بازگشت

ياقوته 06


مکاشفه وشيق مادرائي 0 احمد بن عبد الله است سيد بحريني در مدينه للعاجز از غيبت شيخ طوسي روايتکرده که رشيق گفت ما سه نفر بوديم که معتضد ما را احضار کرده و امر کرد مارا که هر يک بر اسبي سوار شويم و اسب ديگر پيدا کنيم و بطريق اختفاء که ديگري با ما نباشد و چيزي با خود برنداريم و بر پشت ازين نماز کنيم و بسامره شتابيم و وصف نمود براي ما محله و خانه را و گفت چون بانخانه رسيديد غلامي سياه بر در آنخانه خواهيد ديد داخل آنخانه شويد و هر کس را که در آنخانه به بينيد سر او را بريده بنزد من آوريد ما هم حسب الحکم داخل خانه شديم چنانکه مامور بوديم پس خانه وسيعي ديديم و در مقابل آن پرده ديديم آويخته که بهتر از آن نديده بوديم گويا آنکه در آنوقت دستها از آن مرفوعگرديد و در خانه کسيرا نديديم پس آن پرده را برداشتيم و خانه بزرگي ديديم که گويا دريائي بود پر از آب و در آخر آنخانه حصيري ديديم که آن بر روي آب بود و بالاي آنحصير مردي خوش هيئت ايستاده نماز ميکرد و ملتفت ما نميگرديد و باسباب ما نظر نکرد پس احمد بن



[ صفحه 119]



عبد الله بر ما پيشي گرفت که داخل خانه شود در آن آب غرق شده هر قدر اضطراب نمود که خارج شود نتوانست تا آنکه من دست دراز کرده بيرونش آوردم در حالتيکه بيهوش شده بود و تا يکساعت مدهوش بود و چون بخود آمد آنرفيق ديگر اراده دخول نمود و ماننداو گرديد و من مبهوت ماندم پس بانصاحب خانه گفتم المعذره الي الله و اليک قسم بخدا که من ندانستم که دراينکار چه ميباشد و بسوي که ميايم و من از عمل خود توبه کردم بسوي خدا آنمرد بهيچ وجه اعتنائي بکلام من نکرده و از آنحاليکه داشت بحال ديگر نشد از مشاهده اينقضيه هايله خائف و هراسان شديم و از آن منصرف گرديديم وبرگشتيم و معتضد منتظر ما بود و بدربانان خود سپرده بود که هر وقت وارد شويم بر او داخلگرديم پس در بعض شب وارد گرديده بر او داخلشديم از ماجرا پرسيد حکايت را نقلکرديم پس بما گفت واي بر شما پيش از آنکه مرا به بينيد ديگريرا ديديد و اينواقعه را باو گفتيد گفتيم نه پس قسم ياد کرد که هر که از شما که اينخبر را فاشکند گردن او را بزنم لهذا ما جرات بر افشاي اين امر ننموديم مگر بعد ازموت معتضد.