بازگشت

ياقوته 24


ديدن والد جناب مستطاب عالم عامل راس العارفين و قائد السالکين الي اسرار تقيه سيد المرسلين جمال الزاهدين و ضياء المسترشدين صاحب الکرامات الشريفه و المقامات المنيفه آخوند ملا فتحعلي سلطان ابادي طيب الله رمله آن بزرگوار را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف و ايضا استادنا المزبور در کتاب مذکور از آخوند معظم له و ايشان از والد مرحومش که از صلحا متقين بوده نقل فرموده که وقتي والد مرحوم با جمعي از زوار بکربلاي معلي مشرف شده ومنزليکه سکني نموده بودند دور از حرم مطهر بود و از عادت آنمرحوم اين بود که در حرم مطهر ميماند تا آنکه يکي از همراهان او آمده او را بمنزل ميبرد اتفاقا شبي از شبها همراهان هريک باعتماد بديگري که والد را از حرم با خود مياورد بسروقت والد نرفته بودند و ايشان تا وقت در بستن حرم درآنجا مشرف بوده پس از آن بيرون آمده در صحن متحير و سرگردان بود ناگاه ديد که مردي بزي اعراب در نزدش حاضر شد و باسم او را ندا فرموده و گفت ايفلان دوست داري که تو را بمنزلت برسانم پس دست مرا گرفته و از صحن بيرون آورد پس با خود گفتم که من مردي غريب هستم و اين عرب را نميشناسم و با من مقداري از وجه نقد هست نميدانم که اينعرب مرا بکجا ميبرد در اين فکر بودم ناگاه ديدم که آنعرب ايستاد و فرمود اينمنزل تو است و حال آنکه از صحن مقدس تا آنجا چند قدمي بيش نيامده بوديم و گويا منزل ما متصل بصحن بود پس رفقا و همراهان مرا باسمهاي ايشان و اسم بلدهاي ايشان ندا کرد پس رفقاي من بعجله از منزل بيرون آمده و چون در را گشودند في الفور گفتم اينمرد را که با من است ملاحظه کنيد و نگاه داريد پس رفقا من کسي را نديده پس در طرق و شوارع و سکک متفرقشده و از او تجسس نمودند ابدا اثري از او نيافتند انتهي.