بازگشت

ياقوته 40


ديدن مرديست قروي آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف فاضل تنکابني در کتاب قصص العلماءدرضمن احوال شيخ مفيد گفته کويند کسي از دهات بخدمت شيخ رسيد و سئوالکرد که زني حامله فوتکرده و حملش زنده است آيا بايد شکم ضعيفه را شکافت و طفل را بيرون آورد يا اينکه با آنحمل او را دفن کنيم شيخ فرمود با همانحمل او را دفن کنيد آنمرد برگشت ديد که سواري از پشت سر ميتازد و ميايد چون بنزديک رسيد گفت ايمرد شيخ مفيد فرموده است که شکم آن ضعيفه را شق کنيد و طفل را بيرون آوريد و ضعيفه را دفن کنيد آنمرد چنين کرد بعد از چندي ماجرا را از براي شيخ نقلکرد شيخ فرمود که من کسيرا نفرستادم و معلوم است که آنکس حضرت صاحب الزمان عج بود الحال که در احکام شرعيه خبط و خطا مينمائيم همان بهتر که ديگر فتوي نگوئيم پس در خانه بر بست و بيرون نيامد ناگاه از حضرت صاحب الامر عليه السلام توقيعي بيرون آمد بسوي شيخ که بر شما است اينکه فتوي بگوئيد و بر ما است که تسديد کنيم شمارا و نگذاريم که در خطا واقع شويد پس شيخ بار ديگر بمسند فتوي نشست تنويرفي تنظير، بدانکه نظير تنبيه حضرت امام عصر و ناموس الدهر و خطا در فتويي دادن شيخ مفيد اعلي الله مقامه الشريف را چنانچه در اين ياقوته ذکر شد تنبيه آن بزرگوار غائب از انظار است جناب عالم رباني الحاج ملا محمد اشرفي مازندراني است در خطا در حکميکه ميخواست از آن بزرگوار صادر شود و تفصيل اين اجمال بنا بر آنچه از جمعي از اهالي مازندران و از بعضي از موثقين علماء طهران شنيده ام اينسکته در زمان آنمرحوم يکي از ارباب ثروت آنسامان که صاحب ضياع و عقار و قراي بسيار بوده نکبت دهر او را فرا گرفته تمامت آنها از دستش بيرون رفته و امرار معاش آن منحصر شده بود بغله قريه وقفي که او بحسب ظاهر متولي شرعي آن بود و از حق التوليه آن امور معاشيه خود را ميگذراند و در خلال اينحال يکي از ثروتمندان آن محال مدعي ملکيه آنقريه شده که آن از جد من بوده و غصب شده ووقفيه آن موضوعي ندارد و چون اينمدعي ملکيه با ثروت و اقتدار در آنديار بوده لذا بر طبق دعوي خود جماعتي از شهود را ترتيب داده و در هر محضر که طرح مرافعه مينمودند بر حسب ظاهر شرع حکم بحقانيت آن و ملکيت آنقريه مينمودند و طرف مقابل که ظاهرا متولي آنقريه وقف بود از اجراء آن باو امتناع ميورزيد و چون اين تشاجر آنهاقدري طول کشيد و طرفين خسته شدند مصلحين خير انديش در ميان افتاده و هر دو را ملتزم شرعي نمودند که طرح ايندعوي را در محضر عالم رباني مرحوم حاجي اشرفي مازندراني بنمايند و هر چه را که آنمرحوم حکم فرمود تسليم نموده و در موقع اجراء بگذارند و بعداز طرح دعوي و اقامه شهود بر ملکيت بر متولي آنقريه هويدا شد که حاجي مرحوم عما قريب حکم بملکيت آنقريه خواهد داد لذا مستاصل شده و از شدت استيصال خود را بمدرسه بلد اشرف رسانيد که شايد از ديدن و مذاکره طلاب از براي او در اينخصوص فتح بابي شود چون وارد مدرسه شد ديد طلاب مشغول مباحثه علميه اند آن بيچاره مهموم و مغموم در گوشه نشسته و سر بجيب تفکر فرو برده که در اين اثناء يکي از طلاب آنمدرسه نزد او آمده و از سبب هم و غم او استفسار نمود بعد از انکار آن و اصرار بليغ از آنطلبه در اظهار کيفيت حال و گزارشات احوال خود را از براي آنطلبه بيان نمود و در ضمن راه چاره از ايشان التماس کردآنطالب علم فرمود عجاله چاره کار تو اينست که در بيرون شهر رفته و نماز حضرت حجه را خوانده و بعد از نماز متوسل بان منبع اعجاز کرده شايد که آن بزرگوار تو را از اين هم و غم نجات و خلاصي دهد پس آنمرد متولي آنقريه در بيرون شهر در بياباني خالي از مردمان رفته و بعد از اقامه نماز آن بزرگوار متوسل بانسرور اخيار گرديددر آن اثناء ديد که مردي بهيئت رعاياي آنسامان در نزد او ظاهر و نمايان گرديد و از سبب هم و حزن و بيرون آمدن آن در آن بيابان سئوالنمود و آنمرد کيفيت را بتمامها بعرض او رسانيد آنمرد قروي دهاتي فرمود که مشکلت آسان و هم و غمت بپايان رسيد در شهر مراجعت کرده و خدمت جناب حاجي اشرفي شرفيابشده باو عرض کن که از جانب شخص بزرگي ماموريکه حکم بوقفيت اينقريه بدهي آنمتولي عرض کرد که با وجود اقامه شهوديکه طرف مقابل من بملکيت آنقريه نموده چگونه آن جناب حکم بوقفيت آن خواهد داد آنمرد دهاتي فرمود که اگر آن جناب دغدغه در حکم بوقفيت آنقريه نمودند بايشان عرض کن که از جانب آنشخص بزرگ علامه و نشانه بر وقفيت آن آورده ام و چونسئوالکند که آن نشانه و علامه چيست بايشان بگو که آنشخص بزرگ فرمودند که ما امثال شماها را تاييد و تسديد مينمائيم که خطا در حکم و فتوي نکنيد و نشاني بر حق و صدق بودن حکم جناب شما بر وقفيت اينقريه آنست که در وقت تشرف بمکه معظمه وقتي در مقام ابراهيم مشغول نماز بودي و در قنوت فلاندعا خواندي و يک کلمه ازآندعا را غلط خواندي پس من آهسته بگوشت گفتم که اينکلمه غلط است و صحيح آنچنين است و از نظرت ناپدد شدم و چون آنمرد دهاتي اينمکالماترا با آنمتولي وقف نمود از نظر آنغائب گرديد که ندانست باسمان بالا رفت يا بزمين فرو رفت پس آنمتولي خرم و شادان در شهر مراجعت نموده و شرفياب حضور مرحوم حاجي



[ صفحه 113]



اشرفي گرديده و ماجرا را خدمت ايشان معروضداشته و از جانب سني الجوانب آن جناب بنا بفرموده آنمنتظر شيخ و نشان حکم بوقفيت صادر و قطع نزاع گرديد اين ناچيز گويد که اينقضيه از حيث توسل آنمتولي بانجناب و اثر ظاهري ديدن مناسب با مندرجات عبقريه است.