بازگشت

ياقوته 21


ديدن آيه الله علامه حلي است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف سيد متتبع شهيد سعيد قاضي نور الله الشوشتري نورالله مرقده در کتاب مجالس المومنين در ضمن ترجمه علامه مرحوم



[ صفحه 99]



فرموده که از جمله مراتب عاليه که جناب شيخ بان امتياز دارد آنست که بر السنه اهل ايمان اشتهار يافته که يکي از علما اهل سنته که در بعضي فنون علمي استاد جناب شيخ بود کتابي در ردمذهب شيعه اماميه نوشته بود و در مجالس و محافل آن را با مردم ميخواندو اضلال ايشان مينمود و از بيم آن که مبادا کسي از علماي شيعه رد نمايد آن را بکسي نميداد که بنويسند و جناب شيخ هميشه حيله ميانگيخت که آن را بدست آورد تا رد آن نمايد لا جرم علاقه استاد وشاگردي را وسيله التماس عاريه کتاب مذکور کرده چون آن شخص نخواست که يکبار دست رد بر سينه التماس او نهد گفت سوگند ياد کرده ام که اين کتاب را زياده از يکشب پيش کسي نگذارم جناب شيخ نيز آن قدر را غنيمت دانسته کتاب را بگرفت و بخانه برد که در آن شب بقدر امکان از آنجا نقل نمايد و چون بکتاب آن مشغول شد و نصفي از شب بگذشت خواب بر جناب شيخ غلبه نمود حضرت صاحب الامر پيدا شده با شيخ گفتند که کتاب را بمن واگذار تو خواب کن چون شيخ از خواب بيدار شدآن نسخله از کرامت صاحب الامر عليه السلام تمام شده بود اين ناچيز گويد ظاهر از اين حکايت ديدن علامه است آن حضرت را و نشناختن او است آن بزرگواردر حين ديدن که آن حضرت حجه است و اين اگر چه در حق مثل اين عالم جليل بعدي ندارد چه احياي شريعت و اعلاء مذهب شيعه از جانب سني الجوانب اين بزرگوار شد در زمان شاه خدا بنده که مسمي به الجايت و سلطان محمد بود چنانکه شرفيابي آن جناب را نيز بخود ديدن و شناختن او آن حضرت را در عبقريه پنجم در ياقوته هشتم ذکر نموده ايم با تذبيل آن بذکر مباحثه او با علما مذاهب اربعه عامه در مجلس سلطان مذکور و لکن فاضل تنکابني در کتاب قصصل العلما اين واقعه را باين نحو ذکر کرده که علامه قدس سره آن کتاب را بتوسط يکي از شاگردان خود که در نزد آن عالم مخالف درس ميخواند بعنوان عاريه يکشب بدست آورد و مشغول کتاب آن شد و چون نصف شب گذشت علامه را بيخود خواب برد و قلم از دست او بيفتاد و چون صبح شد و واقعه را چنين ديد مهموم گرديد پس از آنکه ملاحظه کرد ديد که تمام آن کتاب را کسي استنساخ کرده و در آخر آن نسخه نوشته کتبه م ح م د بن الحسن العسکري صاحب الزمان پس دانست که آن حضرت تشريف آورده و آن نسخه را بخط سامي خود تمام کرده و علامه معاصر نوري بعد ازذکر آنچه از قاضي نور الله ذکر شد گفته که اين حکايت را در کشکول فاضل المعي علي بن ابراهيم مازندراني معاصر علامه مجلسي بنحو ديگر ديدم و آنچنان است که آن جناب کتابي از بعضي از افاضل خواست که نسخه کند پس او ابا کرد از دادن و آن کتاب بزرگي بودتا آنکه اتفاق افتاد که باو داد بشرطآنکه يکشب بيشتر نزد او نماند و استنساخ آن کتاب نميشد مگر در يکسال يا بيشتر پس علامه آن را بمنزل آورد و شروع کرد در نوشتن آن در آن شب پس چند صفحه نوشت و ملالت پيدا کرد پس ديد مردي از در داخل شد بصفت اهل حجاز آنگاه گفت اي شيخ تو مسطر بکش براي من اين اوراق را و من مينويسم پس شيخ براي او مسطر ميکشيد و آن شخص مينوشت و از سرعت کتاب مسطر باو نميرسيد چون بانگ خروس صبح برآمد کتاب بالتمام به اتمام رسيده بود و بعضي گفتند که شيخ خسته شد و خوابيد چون بيدار شد کتاب را نوشته ديد و الله اعلم.