ياقوته 27
مکاشفه ابو سوره کوفي است قطب راوندي مرسلا از ابن سوره روايت نموده که پدرم از مشايخ زيديه بود درکوفه و حکايت کرد که روزي بسوي قبر حسين عليه السلام روانه شدم که روز عرفه را آنجا باشم پس مشرف شده توقف در حايو شريف نمودم تا آنکه وقت عشاءدر رسيد نماز عشاء را بجا آورده خوابيدم و شروع کردم بقرائت سوره حمدناگاه جواني را ديدم که جبه در بردارد و قبل از من ابتداء بقرائت نمود و پيش از من فارغ گرديد و در نزد من بود تا آنکه نماز صبح را ادا کرده هر دو از باب حاير بيرون آمديم و بشاطي فرات رسيديم آن جوان بمن گفت تو ميخواهي بکوفه بروي برو پس من در طريق فرات روانه شدم و او بجانب بيابان روانه شده پدرم ابو سوره گفت ديدم که مفارقت او بر من سخت شد از عقب او روان شدم چون آن جوان اين بديد بمن گفت بيا پس با او روانه شدم تا آنکه باصل حصين مسناه رسيديم پس در آنجا خوابيديم وقتيکه بيدار شديم خود را با آن جوان در ارض غربي بالاه کوه خندق کوفه ديديم پس آن جوان متوجه من شده گفت گويا عيال و ارباشي و امر مقاشن بر تو تنگ است برو بنزد ابو طاهر زراري و او خواهد بيرون آمدبسوي تو بحالتيکه دستهاي او بخون قرباني آلوده باشد پس باو بگو جواني بفلان صفت و فلان صفت ميگويد که آن کسيکه دينارهائيرا که در پاي تخت خوددفن کرده بده بمن که ابو سوره ام پس ناپديد شد و من رفتم در خانه ابوطاهرچون در را زدم بيرون آمد با دستهاي رنگين شده بخون قرباني و فرمايش آن جوان را باو رسانيدم گفت شنيدم و اطاعت نمودم و راوندي بعد از ذکر اين خبر باين کيفيت گفته است که روايت کرده ابوذر احمد بن سوره و محمد بن الحسن عبدالله تميمي اين خبر را با اين زياده که آن مرد گفت که آن شب راراه رفتيم تا آنکه خود را مقابل مسجدسهله ديديم پس آن جوان گفت که منزل من در اين مکان ميباشد برو تو بنزد ابن زراري علي بن يحيي و باو بگو که آن مال که در فلان موضع گذاشته و صفت آن فلان است
[ صفحه 146]
بتو بدهد راوي گويد چون اين بشنيدم از آن جوان پرسيدم که تو کيستي گفت من محمد بن الحسن ميباشم او را نشناختم پس با يکديگر قدري راه رفتيم تا آنکه وقت سحر بنواويس رسيديم ديدم آن جوان نشست و زمين را بدست خود قدري پست نمود آبي ظاهر شده از آن وضو گرفت و سيزده رکعت نماز بجاي آورد پس او را مفارقت نموده بخانه زراري رفتم و در را کوبيدم گفت کيستي گفتم من ابو سوره ميباشم شنيدم که باخود گفت مرا با تو چه کار است اي اباسوره پس چون بيرون آمد آن قصه را بجهت او نقل کردم چون اين بشنيد خندان گرديد و با من مصافحه نمود و روي مرا ببوسيد و دست مرا بر روي خودماليد بعد از آن مرا با خود بدرون خانه برد و کيسه را از نزد پاي تخت بيرون آورد و بمن تسليم نمود ابو سوره چون اين بديد از مذهب زيديه اعراض نمود و شيعه خالص گرديد مولف گويد که اين خبر علاوه بر اينکه مشتمل بر معجزه ايست از آن بزرگوار وبر اثبات وکالت و راي مذکور مشتمل برذکر دو نفر است که شرفيابي حضور مبارک آن حضرت حاصل کرده اند يکي شناخته و آن وکيل مذکور است زيرا که اگر او امام را نديده بود امام ذکر صفات خود را براي او نمينمود و ديگري نشناخته آن وجود مقدس را در حين ملاقات و آن ابو سوره است چنانچه خودش گفت وقتيکه فرمود منم محمد بن الحسن نشناختم آن حضرت را.