بازگشت

ياقوته 22


ديدن سيد سند و رکن معتمد نائب الامام و ملاذ الانام من الخواص و العوام آقاي آقا سيد مهدي طباطبائي ملقب ببحرالعلوم است آن حضرت را در غيبت کبري و شناختنش آن بزرگواررادرحين تشرف علامه نوري در نجم ثاقب فرموده خبر داد ما را عالم کامل زاهد و عارف بصير برادرايماني و صديق روحاني آقا عليرضا اصفهاني طاب الله ثراه خلف عالم جليل حاجي ملا محمد نائيني همشيره زاده فخرالعلماء الزاهدين حاجي محمد ابراهيم کلباسي ره که در صفات نفسانيه و کمالات انسانيه از خوف و رجا و محبت و صبر و رضا و شوق و اعراض از دنياي نظير بود گفت خبر دادما را عالم جليل آقا خوند ملا زين العابدين سلماسي گفت روزي نشسته بوديم در مجلس درس آيه الله سيد سند و عالم مسدد فخرالشيعه علامه طباطبائي بحرالعلوم قدس سر در نجف اشرف که داخل شد بر او بجهت زيارت عالم محقق جناب ميرزا ابوالقاسم قمي صاحب کتاب قوانين در انساليکه از عجم مراجعت کرده بود بجهت زيارت ائمه عراق عليهم السلام و طواف بيت الله الحرام پس متفرق شدند کسانيکه در مجلس بودند و بجهت استفاده حاضر شده بودند و ايشان زياده از صد نفر بودندو من ماندم با سه نفر از خاصان اصحاب او که در اعلي درجه صلاح و سداد و ورع و اجتهاد بودند مانديم پس محقق مذکور متوجه سيد شد و گفت شما فايز شديد و دريافت نموديد مرتبه ولادت روحانيه و جسمانيه و قرب مکان ظاهري و باطني را پس چيزي بما تصدق نمائيد از آن نعمتهاي غير متناهيه که بدست آورديد پس سيد بدون تامل فرمود که من شب گذشته يا دو شب قبل و ترديد از راوي است در مسجد کوفه رفته بودم براي اداي نافله شب با عزم برجوع در اول صبح بنجف اشرف که امر مباحثه و مذاکره معطل نماند و چنين بود عادت آن مرحوم در چندين سال پس چون از مسجد بيرون آمدم در دلم شوق افتاد براي رفتن بمسجد سهله پس خيال خود رااز آن منصرف کردم از ترس نرسيدن بنجف اشرف پيش از صبح و فوت شدن امر مباحثه در آن روز و لکن شوق پيوست زياد ميشد و قلب ميل ميکرد پس در آن حال که متردد بودم ناگاه بادي وزيد وغباري برخواست و مرا بان صوب حرکت داد اندکي نگذشت که مرا بر در مسجد سهله انداخت پس داخل مسجد شدم ديدم که خالي است از زوار و مترددين جز شخصي جليل که مشغول است بمناجات با قاضي الحاجات بکلماتيکه قلب را منقلب و چشم را گريان ميکند پس حالتم متغيرو دلم از جا کنده شد و زانوهايم مرتعش و اشکم جاري شد از شنيدن آن کلمات که هرگز بگوشم نرسيده بود و چشمم نديده از آنچه بمن رسيده بود ازادعيه ماثوره و دانستم که مناجات کننده انشا ميکند آن کلمات را نه آنکه از محفوظات خود ميخواند پس در مکان خود ايستادم و کوثر بان کلمات فرا داشتم و از آنها متلذذ بودم تا آنکه از منجات فارغ شد پس ملتفت من شد و بمن فرمود بزبان فارسي مهدي بياپس چند گامي پيش رفتم و ايستادم پس امر فرمود که پيش روم پس اندکي رفتم و توقف نمودم باز امر فرمود به پيش رفتن و فرمود ادب در امتثال است پس پيش رفتم تا بانجا که دست آن جناب بمن و دست من بانجناب ميرسيد و تکلم فرمود بکلمه مولي سلماسي گفت چون کلام سيد رحمه الله



[ صفحه 100]



باينجا رسيد يکدفعه از اين رشته سخن دست کشيد و اعراض نمود و شروعکرد در جواب دادن محقق مذکور از سئواليکه قبل از اين از جناب سيد کرده بود از سر و جهت قلت تصانيف با آن طول باع وسعه اطلاع که در علوم داشتند پس وجوهي بيان فرمود پس جناب ميرزا دوباره سئوال کرد از آنکلام خفي پس سيد بدست اشاره فرمود که آن از اسرارمکتومه است اين ناچيز گويد که ظاهر از تعبير نمودن سيد مرحوم از آن بزرگوار بشخصي جليل آنست که آن حضرت رادر حين ديدن نشناخته و لذا ما او را در اينباب ذکر نموديم اگر چه ميتوان گفت که ممکن است آن حضرت را شناخته باشد چنانچه در ياقوته دهم بعد از آن از عبقريه پنجم گذشت و بيايد در ياقوته دوازدهم از عبقريه هفتم و ياقوته پنجم از عبقريه هشتم که آن جناب آن حضرت را ديده و شناخته و شايد بر عدم تصريح باسم آن حضرت از باب عدم افشاء سر مکتوم باشد و چنانچه آخر آن حکايت هم دلالت بر آن دارد هدايه للمهتدي الي کرامه ميرزا التقي بدانکه جناب خر الشيعه و فخر الشريعه مولانا ميرزا ابوالقاسم رحمه الله عليه جبلاني الاصل و قمي الجواربوده است و در عهد خاقان مغفور فتحعليشاه قاجار رياست اماميه منتهي باين بزرگوار شده است و هر کس بخواهدحال او را کما ينبغي دانسته باشد اگراز خواص است رجوع نمايد بباب قاف از کتاب روضات الجنات معاصر مرحوم آقاي آقا سيد محمد باقر خوانساري الاصل و اصفهاني المسکن نور الله مرقده و اگراز عوام است رجوع نمايد بکتاب قصص العلماء فاضل تنکابني رحمه الله عليه و ما در اينمقام اکتفا مينمائيم بذکرکرامتي از آن بزرگوار که خود مولف حقير آنرا از يکي از سادات ثقات از اهل علم بلده طيبه قم صانها الله عن التزلزل و التلاطم شنيده و هم چنين او را در کتابمستطاب دار السلام معاصر عراقي ديده و آن اينسکته بعد از وفات ميرزاي مذکور شخصي از اهل شيروانات را در بلده مبارکه قم ديدندکه در صفه معروفه بشيخان که در ميان مقبره بزرگ قم واقع و مدفن جمعي از مشايخ سابقين و لاحقين و محل قبر ميرزاي مذکور است ملازمت دارد و مانند خدام در آن بقعه معمول ميدارد بدون آنکه کسي او را مزدي دهد يا آنکه او را بر آنکار گماشته باشد و چون اينعمل را خلاف رسم معروف ديدند از او سبب اينگونه خدمت را پرسيدند مذکور داشت که من مردي از اهل شيروان و در آنولايت سرآمد بعض همگنان و از جمله اعزه و اعيان بودم اتفاقا خود را مستطيع ديده و باراده حج بيت الله لباس سفر پوشيده خارج گرديدم و پس ازوصول بموسم و اقامه مراسم از راه دريا برگرديدم اتفاقا روزي از براي قضاي حاجت بر لب کشتي رفته چون نشسته و خم گرديدم بند هميان از ميانم بريده و هميان بدريا افتاده و آه سرداز دل پر درد برکشيدم و قطع اميد از آن کرده حيران بمنزل خود برگرديدم و جمله از آلات و اسبابيکه داشتم سرمايه مايحتاج خود کرده تا آنکه وارد نجف اشرف شده در اينخصوص بکس بيکسان و پناه درماندگان دخيل شدم اتفاقا شبي از شبها آن جناب را خوابديدم فرمود غم مخور برو بشهر قم و هميان خود را از ميرزا ابوالقاسم عالم قمي بخواه که آنرا بتو ميرساند پس از خواب برخواسته اينکار را از عجائب روزگار ديدم با خود گفتم که هميان در درياي عمان رفته و امير مومنان عليه السلام مرا در شهر قم دلالت بان ميکند پس گفتم من اينمزارهاي مطهره را زيارتکرده بزيارت قبر معصومه هم ميروم و در اينخصوص هم بجناب ميرزاي مذکور اظهارميکنم شايد علاجي در اينکار فرمايد پس بسوي قم آمده و بعد از زيارت قبر معصومه بخانه جناب ميرزاي مذکور رفتم اتفاقا وقت خواب قيلوله بود و آن جناب در بيرون خانه تشريف نداشت پس بشخصي از ملازمان آندربار گفتم که مردي غريب از راه دور آمده بجناب ميرزا عرض حاجتي دارم جوابگفت که حالا در خواب است برو و وقت عصر بيا گفتم عرض مختصري دارم از روي تعرض گفت برو باب اندرون را بزن من جسارتکرده نزد باب رفته حلقه را حرکت دادم ديدم آوازي بلند شد که فلان تامل کن تا آنکه من بيايم و نام مرا ذکر نمود من تعجب کردم پس بزودي تشريف آورد و هميانرا بعينها از زير دامن خود درآورد و بمن داد و فرمود که راضي نيستم که تا من زنده هستم کسي از اين واقعه خبردار شود بردار بوطن خود برو منهم دست آن جناب را بوسيده وداع کردم و فرداي آنروز روانه بسوي وطن گرديدم چون وارد وطن خود شدممواصلت عشيره و ارحام و قيام برسومات ورود از ديدن وبازديد و تمشيت لوازم و ضروريات و تدارک مافات اينواقعه را از نظر من برد تا آنکه چندي گذشته في الجمله فارغ البال و آسوده خاطر گرديدم اتفاقا روزي با عيال خود نشسته بودم و از وقايع گذشته و گزارشات آنسفر صحبت در ميان آمد پس ملتفت اينواقعه گرديدم و تفصيل آنرا از براي زوجه خود ذکر نمودم چون زوجه ام اينواقعه را شنيد تعجب بسيار نمود و گفت تو همچو کسي را ديدي و بهمين قدر قانع گشته از ملازمت خدمت و صحبت او پا کشيدي گفتم پس چه کار بايد کرده باشم گفت بايد در خدمت همچو بزرگي بود تا آنزمان که جان بجان آفرين تسليم نمودباز هم در جوار او مدفون گرديد گفتم آنحالت شوق ملازمت بازماندگان مرا مانع از اينحال گرديده حال هم که گذشت و از اين نعمت بزرگ دست بريده شديم گفت نه و الله وقت نگذشته و تدارک آنهم کمال سهولت را دارد زيرا که شهر قم از بلاد معموره متبرکه است و درک خدمت همچو بزرگي هم سرآمد عامه خيرات است برخيز هر چيز که داريم نقدکن تا آنکه او را با خود برداشته مايه معاش نمائيم و دو روزه عمر را بمجاورت قبر مطهر حضرت معصومه عليها سلام و در خدمت اينمرد بزرگ صرفکنيم منهم اين راي را صوابي دانسته بزودي دار و مال و ملک خود را فروخته نقد نمودم و با زوجه خود بسوي اين ولايت بار مسافرت بستيم و چونوارد شديم دانسته شد که جناب ميرزا دار فنا را وداع کرده و بدار بقاء رحلت فرموده لهذا از زمان ورود الي الان ملازمت قبر شريف او را اختيار کرده و تا جان در بدن دارم از اينمکان دست برنميدارم بلکه آنرا مايه افتخار خودميدانم و ميشمارم راوي قضيه نقل معاصر مذکور که نتيجه عالم رباني حاج ملا محمد معروف بکزافست سبحاني است که اسم شريف ايشان حاج آقا حسين است و از علماي معروف در آن بلده مقدسه بود و تا دو سال قبل از تاليف اين کتاب در قيد حيات بودند و بعد مرحوم شده چنين فرموده که آنمردان رقعه را ملازمت نموده تا آنزمان که وديعه جانرا تسليم کرد و در آنمکان مدفونگرديد.



[ صفحه 101]