بازگشت

ياقوته 36


ديدن شيخ عظيم الشان زين الدين علي بن يونس عاملي بياضي است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف شيخ مذکور در کتاب صراط المستقيم الي مستحق التقديم فرموده که من با جماعتي که زياده از چهل نفر بودند بيرون رفتيم بقصد زيارت قاسم بن موسي الکاظم و رسيديم بانجا که ميان ما و مزار شريف او بقدر ميلي بود پس سواريرا ديديم که پيدا شد گمان کرديم که او اراده گرفتن اموال ما را دارد پس پنهانکرديم آنچه را که بر او ميترسيديم پس چون رسيديم آثار اسبش را ديديم و او را نديديم پس نظر کرديم در دو رقبه يعني گردنه احدي را نديديم پس تعجب کرديم از اين اختفاء با مسطح بودن زمين و حضور آفتاب پس ممتنع نيست که او امام عصر باشد عليه السلام يا يکي از ابدال اشارتان الاولي آنکه شيخ جليل علي بن يونس که ناقل اينحکايت است از جمله علماء اعيان و فضلاء ارکان مائه تاسعه است صاحب تصانيف کثيره و تاليف وفيره که از جمله آنها کتاب صراط المستقيم مذکور است که الحق و الانصاف کتابي باين اتقان در مسئله امامت نوشته نشده است مگر شافي سيد مرتضي علم الهدي بلکه بتصديق بعضي از ارباب تصانيف از بعض جهات آنکتاب ترجيح دارد بر شافي و دلالت دارد بر شده اعتناء بشان مولف او کلاميکه از شيخ کفهمي در تمجيد آن جناب نقل شده است چه آنمرحوم بنا بر نقل معاصر نوري دربعضي از مصنفاتش در ضمن تعداد کتب ميگويد و من ذلک کتاب زبده البيان لانسان الانسان النتزع من مجمع البيان جمع الامام العلامه فريد الدهر و وحيد العصر مهبط انوار الجبروت و فاتح اسرار الملکوت خلاصه سلاله الماء و المطين جامع کمالات التقدمين و المتاخرين بقيه الحجج علي العالمين الشيخ زين المله و الحق و الدين علي بن يونس لا اخلي الزمان من انوار شموسه و ايضاح براهينه و در روسه بمحمد و اله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين و او است مولف رساله شريفه الباب المفتوح الي ما قيل في النفس و الروح که تمام آن در مجلد سماء و عالم بحار نقلشده الثانيه آنکه قبر قاسم مذکور در حکايت در هشت فرسخي حله است و پيوسته علماء اخبار بزيارت او مشرف ميشوند وحديثي در السنه اهل عراق عرب خصوصا قاطنين مشاهد مشرفه آن معروف است باينمضمون که حضرت ثامن الائمه عليه السلام فرموده هر کس که قادر نيست برزيارت قبر من پس زيارتکند برادرم قاسم را و اگر چه اين احقر بر آنحديث مطلع نشدم ولي اطلاع پيدا کردم بر حديثيکه ثقه الاسلام او را در اصول کتاب کافي نقل نموده که دلالت ميکند بر عظمت شان و رفعت مکان آن بزرگوار بدرجه که عقل از تصور عاجز است چه آنمرحوم در باب اشاره و نص بر حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام خبري طولاني نقل کرده از يزيد بن سليط از حضرت کاظم در راه مکه و در آخر آن خبر مذکور است که آن حضرت باو فرمود خبر دهم تو را اي ابا عماره بيرون آمدم از منزلم پس وصي قرار دادم پسرم فلانرا يعني جناب امام رضا عليه السلام را و شريک کردم با او پسران خود را در ظاهر و وصيت کردم باو در باطن پسر اراده کردم تنها او را و اگر امر راجع بسوي من بود هر آينه قرار ميدادم امامت را در قاسم پسرم بجهت محبت من او را و مهرباني من بر او و لکن اين امر راجع بسوي خداوند عز و جل است قرار ميدهد آنرا هر کجا که ميخواهد الخ ختم کلام في تعيين الامام بدانکه وصي انبياء و اوصياء بايد از اهل خود موصي باشد و لکن بايد از جانب خداوند متعال شخص آنوصي تعيين بشود چنين نيست که هر کسرا که خود نبي يا وصي ميخواهد او را بتواندوصي خود کند بدون اذن از باريتعالي حضرت داود ميخواست پسر آنزنرا که محبوبه او بود وليعهد و وصي خود کند حقتعالي فرمود بايد وصي تو سليمان باشد حضرت سليمان ميخواست که پسر بلقيس وصي او باشد باريتعالي بعزرائيل فرمود جان آن پسر را قبض کن فالقينا علي کرسيه حسدا فخر راکعا و اناب و بسليمان فرمود بايد اصنف بن برخيا که خواهرزاده تو است وصي تو باشد جناب موسي بن عمران ميخواست برادرش هرون وصي او باشد خداوند هرون را ميرانيد و فرمود بايد يوشع بن نون وصي تو باشد جناب رسول ص ميخواست که ابراهيم فرزند خودش زنده بماند و منصب خلافت و ولايت باذن الله باو منتقل شود خداوند فرمود که در علم ماگذشته که بايد ابراهيم در حالت صباوت و رضاعت بميرد و وصي و خليفه بايد امير المومنين باشد و از او باولاد طاهرين او منتقل گردد جناب امام جعفرصادق ع ميخواست اسمعيل خليفه و جانشين او باشد مشيت خداوند بان تعلق گرفته بود که بايد موسي بن جعفر ع امام باشد و لذا جناب اسمعيل در حيوه حضرت صادق ع از دنيا رفت و در زيارت حضرت کاظم است که يا من بدا الله في شانه و جناب موسي ميخواست قاسم خليفه و جانشين او باشد چنانچه گذشت و مشيت الهيه تعلق گرفته بود که بايد امام رضا عليه السلام وصي او باشد و از جمله روايات دالله بر اينکه بايد شخص وصي نبي يا وصي خليفه و امام معلوم ومعين من عند الله باشد علاوه بر روايت سابقه روايتي است که او را در تفسير صافي از حضرت صادق نقلنموده است که آن حضرت فرمود خداوند وحي فرمود بحضرت داود که بايد کسيرا وصي خود قرار بدهي اما او بايد از اهلبيت خودت باشد چه آنکه در علم و مشيت من گذشته است که هر پيغمبريرا که مبعوث مينمايم بايد وصي او و جانشين او از اهلبيت آن نبي باشد و از بيگانگان نباشد جناب داود چند پسر داشت از آنچه که پسري داشت که بمادر او بسيارتعلق خواطر داشت چون وحي الهي را بزنان خود اظهار نمود آنزن گفت بايد پسر من خليفه و جانشين تو باشد داود فرمود منهم همين خيال را دارم ليکن در علم خداوند گذشته بود که بايد سليمان خليفه پدر باشد پس بداود وحي شد که تعجيل مکن در تعيين کسي از براي وصايت تا از جانب من بتو امري صادر شود و خودم براي تو خليفه تعيين مينمايم از ميان اولادت و چون چند روز گذشت مقدمه گوسفند و باغ اتفاق افتاد چنانچه در قرآن مجيد اشاره بان فرموده که و داود و سليمان اذ يحکمان و الحرث اذ نفشت فيه عنم القوم الايه که کيفيت آن مشهور است و در اغلب تفاسير مذکور پس خطابرسيد بداود که پسرانت را جمع کن و حکم اينقضيه را از آن پسران سئوالکن هر کدام از آنهاکه حکم اينقضيه را گفت و درست فهميد و بقاعده حکم کرد او بايد وصي تو باشد پس داود تمام پسران خود را حاضرنموده و از حکم آن واقعه از آنها سئوالنمود هيچ کدام نتوانستند حکمي بنمايند که داود آنرا بپسندد و قبول نمايد سليمان از همه پسرانش کوچکتر بود چون آخر همه آنها نوبت بسليمان رسيد پرسيد چه وقت گوسفندان بباغ رفتند گفتند شب گفت بايد صاحب گوسفندان امسال نتاج آنگوسفندان و شير آنها را و پشم آنها را بصاحب باغ بدهد از عوض حاصل باغش که گوسفندان



[ صفحه 110]



او آنرا تباه کرده اند پس خداوند فرمود يا داود ان العصنا ما قضي سليمان حکم همانستکه سليمان نمود پس داود بحرم سرا آمد و بمادر آنطفل که اراده داشت او را خليفه خود کند فرمود اردنا امرا و اراد الله غيره ولم يکن لا ما اراد الله فقد رضينا بامر الله پس حضرت صادق عليه السلام بعد از ذکر اين کيفيت ميفرمايد و کذلک الاوصياء ليس لهم ان يتعدوا بهذا الامر فيجاوزن و صاحبه الي غيره.