام حسن عسکري ع خواهد بود حکايت حضرت خليل در رويت سموات و آثار آنجا تصريح شده بر نام حضرت که از سلسله مرتبه فاطميه ميباشد و از نسل بلا واسطه حضرت عسکري است حکايت حديث ميثاق از امام محمد باقر ع واضح ميشود که خاتم الاوصياء فرزند امام حسن عسکري است واز نسل فاطميه ميباشد اخبار و اله بالکنايه که منطبق بر آنوجود مبارک ميشود و ميرساند که از اولاد حضرت عسکري است کثر من آن تحصي است مثل روايه مرويه از ابا عبد الله الحسين ع که مي فرمايد نهم از اولاد من ولي امر است حضرت صادق صلوات الله عليه منقولست که سادس از اولاد من متولي امر است بر اينمنوال از هر يک از ائمه عليهم السلام بروز و ظهور يافته که انطباق قهري بان وجود مبارک گرديده و مخصوص ميکند او را بولد حضرت عسکري عليه السلام در هر حال ازتراکم اخبار و آثار از ائمه اطهار منقوله از اشخاص و اولي الاعتب را که از مجموع من حيث المجموع استفاده يقين و قطع ميشود که خاتم الاوصياء فرزند بلا واسطه حضرت عسکري ميباشد از ترتيب سلسله ائمه عليهم السلام يا ضميمه عد خلو ارض اگر چه بقدر ساعت بلکه بمقدار دقيقه از حجه و يقين بوفات حضرت عسکري ع کشف ميشود کشف يقيني که خاتم الاوصياء ولد نبي و جزمي آنوجود است قول بعقيم آن حضرت ازدرجه اعتبار هابط است علاوه نقل ولد از آن حضرت از اشخاصي متعدده گرديده واشخاص کثيره آنوجود مسعود را مشاهده کردند و ديدند حضرت عسکري او را مرارا در نظرها جلوه داده و بمشاهده درآورده چنانچه در کتب مبسوطه و مذکور شده بلي از براي آنوجود خفاء حمل و خفاء ولادت و خفاء وجود بوده واين امور از يقينيات مذهب و بديهيات الوليه محسوبشده براي احدي دغدغه و تشويش نمانده لکن هر کدام از اين امور براي مصلحت و نکته بوده منجمله نکته اين امور در آنوجود همان نکته ميباشد که باعث تحقق اين امور در باره حضرت موسي گرديده يعني بجهه خوف از اعداء و فراعنه هر زمان اين احوالات



[ صفحه 12]



ثلاثه از حضرت مخفي و مستور شده چنانچه از اخبار ائمه همين مطلب استفاده گرديده وقتيکه از ايشان سئوالشده از جهه عله خفاء حمل و ولادت و وجود آن حضرت بديهي است که سلاطين قاهره در مقام مدافعه ميباشندنسبت باشخاصيکه محقق و معلوم شود که وجود ايشان موجب زوال سلطنت ايشان خواهد شد عله خفاء ولادت و حمل و حيوه حضرت خليل و موسي ع براي همين نکته بوده کهنه و سحره خبر دادند که در اينروزها بروز مولودي ميشود که مفني سلطنت شما خواهد بود لذا سلطان قاهر آن دوره در صراط مدافعه شده اين نحو ايذاء و اذيت را بر آنوجود ذات وارد آورد و بابي الله الا ان قيم نوره و لو کره الکافرون در خصوص خاتم الاوصياء امر او اکدوا شد از ايشان بودند زيرا که علاوه بر اخبار سحره وکهنه در هر عصر و دوره تمام انبياء واولياء بشارت همچو وجود قاهر را دادند که قدرت کامله بر تمام ربع مسکون خواهد پيدا کرد سلطنت تمام سلاطين را بر هم خواهد زد سلطنت عالم را منحصر بخود خواهد نمود حقيقت و باطن احکام انسان کامل واقعي را که حضرت محمد بن عبد الله باشد که مودوعه نزد او بوده بروز و ظهور خواهد داد تمام مردم را بدين واحد خواهد نمود يعني عند الله که اديان متعدده نبوده چنانچه اشاره شده مقتضيات وقت متعدد نموده ناسخ و منسوخ پيدا شده اطوارات بهمرسانيده در دوره انبياء اولوا العزم حتي خاتم انبياء اديان برشته ظاهريه بوده استعدادات خلق مقتضي ظهور باطن نبوده اوصياء حضرت خاتم انبياء غير از خاتم الاوصياء هم برشته ظاهر حرکت نمودند باطن احکام پيغمبر را اظهار نکردند آنوجود مبارک در جلوه باطن احکام حرکت دارد چنانچه حضرت عيسي ميفرمايدنحن ناتي بالتنزيل يعني بالظاهر و سيئاتي فار قليط في آخر الزمان بالتاويل يعني بالباطن تمام خلايق رامقهور و مغلوب ميکند بقبول دين جد خود از اينجهه است خلقا بتمام جهت و منطقا بتمام حيثيت شبيه بجد خود خاتم الانبياء گرديده حتي بعضي اشتباه نموده جلوه او را جلوه محمدي قرار داده منتهي باسم احمدي سماوي که طلوع بباطن باشد نموده مانند اسم محمد ارضي که طلوع بظاهر کرده مکمل ظاهر شده منشا اشتباه شباهت تامه شده که در اخبار توصيف گرديده در صورتيکه احکام او همان احکام محمدي ميباشد که باطن او ظاهر شده اين اطلاعات احوالات همچو مولود از انبياء و اولياء رسيده در کتب سماوي و تاريخي مذکور شده ائمه هم بشارت وجود او را ميدادند قلوب خود را در نوارد هم و غم بوجود او مطمئن ميساختند سلاطين بني عباس با خبر بودند در مقام قبل او برآمدند چون ميدانستند همچو وجود از نسل فاطمه آنهم در صلب يازدهم از ذريه او بوجود خواهد آمد مصمم قبل اوبودند اهتمام زياد داشتند زياده از اهتمام فراعنه و نمارده لذا حمل و ولادت او مستور بود حضرت عسکري ع حال او را بغير از مطمئنين بالايمان افشاء ننموده از اينجهت عمه خود حکيمه خواتونرا نگه داري نموده و باوفرموده بوجود مولود از حضرت نرجس خواتون چنان ستر حمل پيدا کرده تا نزديک ولاده معلوم نشده حکيمه خواتون بوضع حمل او مطلع نگرديده خدمه حضرت هم مطلع نشدند بني عباس در فحص آنوجود مبارک بودند از آنجائيکه از آن حضرت اولادي نيافتند چندان اهميت ندادند بتمام قوي مواظبت ننمودند چونحضرت عسکريرا عقيم فهميدند مع ذلک مراقب حال او بودند زياده از ترقب فراعنه و نمارده بدرجات متعدده لذا اسباب ستر او زياده از خليل موسي شده براي آنکه پدران ايشان معروف بعقيم نشدند فقط حالات ايشان حملا و وضعا وحيوه مخفي بوده اينوجود مبارک علاوه بر خفاء جهات ثلثه پدرش بعقيمي شهرتکرده از اين اشارات واضح شده که از براي حضرت امام حسن ع ولدي بود که خاتم الاوصياء شده تمام انبياء و اولياء و ائمه هدي وجوداو را از آن پدر بشارتداده وعده ايشان دروغ نبوده قول بعدم ولد و عقيم حضرت محض غلط واقع شده و محل رويت جماعتي از شيعه گرديده بعضي از شيعيان را حضرت عسکري نشانداده در صورتيکه آنوجود مبارک بظاهر طفل بوده مع ذلک حل مشکلات از مسائل براي شيعيان خاصه مينموده غايه الامر وجود او عموميت پيدا نکرده براي همان محذوراتيکه اشاره شده علاوه غادم النظير هم نبوده از براي حضرت خليل و حضرتموسي هم اتفاق افتاده اينوجود مبارک را بعض از شيعيان بنص امام مشاهده کردند اما آندو وجود را کسي اطلاع پيدا نکرده تا ظهور و طلوع نمودند عجب اينست که آنها مورد قبول افتادند در اينوجود مبارک پدر او را نسبت بعقم دادند اعاذنا الله من شر شياطين الانس ملخص مقام آنکه توجه تکاليف که مدار امتحان و امتياز بندگان خداوند است بدور مدار استعداد ذات گذشت درايه پيغمبر آخر الزمان استعداد ذات خلق زياد گرديده عقول ايشان کامل شده احکام ظاهريه که در حق اسم سابقه ناقص بوده در حق ايشان کامل گرديده پيغمبر ايشان خاتم پيغمبران شده مدارامتحان احکام ظاهريه در حق ايشان موجود در محقق شده پس امت پيغمبر خاتم در منتهي درجه کمال و استعداد بودند عقول ايشان از قصور بيرون آمدند لذا در معرض امتحان اکد واقع شدند که آن امتحان در قوه امم سالفه نبوده هر گاه بايشان همچو تکليف توجه مينمود تکليف ما لا يطاق ميشدند اين امت افضل الامم محسوبند بعد از اينکه امم سابقه بغيبت امتحانشدند امتحان اين امت سبب بايد از جهات عديده اقوي از سلف باشد براي آنکه استعداد ايشان اکملت لذا غيبت اين امه اطول شده بخلاف غيبات امم سابقه علاوه در تلد غايب اين امت اشکال شده که والد او عقيم بوده در امم سابقه همچو احتمال در حق غايب ايشان نميزده حاکي و ناقل ولادت عايب اين امه منتهي بيکران محده که اين در اشکال اکد از سابق است در غايب امم سابقه اين احتمال وجود نداشته هر يک از اين امور بيحکمت نبود حکمت تمام راجع است باينکه استعدادات اين امه بدرجه کمال رسيده عقول ايشان رفعت و ارتقاء پيداکرده مقام امتحان ايشان سخت تر شده امتياز سعيد از شقي در ميان اين امت را بر مشگل قرار داده شده چه کم عاقلي که از اين امتحان بگذرد لغزش نيارد خود را هلاک نکند شعر هر که دراين بزم مقرب تر است) (جام بلا بيشترش ميدهند) جهت افضليت اين امت براي اشديت امتحان ايشان است بديهي است (افضل الاعمال احمرها معروفست هر که بامش بيش برفش بيشتر چون استعدادات ايشان اقوي و عقول ايشان متحير به احري گرديده لذا مکلف بامر مشگل گرديدند ممتحن بامر معظم شدند که در نزد عقول ناقصه از اين امر مشگل تر تصوير نميشود غالب ارباب عقول ناقصه از ميدان بيرون ميروند وارد در شکوک شبهات ميشوند بعضي منکرولادت ميگردند نقل حضرت حکيمه خواتونرا اعتبار نميکنند التفات ندارند بر اينکه نقل ولادت را غير ازحکيمه خواتون ديگرانهم کرده اند علاوه نقل رويت اشخاص صحيحه موثقه متعدده فرمودند چگونه اشتباه ميشود مع ذلک کله حصر نقل ولادت از حکيمه خواتون براي اهميت امتحان بوده بر اين امت از آنجائيکه معرفت اين امت بيشتر است عقول ايشان کاملتر است امتحان ايشان سخت تر است تکليف ايشان مشگلتر خواهد بود چنانچه تکاليف خاتم الانبياء که اول عارف موجوداتست مشگلتر از تمام تکليفات بود خصايص و واجباتي که در حق او جعل شده در حق غير او مرتفع شده و بعضي پدر او را عقيم قرار دادند بهيچوجه تفکر در مصالح ندارند که هر يک از اين امور براي مصلحي بوده چنانچه مذکور شده و بعضي اشکال در بقاء و حيوه او ميکنندالتفات ندارند که خاتم الاوصياء بودن مرادش اينست که وصيي غير از او نيست قطعا و نبيي هم بعد از او نخواهد شد هر گاه از براي او حيوه نبود زمين خالي از حجه ميشد باخلو ارض از حجه مخالف مذهب اثني عشري و مسلک جعفري خواهد بود و از براي اينمقام بياني است انشاء الله توضيح خواهيم داد انتهي



[ صفحه 13]