بازگشت

ياقوته 37


ديدن عالم جليل و معاصر نبيل المراقي الي درجات الکمال في اعلي المراقي المرحوم الاقا خوند الملا محمود العراقي مولف کتاب لوامع الفقه و قوامع الاصول و دار السلام فيمن فاز بسلام الامام است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف و بيان اينقضيه بنابر آنچه در کتاب اخير مرقوم نموده اين است که گفته که حقير در اوائل شباب و شايد که مقارن سال هزار و دويست و شصت و سه هجري بود در بلده بروجرد درمدرسه شاهزاده مشغول تحصيل علم بودم و هواي آنبلد چون اعتدالي دارد در ايام عيد نوروز باغات و اراضي آن سبزو خرم ميگردد و آثار زمستان از برف وبرودت هوا زايل ميشود لکن دو فرسخ گذشته از شهر بسمت عراق بلکه کمتر آثار زمستان تا اول جوزا غالبا ثابت و برقرار است و حقير پس از دخول حمل چون هوا را معتدل ديدم و وقت هم بجهت تفرقه طلاب و رسومات عيد نوروز وقت تعطيل بود با خود خيالکردم که قبر امام زاده لازم التعظيم سهل بن علي عليه السلام را که در قريه معروفه باستانه که از دهات کزاز که از محالات عراق است واقع گرديده و در هشت فرسخي بروجرد است زيارتکنم و جمعي از طلاب هم بعد از اطلاع بر اين اراده موافقه کرده با کفش و لباسيکه مناسب هواي بروجرد بود پياده بيرون آمديم و تا پايه گردنگاه که تقريبا در يکفرسخي شهر واقع است آمده در ميان کردنگاه برف ديده شد و نظر بانکه برف در کوهستان تا ايام تابستانهم ميماند اعتنائي نکرديم چون از گردنه بالا رفتيم صحرا را پر از برف ديديم لکن چون جاده کوبيده بود وآفتابهم تابيده بود و مسافت هم تا بمقصود زياده از شش فرسخ نمانده بود ملاحظه اينکه دو فرسخ ديگر را هم در آنروز ميرويم و شب را هم که شب چهارشنبه بود در بعض دهات واقعه در اثناي راه ميخوابيم باز هم اعتنائي نکرده روانه شديم مگر يکنفر از همراهان که از آنجا برگرديد پس ما رفتيم تا آنکه وقت عصر بقريه رسيده در آنجا توقف کرده شبرا خوابيديم چونصبح برخواستيم ديديم که برفي تازه افتاده و راهرا بسته و جاده را مستورکرده لکن با وجود اين چون نماز را ادا کرديم و آفتابهم طلوعکرد آماده رفتن شديم صاحب منزل مطلع شده ممانعت نمود و گفت جاده نيست و اين برف تازه همه راهها را پر کرده گفتيم باکي نيست زيرا که هوا خوب است و دهاتهم بيکديگر اتصال دارد و راهرا ميتوان يافت لهذا اعتنائي نکرده روانه شديم آنروز را هم با مشقت تمام رفته تا آنکه عصر وارد قريه شديم که از آنجا تا بمقصود تقريبا کمتر از دو فرسخ مسافت بود و شب را در آنجا در خانه شخصي از اخيار حاجي مراد نام خوابيديم چونصبح برخواستيم هوا را ديديم بغايت برودت و برف ديگر هم زياده بر برف شب گذشته باريده بود لکن هوا ديگر ابر نداشت چون نماز را ادا کرديم و هوا را هم صاف ديديم و مقصود هم نزديک بود و شب آينده هم شب جمعه بود و مناسب با زيارت و عبادت ودر وقت خروج هم مقصوددرک زيارت اين شب بود و بعلاوه قريه ديگر فاصله بودميان اين قريه و آنمزار شريف که آنقريه تعلق ببعض ارحام اينحقير داشت را با عدم تمکن از وصول بمقصود توقف در آنقريه از براي صله ارحام هم ممکن بود نظر باينهمه مذکورات باز حرکت کرده اراده جانب مقصود کرديم چونصاحب منزل بر اين اراده مطلع گرديد در مقام منع اکيد برآمد و گفت رفتن مظنه هلاکت است و جايز نيست جواب گفتيم که از اينجا تا قريه ارحام که مسافت چندان نميباشد و يک گردنگاه زياده فاصله نيست و هواي آنطرفهم که مانند اينطرف نيست و در يکفرسخ مسافت هم مظنه هلاکت نميباشد بالجمله از او اصرار در منع و از ما اصرار در رفتن اخر الامر چون اصرار را مفيد نديد گفت پس اندکي توقف نمائيد تا آنکه مرا کاري است آنرا ديده بزودي بيايم اين بگفت و برفت و در اطاقرا پيش نمود چون او برفت ما با يکديگر گفتيم که مصلحت در اين است که تا او نيامده برخيزيم و برويم زيرا که اگر بيايد باز ممانعت مينمايد پس برخواسته اراده خروج کرده در را بسته ديديم و دانستيم که آنمرد مومن حيله در منع ما کرده بعد از ياس از تاثير منع لاعلاج ديگر باره نشستيم ناگاه دختريرا در ميان ايوان آن اطاق ديديم که کاسه در دست دارد و آمد از کوزه که در ايوان بود آب ببرد آندختر را گفتيم که در را بگشا او هم غافل از حقيقت امر در را گشود و ما بزودي بيرون آمده روانه شديم بعد از آنکه از اطاق و حياط که بر بالاي تلي واقع بود بيرون آمده در ميان صحرا افتاديم ناگاه صاحب منزل را از بالاي بام که از براي روفتن برف بر آن برآمده بود چشم او بما افتاد فرياد برآورد که اي آقايان عزيزان نرويد که تلف ميشويد بيچاره هر قدر اصرار کرد که حالا کجاميرويد فائده نکرد و اعتنائي نکرديم چون اصرار را با فائده نديد دويد که راه بسته و ناپيدا ميباشد و شروع بارائه طريق و دلالت راه نمود که از فلانمکان و فلانطرف برويد و تا آنمکان که آواز ميرسيد بيچاره دلالت مينمود تا آنگاه که ديگر صدا نميرسيدپس سکوتکرد و ما روانه شديم تا آنکه مسافتي از آن قريه دور افتاديم و راهرا هم چون بالمره مسدود بود نيافتيم و بيخود ميرفتيم گاه بر گودالهائيکه برف هموار کرده بود واقع ميشديم تا بکمر يا بسينه فرو ميرفتيم و گاه ميافتاديم و بدتر از همه آن بود که رشته قنات آبي هم در آنجا بودکه برف و بوران اثر چاههاي آنرا مسدود کرده و خوف وقوع در آن چاهها هم بود و بعلاوه آنکه راه ناپيدا و برف هم غالبا از زانوها متجاوز و کفش و لباسهم مناسب حضر و هواي تابستان گاهي بعض رفقا چنان فرو ميرفتند که متمکن از خروج نميگرديدند تا آنکه ديگران اجتماع نمايند و او را از برف و گودال مستور زير برف بيرون کشند و با وجود اينحالت چون هوا آفتاب و روشن بود ميرفتيم اگر چه در هر چند قدم ميافتاديم يا آنکه در برف فرو ميشديم اتفاقا ابرها بيکديگر پيوسته گرديد هوا تاريک و برف و بوران باريدن و وزيدن گرفت و سر تا پاي ما را تر نمود و اعضاي ما از وزيدن بادهاي سرد و ريختن برف و بوران از کار بماند لذا همگي از زندگاني خود مايوس شده مظنه بتلف و هلاکت کرديم وانابه و استغفار کرده با يکديگر شروع بوصيت نموديم پس از فراغ از وصيت و آمادگي از براي مردن حقير بايشان گفتم که نبايد از فضل و کرم خداوند مايوس شد و ما را بزرگ و ملجا و ملاذي هست که در هر حال و وقت قدرت بر اعانت و اغاثه ما دارد بهتر آنست که باو استغاثه کنيم و دخيل شويم گفتند چه کس باشد و که را گوئي گفتم امام عصر و صاحب حضرت قائم را گويم پس چون اينکلام را از من شنيدند همگي بگريه درآمدند و ضجه کشيدند و صداها را بواغوثاه



[ صفحه 111]



و ادرکنا يا صاحب الزمان بلند نمودندناگاه باد ساکن و ابرها متفرق شد و آفتاب ظاهر گرديد چون اينرا ديديم بغايت دلشاد و مسرور گرديديم لکن اطراف را بنظر درآورده از چهار طرف بغير از بلال و جبال چيزي نديديم و طرف مقصود را ندانستيم و از ترس آنکه اگر برويم شايد جانب مقصود را خطا کرده بکوهسار مبتلا شويم و طعمه سباع کرديم متحير مانديم ناگاه ديديم که از طرف مقابل بر بالاي بلندي شخصي پياده نمايان گرديد و بجانب ما ميايدمسرور شده به يکديگر گفتيم که اين بلندي بالاي همانگردنگاهيست که واسطه ميان منزل و مقصود است و اين پياده هم از آنجا ميايد پس او بجانب ما و ما بسمت او روانه شديم تا آنکه بيکديگر رسيديم شخصي بود بلباس عامه آن نواحي او را از اهالي آندهات گمانکرديم و از او احوال راهرا پرسيديم گفت راه همين است که من آمدم و بدست اشاره کرد بانمکانيکه در اول در آنجا ديده شد و گفت که آنهم ابتداء گردنه است اين بگفت و از ما گذشت و برفت و ما هم از محل عبور و جاي پاي او رفتيم تا آنکه باول گردنگاه که آنشخص را در اول در آنجا ديديم رسيديم و آسوده شديم و اثر قدم او را از آنمکان بانطرف نديديم با آنکه از زمان ديدن او و رسيدن ما بانجا هوا در غايت صافي و آفتاب طالع و نمايان و برف تازه غير از آن برف سابق نبود و عبور از ميان گردنگاه هم بدون آنکه قدم در برف جاي کند ممکن نبود و از آن بلندي هم تمام آن هموارنمايان بود و نظر کرديم آنشخصرا در ميان هموار هم نديديم همگي همراهان از اين فقره متعجب شدند و هر قدر در اطراف راه نظر انداختند که شايد اثر قدمي بيابند ديده نشد بلکه از بالاي گردنگاه تا ورود بقريه ارحام که قريب بنيم فرسخ بود همترا بر آن گماشتيم که اثر قدمي بيابيم نيافتيم و نديديم و پس از ورود بانقريه هم پرسيديم که امروز در اينقريه و اينطرف گردنگاه برف تازه باريد گفتند نه بلکه از اول روز تا حال همين طور هوا صاف و آفتاب نمايان بوده مگر آنکه در شب گذشته قليل برفي باريد پس از ملاحظه اين شواهد و آن اجابت و اغائه بعد از استغاثه حقير بلکه همراهان را بهيچ وجه شکي نماند در اينکه آنشخص آقا و مولاي ما يا آنکه مامور خاصي از آندرگاه عرش اشتباه بود و الله العالم بحقايق الامور اين ناچيز گويدکه اينحکايت از حيث متوسل شدن بانبزرگوار و اثر ديدن مناسب عبقريه يازدهم است اگر چه از حيث ديدن معاصرمذکور و همراهانش آنوجود مقدس او نشناختن ايشان او را در حين تشرف مناسب اين عبقريه است کما لا يخفي.