بازگشت

ياقوته 21


مکاشفه صالح ورع متقي مولي عبدالحميد قزويني است ايضا معاصر مذکور در کتاب مزبور فرموده که ملا عبدالحميد قزويني در نجف اشرف ساکن بود و با حقير مانوس و مالوف و بسياري از روزهاي پنجشنبه را از براي حضور مجلس تعزيه امام حسين بخانه حقير ميامد و از اشخاصي بود که زيارت مخصوصه حسينيه را پياده ميرفت بلکه سر حلقه زائرين پياده بنجف بود که ايشان را بر راه دلالت مينمود زيرا که چون بسيار رفته بود بلد آن راه گشته بود و در اوائل امر خود در مدرسه کوچک که در صحن مطهر واقع است منزل داشت و در اواخر تزويج کرده بخانه رفت و پس از چند سالي زندگاني کرد و گويا وفات او در سال هزارر و دويست و نود و چهار هجري واقع گرديد و شرح اين واقعه اين است که حقير چندگاه در شبهاي چهارشنبه بمسجد سهله ميرفتم و بعد از فراغ از اعمال مسجد سهله گاه بيتوته را در خود سهله ميکردم و صبح را بمسجد ميرود بطوريکه دانسته شد که او هم از جمله کساني است که بيتوته سهله را مداومت مينمايد اتفاقا حقير در يکشب از شبهابا دو نفر ديگر از اشراف طهران که تازه بعزم مجاورت بنجف اشرف آمده بودند و هنوز در لباس مجاورين نرفته بودند در مسجد سهله بيتوته کرديم و صبح را بمسجد کوفه رفتيم با همراهان و چون هوا گرم بود در طاق بزرگ مسجد در نزديک محراب مقتل اميرالمومنين عليه السلام منزل کرديم پس زماني نگذشت ناگاه مولاي مذکور کوزه آبي دردست و سفره ناني در زير بغل گرفته وارد اطاق بزرگ گرديد چون نظرش بهمراهان حقير افتاد که در زي و لباس ديوانيان بودند بسمت ديگر ميل نمود حقير او را باصرار بسمت خود خواندم وبنزد خود نشانيدم و باو فهمانيدم که همراهان اگر چه در زي و لباس بيگانه اند لکن در باطن يگانه اند چون اين بشنيد مطمئن گرديد و محرمانه حديث ميکرد در اثناي کلام باو گفتم که چنان گمان دارم که در اين بيتوته مسجد سهله مداومت داري باعث بر آن چه بوده و از ثمرات آن چه ديده شده چون اين بشنيد سکوت نمود و دانسته شد که همراهان را اهل راز نديد او را گفتم که ايشانهم چنانکه گفتم اهل حالند و وحشت از اين نوع مقال ندارند بلکه خريدارند بعد از اطلاع از حال ايشان ذکر نمود که اما باعث اول بر اين کاران بود که ديني داشتم که بظاهر اسباب از ادا آن مايوس و بسبب آن متفکر نميگذارد و پس مرا امر برفتن مسجد سهله نمود لهذا بنا را بر آن گذاشتم که چندگاه شبهاي چهارشنبه را بمسجد سهله بروم شايد بفيض شرفيابي حضرت قائم چنانکه معروف است در آثار اين عمل فايز شوم پس شروع در آن کرد تا آنکه سي و نه شب چهارشنبه را موفق شدم اتفاقا شب چهارشنبه چهلم معارض شد با يکي از زيارت مخصوصه حسينيه بطوريکه هر يک را که قيام مينمودم آن ديگري فوت ميگرديد و زيارت را عازم بر مداومت بودم لکن بعد از تامل ملاحظه کردم که قضا و تدارک و استيناف عمل بيتوته يک اربعين ديگر مشکل لاعلاج بيتوته را ترجيح داده شب چهارشنبه را بمسجد سهله رفتم و از عادتم آن بود که بعد از اتمام عمل مسجد از براي خواب بر بام مقاميکه درکنج غربي مسجد در جهت قبله واقع است بالا ميرفتم و آخر شب را برخواسته مشغول نماز شب ميشدم اتفاقا در آن شب چون اکثر مجاورين از براي زيارت مخصوصه بکربلا رفته بودند و مسجد خلوت بود در آن وقت و معدوديهم که ازبراي عمل مسجد در اول شب بودند چون مسجد سهله در آن اوقات مخروبه بود و نان و آب در آن نبود بعد از فراغت ازعمل بمسجد کوفه رفتند و بعضي از خوف دست برد اعراب بيابان جرات ماندن نکردند و رفتند و من چون چيزي با خودنداشتم و آب و نانهم بقدر حاجت داشتم و مقصودم اتمام عمل بود ماندم با تنهائي بعد از نماز عشائين و اتمام اعمالي که در مسجد سهله وارد است بر بام مقام مذکور برآمدم و غذا خوردم وخوابيدم تا آنکه بيشتر شب بگذشت ناگاه ديدم که کسي با دست خود مرا حرکت ميدهد چون چشم گشودم شخصي را دربالين خود ديدم نشسته و مرا ميجنباندپس بمن گفت که شاهزاده تشريف دارد اگر طالب و شوق درک ملاقات او را داري بيا شرفياب شو جواب دادم که من بشاهزداه کاري ندارم چون اين بشنيد برخواست و برفت پس من با خود گفتم که در اول شب که کسي غير از من در مسجد نبود اين شاهزاده کيست و چه وقت آمده پس برخواستم و نشستم و نظر بر صحن مسجد انداختم ديدم فضاي مسجد روشن است و ما بين اين مقام که من بر بام اويم و مقام مقابل آن که در سمت شمال اين مسجد در زاويه غربي واقع است جماعتي بشکل حلقه مدوره ايستاده اند و در وسط حلقه ايشان شخصي بزرگ با مهابت ايستاده نماز ميکند چون آن ديدم گمان کردم که کسي از شاهزاده گان عجم در نجف بوده و شب از براي بيتوته مسجد بيرون آمده و بعد از خوابيدن من وارد شده پس باز دراز کشيدم و در اثناي خوابيدن ملتفت آن شدم که روشنائي مسجد بدون شمع و مشعل بود و اينطور وقوف و عبادت بشاهزاده گان چه مناسبت دارد ديگربار نشستم و بر صحن مسجد نظر انداختم مسجد را خلوت و تاريک ديدم و از آن جماعت اصلا اثري نديدم پس دانستم که اين شاهزاده مولا و آقاي من بوده و مرا سعادت دريافت صحبت او نبود و پشت دست خود را بدندان حسرت گزيدم تا آنکه شب را صبح کرده گريان و نالان بنجف اشرف برگرديدم از فيض زيارت حسينيه بازمانده و بمقصود و مطلوب خود هم نرسيده لکن باز از مداومت بيتوته شب چهارشنبه مسجد سهله پا نکشيدم و شبهاي چهارشنبه را کما في السابق ميرفتم تا آنکه مدتي بر آن گذشت اتفاقا يکشب بيتوته مسجد سهله را بجاي آورده بعد از طلوع صبح نماز صبح را در مسجد ادا کرده بين الطلوعين راروانه بسوي نجف اشرف شدم از براي آنکه در س صبح چهارشنبه را در نجف درک کنم چنانکه غالبا در ايام تحصيل همين طور ميکردم که عصر سه شنبه را از نجف بمسجد سهله ميرفتم و شب را ميماندم و صبح را بعد از نماز به نجف ميرفتم و در بين الطلوعين غالبا راه مسجد سهله خلوت ميباشد زيرا که از سمت نجف بستن دروازه مانع از خروج است و از سمت مسجد هم



[ صفحه 140]



در آن وقت کمتر بنجف ميروند و بالجمله در اثناي راه مرد عربي را ديدم پياده که از عقب بمن ملحق گرديدو پس از سلام بمن گفت ملا عبدالحميد ميخواهي صاحب الامر را به بيني من ازسئوال او و ذکر نام من با آنکه هر قدر نظر نمودم او را نشناختم و هيچ وقت او را نديده بودم تعجب کردم و درجواب گفتم مرا اين سعادت کجا باشد گفت اين است آن حضرت که ظاهر کشته و بسوي نجف ميرود اگر ميخواهي برو با او بيعت کن و اشاره به پشت سر نمود چون اين را بشنيدم متوجه به پشت سر شدم شخصي را ديدم که ميايد و در زي بز فروشان دو راس بز هم در جلو خود دارد پس از ملاحظه اين در خصوص تکليف خود متحير ماندم که اگر بيعت کنم شايد آن حضرت نباشد و اگر نکنم شايد او باشد با خود خيال کردم که ميروم واز او ودائع انبياء که در نزد آن مثل شيخ مهدي و شيخ راضي و شيخ مرتضي و غيرهم در مقام تحقيق بر ميايند و در طرق ابصر از من ميباشند پس بهتر آنست که تا ورود نجف را صبر نمايم و شتاب نکنم چون باين راي جازم گرديدم باطراف و عقب خود نظر کردم کسي را نديدم و از بزها هم خبري نيافتم و آن مرد هم که با من همراه بود و انتظار جواب و سئوال داشت ناپيدا شد پس از آروزي دريافت اين نعمت مايوس گشتم و دانستم که مرا زياده از آنکه ديدم ميسر نميشود پس از آن خيال منصرف گرديدم.