بازگشت

ياقوته 04


مکاشفه سيد صالح تقي آقا سيد احمد رشتي است چنانچه علامه مذکور درکتاب مزبور فرموده جنابمستطاب تقي صالح سيد احمد بن سيد هاشم بن سيد حسن موسوي رشتي که شغلش تجارت و ساکن رشت است در هفده سال قبل تقريبا بنجف اشرف مشرف شد و با عالم رباني و فاضل صمداني آقا شيخ علي رشتي طابثراه که از شاگردان شيخ انصاري مرحوم و آقاي ميرزاي شيرازي بود بمنزل حقير آمدند و چون برخواستند شيخ از صلاح و سداد سيد مرقوم اشاره کرد و فرمود که قضيه عجبيه دارد و در آنوقت مجال بيان نبود پس از چند روزي ملاقات با شيخ شد فرمود که سيد رفت و قضيه را با جمله از حالات سيد نقلکرد بسيار تاسف خوردم از نشنيدن آنها از خود او اگر چه مقام شيخ رحمه الله اجل از آن بودکه اندکي خلاف در نقل ايشان برود و از آنسال تا چند ماه قبل اينمطلب در خواطر بود تا در ماه جمادي الاخره اينسال از نجف اشرف برگشته بودم در کاظمين سيد را ملاقاتکردم که از زيارت ائمه سامراء مراجعت کرده عازم عجم بود پس شرح حال او را چنانچه شنيده بودم پرسيدم و از آنجمله قضيه معهوده همه را نقلکرد مطابق آن و آنقضيه چنان است که گفت در سال هزار ودويست و هشتاد باراده حج بيت الله الحرام از دار المرز رشت آمدم بتبريزو در خانه حاجي صفر علي تاجر تبريزي معروف منزلکردم چونقافله نبود متحير ماندم تا آنکه حاجي جبار جلودار سده اصفهاني بار برداشت بجهت طربوزن تنهااز او حيواني کرايه کردم و رفتم چون بمنزل اول رسيديم سه نفر ديگر بتحريص حاجي صفر علي بمن ملحق شدند يکي حاجي ملا باقر تبريزي حجه فروش معروف علماء و حاجي سيد حسين تاجر تبريزي وحاجي علي ناميکه خدمت ميکرد پس به اتفاق روانه شديم تا رسيديم بارزنه الروم و از آنجا عازم طربوزن و در يکي از منازل ما بين ايندو شهر حاجي جبار جلودار بنزد ما آمد و گفت که اينمنزل فردا که در پيش داريم مخوف است قدري زود امشب بار کنيد که بهمراه قافله باشيد چون در ساير منازل غالبا از عقب قافله بفاصله ميرفتيم پس ما هم تخمينا دو ساعت و نيم يا سه ساعت بصبح مانده باتفاق حرکت کرديم بقدر نيم تا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم که هوا تاريکشد و برف مشغول باريدن شد بنحويکه رفقا هر کدام سر خود را پوشانيدند و تند راندند من نيز آنچه کردم که با آنها بروم ممکن نشد تا اينکه آنها رفتند و من تنها ماندم پس از اسب پياده شده در کنار راه نشستم و بغايت مضطرب بودم چون قريب ششصد تومان براي مخارج همراه داشتم بعد ازتامل و تفکر بنا بر اين گذاشتم که درهمين موضع بمانم تا فجر طالع شود يا بمنزليکه از آنجا بيرون آمده ايم مراجعه کنم و از آنجا چند نفر مستحفظبه همراه برداشته بقافله ملحق شوم درآنحال ناگاه در مقابل خود باغي ديدم و در آنباغ باغباني که در دست بيلي داشت که بر درختان ميزد که برف از آنها بريزد پس پيش آمد و بمقدار فاصله کمي ايستاد و فرمود تو کيستي عرض کردم رفقايم رفته اند و من مانده ام راهرا نميدانم و گم کرده ام فرمودبزبان فارسي نافله بخوان تا راهرا پيدا کني مشغول نافله شدم بعد از فراغ از هجد باز آمد و فرمود نرفتي گفتم و الله راهرا نميدانم فرمود که جامعه بخوان تا راهرا پيدا کني من جامعه را حفظ نداشتم و تاکنونهم حفظ ندارم با آنکه مکرر بزيارت عتبات مشرف شدم پس از جاي برخواستم و جامعه را بالتمام از حفظ خواندم باز نمايان شد و فرمود نرفتي هستي مرا بي اختيارگريه گرفت گفتم هستم راه را نميدانم فرمود عاشورا را بخوان و من عاشورا را از حفظ نداشتم و تاکنون ندارم پس برخواستم و مشغول زيارت عاشورا شدم از حفظ تا آنکه تمام لعن و سلام و دعاي علقمه را خواندم ديدم باز آمد وفرمود نرفتي هستي گفتم نه هستم تا صبح فرمود حال تو را بقافله ميرسانم پس رفت و بر الاغي سوار شد و بيل خودرا بدوش گرفت و آمد و فرمود برديف من بر الاغ من سوار شو سوار شدم پس عنان اسب خود را کشيدم تمکين نکرد و حرکت ننمود فرمود جلو اسب را بمن ده دادم پس بيل را بدوش چپ گذاشت و عنان است را بدست راست گرفت و براه افتاد اسب در نهايت تمکين متابعتش کرد پس دست خود را بر زانوي من گذاشت و فرمود شما چرا نافله نميخوانيد نافله نافله نافله سه مرتبه فرمود و باز فرمود شما چرا عاشورا را نميخوانيد عاشورا عاشورا عاشورا سه مرتبه بعد فرمود شما چرا جامعه نميخوانيد جامعه جامعه جامعه و در وقت طي مسافت بنحو استداره سير مينمود يکدفعه برگشت و فرمود آنست رفقاي شما که در لب بهر آبي فرود آمده مشغول وضوء بجهت نماز صبح بودند پس از الاغ پائين آمدم که سوار اسب خود شوم و نتوانستم پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فروکرد و مرا سوار کرد و سر اسب را بسمت رفقا برگردانيد من در آنحال بخيال افتادم که اين شخص که بود که بزبان فارسي حرف ميزد و حال آنکه زباني جز ترکي و مذهبي غالبا جز مذهب عيسوي درآنحدود نبود چگونه باين سرعت مرا برفقاي خودم رسانيد پس در عقب خود نظر کردم احدي را نديدم و از او آثاري پيدا نکردم پس برفقاي خود ملحق شدم اشارات الاولي آنکه فضائل و فوائد نماز شب خارج از حد ميان و توصيف است براي آنکه بر دقايق و اسرار کتاب و سنه في الجمله اطلاعي بهم رساند و لکن تاکيد در بجا آوردن سه مرتبه در چند خبر رسيده شيخ کليني و صدوق و شيخ برقي روايتکرده اند از حضرت صادق عليه السلام که رسولخدا وصايائي کردند بحضرت امير المومنين و امر نمودند آن جناب را بحفظ آنها و دعا کردند که خداوند اعانتش نمايد و از جمله آنها است که فرمود بر تو باد بنماز شب بر تو باد بنماز شب بر تو باد بنماز شب و نيز در کتاب فقه الرضا بهمين مضمون مذکور است الثانيه آنکه زيارت جامعه بتصريح جماعتي از علماء احسن و اکمل زيارات است علامه مجلسي در مزار بحار بعد از شرح اجمالي از فقرات آن زياده از آنچه درساير زيارات ميکرده گفته که ما اندکي بسط داديم کلام را در شرح اينزيارت هر چند وفا ننموديم حق آنرا از ترس طول کشيدن بجهت آنکه اينزيارت صحيح ترين زيارات است در سند و عموم موردش از همه بيشتر و فصيح ترين زيارات است در لفظ و بليغ ترين زيارات است در معني و بالاترين زيارات است در شان ومقام و والد ماجدش در شرح



[ صفحه 118]



فقيه فرموده که اينزيارت احسن و اکمل زيارات است و من تا در عتبات عاليات بودم زيارت نکردم ائمه عليهم السلام را مگر باين زيارت الثالثه آنکه زيارت عاشوراء بسيار فضل و مقام داردو از فضل آن همين بس که از سنخ زيارات نيست که بظاهر از انشاء و املاي معصومي باشد هر چند که از قلوب مطهره ايشان چيزي جز آنچه از عالم بالا بانجا رسيد بيرون نيايد بلکه ازسنخ احاديث قدسيه است که بهمين ترتيب از زيارت و امن و سلام و دعا حضرت احديت جلت عظمه بجبرئيل و از او بخاتم النبيين رسيده چنانچه باين مذکورات تصريح نموده است محدث معاصر نوري در ذيل مکاشفه مذکوره و بحسب تجربه مداومت بان در چهل روز يا کمتردر قضاي حاجات و نيل مقاصد و دفع اعادي بي نظير است و لکن احسن فوائد آن که از مواظبت آن بدست آمده فائده ايست که او را فاضل معاصر مذکور در کتاب دار السلام فيما يتعلق بالرويا و المنام ذکر کرده و اجمال آن اينست که ثقه صالح متقي حاجي ملا حسن يزدي که از نيکان مجاورين نجف اشرف است و پيوسته مشغول عبادت و زيارت است نقلکرده از ثقه امين حاجي محمد علي يزدي که مرد فاضل صالحي بوده در يزد که دائما مشغول اصلاح امر اخرت بود و شبها در مقبره خارج يزد که در آنجماعتي از صلحاء مدفونند و معروفست بمزار بسر ميبرد و او را همسايه بود که در کودکي با هم بزرگشده و در نزد يکمعلم ميرفتند تا آنکه بزرگ شد و شغل عشاري پيش گرفت تا آنکه مرد و درهمانمقبره نزديک محليکه آنمرد صالح بيتوته ميکرد دفن کردند پس او را در خواب ديد پس از گذشتن کمتر از ماهيکه در هيئت نيکوئي است پس بنزد او رفت وگفت که من ميدانم مبدء و منتهاي کار تو و ظاهر و باطن تو را و نبودي از آنها که احتمال رود نيکي در باطن ايشان و شغل تو مقتضي نبود جز عذابرابکدام عمل باينمقام رسيدي گفت چنان است که گفتي و من در اشد عذاب بودم ازيوم وفات تا ديروز که زوجه استاد اشرف حداد فوتشد و در اينمکان او را دفن کردند و اشاره کرد بموضعيکه قريب صد ذرع از او دور بود و در شب وفات او جناب ابيعبد الله الحسين عليه السلام سه مرتبه او را زيارتکرد و امر کرد در مرتبه سيم برفع عذاب از اين مقبره پس حالت ما نيکو شد و در سعه و نعمت افتاديم پس از خواب متحيرانه بيدار شده حداد را نميشناخت و محله او را نميدانست پس در بازار حداد از او تفحص کرد او را پيدا نمودو پرسيد براي تو زوجه بود گفت آري ديروز وفاتکرد و او را در فلانمکان وهمانموضع را اسم برد دفن کردم گفت اوبزيارت ابا عبد الله الحسين رفته بودگفت نه گفت ذکر مصائب او ميکرد گفت نه گفت مجلس تعزيه او را اقامه مينمود گفت نه آنگاه پرسيد چه ميخواهي خواب را نقلکرد گفت آنزن مواظبت داشت بزيارت عاشوراء.