بازگشت

ياقوته 02


مکاشفه صالح متقي شيخ محمد طاهر نجفي است عالم جليل و معاصر نبيل نوري نورالله مرقده در کتاب نجم الثاقب از صالح متقي شيخ محمد طاهر نجفي که سالها است خادم مسجد کوفه است و با عيال در همانجا منزل دارد و غالب اهل علم نجف اشرف که بانجا مشرف ميشوند او را ميشناسند و تاکنون از او غير از حسن و صلاح چيزي نقل نکردند و خودسالها است که او را ميشناسم بهمين اوصاف و بعضي از علماي متقين که مدتها است در آنجا معتکف است بغايت از تقوي و ديانت او ذکر ميفرمود و حال اعمي از هر دو چشم و بحال خود مبتلا و همانعالم قضيه از او نقلکرد و در سال گذشته در آنمسجد شريف از اوجويا شدم آنقضيه را نقلکرد که در هفت هشت سال قبل بجهت تردد نکردن زوار و محاربه ميان دو طايفه ذکرد و شمرت درنجف اشرف که باعث قطع تردد اهل علم شد بانجا امر زندگاني بر من تلخ شد چه ممر معاش منحصر بود در ايندو طايفه با کثرت عيال خود و بعضي ايتام که تکفل آنها هم با من بود شب جمعه بود و هيچ قوت نداشتيم و اطفال از گرسنگي ناله ميکردند بسيار دلتنگ شدم و غالبا مشغول بعض از اوراد و ختوم بودم در آنشب که سوء حال بنهايت رسيده بود رو بقبله ميان محل سفينه که معروف بجاي تنور است و دکه القضاءنشسته بودم و شکوه حال خود بسوي قادرمتعال مينمودم و اظهار رضامندي بانحالت فقر و پريشاني ميکردم و عرض کردم که چيزي به از آن نيست که روي سيد و مولاي مرا بمن بنمائي غير از آنچيزي نميخواهم ناگاه خود را بر سر پا ايستاده ديدم و در دستم سجاده سفيدي بود و دست ديگرم در دست جوان جليل القدريکه آثار هيئت و جلال از او ظاهر بود و لباس نفيسي مايل بسياهي دربر داشت که من ظاهر بين اول بخيال افتادم که يکي از سلاطين است لکن عمامه در سر مبارک داشت و نزديک او شخص ديگر بود که جامه سفيد در برداشت باينحال راه افتاديم بسمت دکه که نزديک محراب است چون بانجا رسيديم آنشخص جليل که دست من در دست او بود فرمود يا طاهر افرش السجاده ايطاهر سجاده را فرش کن پس آنها را پهن نموده ديدم سفيد است و ميدرخشد و جنس او را ندانستم و بر او چيزي نوشته بود بخط جلي و من او را رو بقبله فرشکردم با ملاحظه انحرافيکه در مسجداست پس فرمود چگونه پهن کردي آنرا و من از هيبت آن جناب بيخود شدم و از دهشت و بيشعوري گفتم فرشها بالطول و العرض فرمود اينعبارت را



[ صفحه 114]



از کجا گرفتي گفتم اينکلام از زيارت است که زيارتميکنند بان قائم عجل الله فرجه را پس در روي من تبسم کرد و فرمود براي تو اندکي است از فهم پس ايستاده بر آن سجاده و تکبير نماز گفت و پيوسته نور و بهاي او زياد ميشد و تتق ميزد بنحويکه ممکن نبود نظر بر روي مبارک آن جناب و آنشخص ديگر درافتد سر آن جناب ايستاد و بقدرچهار شبر متاخر بود پس هر دو نماز کردند و من در روبروي ايشان ايستاده بودم پس در دلم از امر او چيزي افتادو فهميدم از آن اشخاص که من گمانکردم نيست چون از نماز فارغ شدند آن شخصراديگر نديدم و آن جناب را ديدم بر بالاي کرسي مرتفعي که تقريبا چهار ذراع ارتفاع داشت و سقف داشت و بر اوبود از نور آنقدر که ديده را خيره ميکرد پس متوجه من شد و فرمود ايطاهرکدام سلطان از اين سلاطين گمان کردي مرا گفتم ايمولاي من تو سلطان سلاطيني و سيد عالمي و تو از اينها نيستي پس فرمود ايطاهر بمقصود خود رسيدي پس چه ميخواهي آيا رعايت نميکنيم شما را هر روز يا عرض نميشودبر ما اعمال شما و مرا وعده نيکوئي حال و فرج از آن تنگي داد در اينحال شخصي داخل مسجد شد از طرف صحن مسلم که او را بشخص و اسم ميشناختم و او کردار زشت داشت پس آثار غضب بر آن جناب ظاهر شد و روي مبارک بطرف او کرد و عرق هائي در جبه اش هويدا شد و فرمود ايفلان بکجا فرار ميکني يا زمين از آن ما نيست و آسمان از آن مانيست که مجري است در آن احکام ما و تو را چاره نيست از آنکه در زير دست ما باشي آنگاه بمن توجه کرد و تبسم نمود و فرمود ايطاهر بمراد خود رسيدي ديگر چه ميخواهي پس بجهت هيبت آن جناب و حيرتيکه برايم رويداد از جلال و عظمت او نتوانستم تکلم کنم پس اينکلام را دفعه دويم فرمود و شدت حال من بوصف نميامد پس نتوانستم جوابي گويم و سئوالي از جنابش نمايم پس بقدر چشم بر هم زدني نگذشت که خودرا تنها در ميان مسجد ديدم و کسي با من نبود بطرف مشرف نگريستم فجر را طالع ديدم شيخ طاهر گفت با آنکه چند سال است که کور شده ام و باب بسياري از راه معاش بر من مسدود شده که يکي از آنها خدمت علماء و طلاب بود که بانجا مشرف ميشوند حسب وعده آن حضرت از آن تاريخ تا حال الحمد لله در امرمعاش گشايش شده و هرگز بسختي و ضيق نيفتاده ام.