بازگشت

ياقوته 23


ديدن سيد شاهر برادر سيد حسين کليددار روضه مقدسه عسکريه است آن بزرگوار را در آنروضه منوره در غيبت کبري و نشناختنش آن حضرت را در حين تشرف استادنا المحدث النوري نور الله مرقده الشريف در دار السلام حکايت نموده است از ثقه عدل امين آقامحمد متصدي شموع روضه مزبوره که سيد شاهر مزبور کثير اما نيابت مينمود درخدمه از برادرش سيد حسين که منصب کليدداري مخصوص باو بود و سيد شاهر مذکور گفت شبي در حرم شريف به نيابت برادرم سيد حسين مشغول خدمه بودم تا آنکه تمام اشخاصيکه در حرم مطهر بودند بيرونرفته و احدي در آنمکان شريف باقي نماند و من اراده کردم که درهاي حرم را به بندم و يکي از درها را هم بستم ناگاه ديدم سيد جليل نبيلي را که داخلشد در حرم مطهر در نهايت سکينه و وقار و با قلبي جامع وبديي خاشع مقابل ضريح مقدس ايستاد من با خود گفتم که او ميبيند که من اراده دارم که درهاي حرم را ببندم لابد زيارت خود را مختصر ميکند پس کتابيرا که در دست داشت گشوده و شروع نمود بخواندن زيارت جامعه کبيره با ترتيل و اطمينان و در خلال خواندن هريک از فقرات آنزيارت گريه ميکرد مثل گريه کردن واله و حيران پس من نزديک او رفته و از او سئوالنمودم که زيارتشرا تخفيف دهد و تعجيل نمايد درخروج پس اصلا بمن التفات ننمود آنگاه من قدري نشسته خلقم تنگ شد دوباره برخواستم و از او خواهش نمودم تخفيف در زيارتشرا و اينمرتبه بعضي از عبارات خشنه باو گفتم پس باز بمن التفات نکرده تا آنکه دفعه سيم از اوالتماس تخفيف در زيارت و توقف را نموده و کتابي را که در دست داشت از او گرفته و او را فحاشي نمودم باز آنسيد جليل متعرض من نشده و آنحال تاني و گريه و حضور قلب را از دست نداد و چون من کتابرا از دستش گرفتم ديدم چشمهاي من چيزيرا نمي بيند پس جد و جهد نمودم که بلکه چشمهاي من چيزيرا به بيند ديدم في الواقع کور شده ام با اينحال خود را بنزديک دري که نبسته بودم کشانيدم و در طرف در را بدو دست گرفته منتظر بيرون آمدن او شدم چون زيارتش را در پيش روي مبارک تمام کرد متوجه بپشت ضريح مقدس شده و زيارت نموده سيده تقيه نرجس خواتون و رضيه مرضيه حکيمه خواتونرا و من ميشنيدم کلام او را چون بنزديک در رسيد و ميخواست بيرون رود دامنش را گرفته و تضرع و زاري نموده و آن بزرگوار را قسم دادم که از تقصير من درگذرد و چشمهاي مرا بحالت اوليه برگرداند پس کتابشرا از من گرفته و اشاره بسوي چشمهاي من نمود پس چشمهاي من بحالت اوليه برگرديد و همه چيز راديدم مثل اينکه هيچ نابينا نشده ام او بعد از ديدن اينکيفيت آن بزرگوار از نظرم غائبشده و هر قدر که در رواق و صحن تجسس نمودم احدي را نديدم انتهي.