ياقوته 38
ديدن عالم جليل و فاضل بي بديل عامل عادل مرحوم حاج ملا محمد جعفر طهراني چال ميداني است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف ايضا معاصر مذکور در کتاب سابق الذکر از نجل نبيل و فرزند اصيل حاجي مزبور که فاضل عادل و مروج بلا معادل آقاي آقاشيخ عيسي است که در حين تاليف اين کتاب در طهران در قيد حيات و در محله چال ميدان نيز متصدي امور شرعيات است نقل نموده که ايشان از والد مرحوم خود حاج مذکور اعلي الله درجته نقل نمودند که فرمود در ايام صغارت که هنوز بمرتبه بلوغ نرسيده بودم به تبعيت والد ماجد خود در مدرسه دار الشفا که از مدارس معروفه دار الخلافه است مشغول تدرس و تعلم بودم اتفاقا روزي والد مرحوم مرا از براي آوردن آتش از خارج مدرسه ببازارفرستاد چون از در مدرسه بيرون رفتم ازدحامي عام در فضاي خارج مدرسه مشاهده کردم و جمعي کثير بشکل تدوير در آنجا ايستاده و نشسته مجتمع ديدم سبب پرسيدم دانسته شد که شخصي ببريراکه حيواني است با صولت و مهابت تران شير و پلنگ در سلسله و زنجير کرده درآنمجمع آورده و آن ازدحام از براي تماشاي آنحيوان است لکن از غايت مهابت گويا کسي را جرات نظر کردن بانحيوان نيست و اگر کسي اراده نزديکي بان مينمايد آنحيوان بطوري متوجه بسوي او ميشود که اگر اطراف زنجير بدست زنجيرداران نبودي فورا اورا بدار الامان ميفرستاد از غايت مهابت او را بجانبي داشته بودند و حلقه خلق در اطراف ديگر واقع بودند وبا اينحال چنان غرش داشت که مردم از دهشه گاه بود که بسبب مهابت او بر بالاي يکديگر ميريختند ناگاه در اين اثناء سواري ظاهر شد که مردم از مشاهده جلالت او از مهابت آنحيوان هول نمودند و آنحيوان هم از مشاهده آنسوار ساکن و ساکت گرديد تا آنکه آنسوار در ميان آنکثرت و جمعيت بايستاد و خود آنشخص بجانب آن ببر روانه گرديد چون بنزديک آن رسيد دست ملاطفت بر سر و روي و پشت آنماليد و آنحيوان مکالمه و سئوال و جوابي ميفرمود پس آهسته آهسته فرمود که خداشما را هدايت کند اينحيوان چکرده که او را گرفته و حبس و زنجير کرده ايد و آنجماعت حاضرين گويا همگي مبهوتشده اند بطوريکه نه کسي قدرت بر حرکت دارد و نه بر مخاطبه و مکالمه و جمله ببرداران سر زنجير را بدست گرفته مبهوتشده اند بطوريکه نه کسي قدرت برحرکت دارد و نه بر تکلم و احدي را با آنسوار و غير او در اثنا مخاطبه و مکالمه نشد و نزديک بان نگرديد تا آنکه آنشخص بمرکب خود عود کرده سوار شد و برفت پس گويا مردم از خود رفته بودند و برفتن او بخود آمدند و همهمه در ميان آنجمع بلند شد که اين سوار چه کس بود و از کجا آمد و بکجا رفت پس از زنجيرداران پرسيدند که او را ميشناسيد گفتند که ما هم مانند شما او را نشناختيم و مبهوت مانديم گويا در وجود ما تصرفي نمود و مشاعر ما رابربود و همين قدر دانستيم که از اينوع بشر نبود و الا مثل ديگران جرات بنزديکي اينحيوان در اينحالت نمينمود و اينحيوان با او اين نوع رفتار نميکرد پس مردم را باينحالت گذاشته و آتشي از بازار بدستاورده بزودي بمدرسه آمدم والد ماجد از سبب دير شدن پرسيد واقعه را عرض کردم و بعض شمايل آنسوار را عرضنمودم فرمود اين شخص باينصفت و حالت و رفتار که گفتي بقيه آل اطهار و حجت پروردگار صاحب الزمان عليه السلام ميباشد پس والد بزودي برخواسته بخارج مدرسه آمده از آنجماعت استفسار کرد آن واقعه را چون جازم بوقوع آنگرديد آرزوي حضور آن حضرتمنود و ميفرمود که آنشخص قطعا همان بزرگوار بوده و در آن شک نبايد نمود.