ياقوته 34
ديدن حسان نام کليددار حرم عسکريين است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف و نيز علامه سابق الذکر در کتاب مذکور فرموده که خبر داد مرا عالم عاهل و مهذب کامل عدل ثقه رضي ميرزا اسمعيل سلماسي که از اهل علم و کمال و تقوي و صلاح است و سالها است که در روضه مقدسه کاظمين امام جماعت و مقبول خواص و عوام است از علماء و اعيان گفت خبر داد مرا پدرم عالم عليم صاحب کرامات باهره و مقامات ظاهره آقا اخوند ملازين العابدين سلماسي که از خواص و صاحب اسرار علامه طباطبائي بحر العلوم بود و متولي ساختن قلعه سامره با برادرم ثقه صالح فاضل ميرزامحمد باقر که در سن اکبر بود از من چون تحمل اينحکايت تقريبا پنجاه سال قبل از اين بود لهذا مردد شدم و او نيز از والد اکرم طاب ثراه که فرمود از جمله کرامات باهره ائمه طاهرين عليهم السلام در سر من راي در اواخر ماه دوازدهم يا اوائل ماه سيزدهم آنکه مردي از عجم بزيارت عسکريين عليهما السلام مشرف شد در تابستان که هوا بغايت گرم بود و قصد زيارتکرد دروقتيکه کليددار رواق بود در وسط روز و درهاي حرم مطهر بسته و مهياي خوابيدن بود در رواق در نزديکي شباک غربي که از رواق بصحن باز ميشود پس چون صداي حرکت پاي زوار را شنيد در را باز کرد و خواست براي آنشخص زيارت بخواند پس آنزائر باو گفت اين يک اشرفيرا بگير و مرا بحال خود واگذار که با توجه و حضور قلب زيارتي بخوانم پس کليددار قبول نکرد و گفت قاعده رابهم نميزنيم پس اشرفي دويم و سيم باوداد باز قبول نکرد و چون کثرت اشرفيها را ديد بيشتر امتناع کرد و اشرفيها را رد کرد پس آنزائر متوجه حرم شريف شد و با دل شکسته عرض کرد پدر و مادرم فداي شما باد اراده داشتم زيارتکنم شما را با خضوع و خشوع و شما مطلع شديد بر منع کردن اومرا پس آنکليددار او را بيرونکرد و در را بست بگمان آنکه آنشخص مراجعه ميکند بسوي او و هر چه بتواند باو ميدهد و متوجه شد بطرف شرقي رواق که از آنطرف برگردد بطرف غربي چون رسيد برکن اول که از آنجا بايد منحرفشود براي شباک ديد سه نفر رو باو ميايند در يکصف الا آنکه يکي از ايشان اندکي مقدم است بر آنکه در جنب اوست و هم چنين دويم از سيم و سيمي بحسب بستن از همه کوچکتر در دست او قطعه نيزه ايستکه در سرش پيکان دار و چون کليددار ايشانرا ديد مبهوت ماند پس صاحب نيزه متوجه او شد در حالتيکه مملو بود از غيظ و غضب و چشمانش سرخ شده بود از کثرت خشم و نيزه خود را حرکت داد بقصد طعن زدن بر او و فرمودايملعون پسر ملعون گويا اين شخص آمده بود بزيارت تو که او را مانع شدي پس در اينحال آنکه از همه بزرگتر بود متوجه او شد و با کف خويش اشاره کرد و منع نمود و فرمود همسايه تو است مدارا کن با همسايه خود پس صاحب نيزه امساک نمود و در ثاني غضبش بهيجان آمد و نيزه را حرکت داد و همان سخن اول را اعاده نمود پس آنکه بزرگ تر بود باز اشاره نمود و منع کرد و در دفعه سيم باز آتش غضبش مشتعل شد و نيزه را حرکت داد و آنشخص ملتفت نشد بچيزي و غش کرد و بر زمين افتاد و بحال نيامده مکرر در روز دويم يا سيم در خانه خود پس چون خويشان او آمدند و در رواقرا که از پشت بسته بود باز کردند و او را بيهوش افتاده ديدند بخانه اش بردند پس از دو روز که بحال آمد ديد آقا ريش در حول او گريه ميکردند پس آنچه گذشته بود ميان او وآنزائر و آنسه نفر براي ايشان نقلکردو فرياد کرد که مرا دريابيد باب که سوختم و هلاکشدم پس مشغولشدند بريختن آب بر او و او استغاثه ميکرد تا آنکه پهلوي او را باز کردند پس ديدند که بمقدار درهمي از آن سياه شده و او ميگفت مرا با نيزه خود صاحب آنقطعه زد پس او را برداشته و بردند ببغداد و بر اطباء عرضه داشتند همه عاجز ماندند از علاج پس او را بردند ببصره چون در آنجا طبيب فرنگي معروفي بود پس چون او را بر آنطبيب نشاندادند و نبض او را گرفت متحير ماند زيرا که نديد در او چيزي که دلالتکند بر سوء مزاج او و ورم و ماده در آنموضع سياه شده نديد پس طبيب ابتداء گفت گمان ميکنم که اين شخص سوء ادبي کرده با بعضي از اولياء حقتعالي که خداوند اورا بايندرد مبتلا کرده چون مايوس شدنداز علاج برگرداندند او را ببغداد پس در بغداد يا در راه بدرک واصل گرديد لعنه الله عليه
[ صفحه 108]