بازگشت

ياقوته 28


مکاشفه سيد مويد آقا سيد محمد قطيفي است تا دو نفر ديگر علامه نوري در نجم ثاقب فرموده که خبر داد ما را عالم جليل و فاضل نبيل صالح عدل رضي که کمتر ديده شده بود از براي او نظير و بديل حاجي ملا محسن اصفهاني مجاور مشهد ابي عبدالله عليه السلام که دو ديانت و امانت و تثبت و انسانيت معروف و از اوثق ائمه جماعت آن بلد شريف بود گفت خبر داد مرا سيدسند و عالم عامل مويد سيد محمد بن سيد مال الله بن سيد معصوم قطيني رحمهم الله که وقتي قصد مسجد کوفه کردم در شبي از شبهاي جمعه در آن زمان که راه بانجا مخوف و تردد بانجابسيار کم بود مگر با جمعيتي و تهيه واستعدادي براي دزدان و قطاع الطريق از اعراب و با من يکنفر از طلاب بود چون داخل مسجد شديم کسي را در آنجا نيافتيم غير از يکنفر از طلبه مشتغلين پس شروع کرديم در بجا آوردن آداب مسجد تا آنکه نزديک شد آفتاب غروب کند رفتيم و در مسجد را بستيم ودر پشت آن آنقدر سنگ و کلوخ و آجر ريختيم که مطمئن شديم که نميشود آن را باز کرد بحسب عادت از بيرون آنگاه داخل مسجد شديم و مشغول شديم بنماز ودعا و چون فارغ شديم من و رفيقم نشستيم در دکه القضا مقابل قبله و آن مرد صالح مشغول خواندن دعا کميل بود در دهليز نزديک بباب الفيل با صوت حزين و شب صاف و نوراني بود از ماهتاب و من متوجه بودم بطرف آسمان که ناگاه ديدم بوي خوشي در هوا پيچيدو پر نمود فضا را که بهتر از بوي مشک و عنبر بود و ديدم شعاع نوري را که در خلال شعاع نور ماه ظاهر شده مانندشعله آتش و غالب شد بر نور ماه و در اينحال او از آن مومن که بلند بود بخواندن دعاء خواموش شد که ناگاه ديدم شخص جليلي را که وارد مسجد شد از طرف آن در بسته در لباس اهل مجاز و بر کتف شريفش سجاده بود چنانچه عادت اهل حرمين است تا حال و راه ميرفت در نهايت سکينه و وقار و هيبت و جلال و متوجه در مسجد بود که بسمت مقبره جناب مسلم باز مي شود و باقي نماند از براي ما از حواس چيزي جز ديده که خيره شده بود و دل که از جا کنده پس چون در سير خود رسيد مقابل ما سلام کرد بر ما اما رفيق من که بالمره از شعور عاري و توانائي رد سلام بر او نمانده بود و اما من پس سعي کردم تا بزحمت جواب سلام دادم چون داخل شد در حياط مسلم حال ما بجاآمد و بخود برگشتيم و گفتيم اين شخص کي بود و از کجا داخل شد پس رفتيم بجانب آن شخص پس ديديم که او جامه خود را دريده و مانند مصيبت زدگان گريه ميکند پس از او سئوال کرديم از حقيقت حال گفت مواظبت کردم آمدن باين مسجد را در چهل شب جمعه بجهت لقاي امام عصر عجل الله فرجه و امشب شب جمعه چهلم است و نتيجه کارم بدست نيامد جز آنکه در اينجا چنانکه ديديد مشغول بودم بخواندن دعا پس ناگاه ديدم که آن جناب در بالاي سر من ايستاده پس ملتفت شدم بجانب او پس فرمود بمن که چه ميکني يا چه ميخواني و ترديد از فاضل متقدم است و من متمکن نشدم از جواب پس از من گذشت چنانچه مشاهده گرديد پس رفتيم بطرف در مسجد ديديم بهمان نحو که بسته بوديم بسته است پس با تحسر و شکر مراجعت نموديم مولف گويد که علامه مذکور بعد از ذکر اين حکايت فرموده که مکرر از استاد وحيد عصره شيخ عبدالحسين طهراني اعلي الله مقامه مي شنيدم که از جانب سيد محمد مذکور مدح ميکرد و ثنا ميگفت و جزاي خير ميداد و ميگفت او عالم متقي و شاعر باهر و اديب بليغ بود و در محبت خانواده اهل عصمت صلوات الله عليهم چنان بود که بيشتر ذکر و فکر او در ايشان و براي ايشان بود و مکرر در صحن شريف او را ملاقات ميکردم پس سئوال ميکردم از اواز مسئله در علوم ادبيه پس جواب ميداد و استشهاد ميکرد از براي مقصد خودبه بيتي از اشعاري که در مصيبت انشاء کرده بود از خود يا از ديگران پس حالش متغير ميشدد و شروع ميکرد درذکر مصيبت بنحو اتم و اکمل و منقلب ميشد مجلس ادب بمجلس حزن و کرب و او صاحب قصائد و اثقه بسياري است در مصيبت که داير است درالسنه قراء رحمه الله عليه.