ياقوته 09
در شنيدن رجا مصري است صوت آن بزرگوار را و نديدن او شخص شريفش را معاصر نوري در نجم ثاقب از کتاب حسين بن حمدان حصيني و او روايت نمود از جعفر بن محمد کوفي از رجاء مصري که اسم او عبد ربه بوده گفت بيرون آمدم از راه مکه بعد از وفات حضرت ابي محمد بسه سال پس وارد مدينه شدم و آمدم بصاريا و نشستم در سايه باني که از آن ابي محمد عليه السلام بود و سيد من ابو محمد ميدانست که مقصود من در نزد او است پس من فکري کردم در نفس خود که اگر چيزي بود بعد از سه سال ظاهر ميشد پس صداي هاتفي را شنيدم که مرا او از داد و من صداي او را ميشنيدم و شخص او را نميديدم که اي عبد ربه پسر نصير بگو باهل مصر که آيا رسول خدا واله را ديديد که باو ايمان آورديد گفت من اسم پدر خود را نميدانستم
[ صفحه 152]
زيرا که من بيرون آمدم از مصر و من طفل صغير بودم پس گفتم تو صاحب الزماني بعد از ابي محمد و دانستم که آن جناب امام بر حق است و اينکه غيبت او حق است و اينکه او بود که مرا صدازد و شک از من زايل شد و ثابت شد يقين من و قطب راوندي اين معجزه را مختصر در خرايج نقل کرده و لکن در آنجا ابو رجاء مصري است و در ندا فرمود اي نصر بن عبد ربه و او گفت که من در مدائن متولد شدم پس مرا ابو عبدالله نوفلي برداشت و بمصر برد و در آنجا بزرگ شدم.