بازگشت

ياقوته 19


ديدن سيد سند و رکن معتمد صاحب المقامات المنيعه و الکرامات البديعه آقا سيد باقر قزويني است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن حضرت را در حين تشرف علامه نوري در نجم ثاقب نقل فرموده که خبر داد مرا مشافه و مکاتبه سيد الفقها و سناد العلماء العالم الرباني و المويد بالطاف الخفيه جناب سيد مهدي قزويني ساکن در حله سيفيه صاحب مقامات عاليه و تصانيف شايعه اعلي الله مقامه گفت خبر داد مرا والد روحاني و عم جسماني من مرحوم مبرور علامه فهامه صاحب کرامات و اخبار ببعضي از مغيبات سيد محمد باقر نجل مرحوم سيد احمد حسيني قزويني که در ايام طاعون شديدي که عارض شد در ارض عراق از مشاهده مشرفه و غير آن در سال هزار و يک صد و هشتاد و شش و فرار کردند هر کس که درمشهد غروي بود از علماي معروفين و غير ايشان حتي علامه طباطبائي و محقق صاحب کشف الغطاء و غير ايشان بعد از آنکه جم غفيري از ايشان وفات کردند وباقي نماند الا معدودي از اهل نجف که يکي از ايشان بود سيد مرحوم سيد ميفرمود که من روز در صحن مينشستم و نبود در صحن و نه در غير آن احدي از اهل علم مگر يکنفر معمم از مجاورين عجم که در مقابل من مينشست در اين ايام ملاقات کردم شخص معظم متجلي را در بعض از کوچهاي نجف اشرف و او را پيش از آن نديده بودم و بعد از آن نيز نديده ام با آنکه اهل نجف در آن روزها محصور بودند و احدي از بيرون داخل بلد نميشد پس چون مرا ديد ابتدافرمود تو را روزي خواهد شد علم توحيدبعد از زماني و سيد معظم رحمه الله نقل کرد براي من و بخط خود نيز نوشت که عم اگرمش بعد از باشرت در شبي از شبها در خواب ديد و ملک را که نازل شدند بر او و در دست يکي از آن دو چند لوح است که در آن چيزي نوشته و در دست ديگري ميزاني است تا که مشغول شدند باينکه ميگذاشتند در هر کفه ميزان لوحي و با هم موازنه ميکردند آنگاه آن دو لوح متقابل را بر من عرضه ميداشتند پس من ميخواندم آنها را و هکذا تا آخر الواح پس ديدم که ايشان مقابله ميکنند عقيده هر يک از اصحاب پيغمبر و اصحاب ائمه عليهم السلام را با عقيده يکي از علماي اماميه از سلمان و ابي ذر تا آخر نواب اربعه و از کليني و صدوقين و شيخ مفيد و سيد مرتضي و شيخ طوسي تا خال علامه او سيد بحرالعلوم جناب سيدمهدي طباطبائي و بعد ايشان از علما سيد فرمود پس در اين خواب مطلع شدم بر عقايد جميع اماميه از صحابه و اصحاب ائمه عليهم السلام و بقيه علماي اماميه و احاطه نمودم بر اسراري از علوم که اگر عمر من عمر نوح عليه السلام بود و طلب ميکردم اين قسم معرفت را احاطه نميکردم بعشري از معساره آن و اين علم و معرفت بعد از آن شد که آن ملک که در دستش ميزان بود گفت بان ملک که در دستش الواح بود که عرضه دارالواح را بر فلان زيرا که ما ماموريم بعرضه داشتن الواح بر او پس صبح کردم در حالتيکه علامه زمان خود بودم در معرفت چون از خواب برخواستم و فريضه را بجاي آوردم و فارغ شدم از تعقيب نماز صبح که ناگاه صداي کوبيدن در راشنيدم پس کنيزک بيرون رفت و با خود کاغذي آورد که برادر ديني من شيخ عبدالحسين اعثم فرستاده بود و در آن ابياتي نوشته بود که مرا بان مدح کرده بود پس ديدم که جاري شده بود برلسانش در شعر تفسير منام بر نحو اجمال که خدايش الهام کرده بود و يکي از ابيات مديحه اينست شعر نرجو سعاده فالي الي سعاده فالک بک اختتام مال قد افتحن بخالک و بتحقيق که مرا خبر داد بعقيده جماعتي از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله که متقابل بودندبا بعضي از علماي اماميه و از جمله آنها بود عقيده حال علامه من بحرالعلوم رحمه الله در مقابل عقيده بعضي از اصحاب پيغمبر که از خواص آن جناب بودند و عقيده پاره از علما که ميافزودند بر سيد يا از او ناقص بودند اما اين امور از اسراري است که ممکن نيست اظهار آن براي هر کسي بجهت عدم تحمل خلق آن را با آنکه آن مرحوم عهد گرفته از من که اظهار



[ صفحه 97]



نکنم آن را براي احدي و اينخواب نتيجه کلام آن عائل بود که قراش شهادت ميداد بر آنکه او منتظر مهدي عليه السلام است اين ناچيز گويد علامه معاصر نوري نورالله مرقده بعد از ذکر اين حکايت فرموده است که اين سيد عظيم الشان و جليل القدر و از اعيان غلماي اماميه و صاحب کرامات جليله و قبه عاليه مقابل قبه شيخ الفقهاء صاحب جواهر الکلام در نجف اشرف و جناب سيد مهدي قزويني اعلي الله مقامه نقل کرد براي من که در سال قبل از آمدن طاعون عام در عراق در مشاهد در سال هزار و دويست و چهل و شش خبر داد ما را بامدن طاعون و براي هر يک از ما که از نزديکان او بوديم دعا نوشت و ميفرمود آخر کسيکه خواهد مرد بطاعون من خواهم بود و بعداز من رفع ميشود و نقل ميکرد که حضرت امير در خواب باو خبر داده و اينکلام را فرمود که و بک يختم يا ولدي و در آن طاعون خدمتي کرد به اسلام و اسلاميان که عقول متحير ميماند متکفل بود تجهيز جميع اموات بلد و خارج آن را که زياده از چهل هزار بودند و بر همه خود نماز ميکرد و براي سي و بيست و زياده و کمتر يک نماز ميکرد و يکروز بر هزار نفر يک نماز کرد و ما شرح اين خدمت و جمله از کرامات و مقامات او را در جلد اول کتاب دارالسلام نقل کرده ايم و مقام اخلاصش چنان بود که احتياط ميکرد از اينکه کسي دستش را ببوسد و مردم مترقب بودند آمدن او را بحرم مطهر که در آنجا بحالتي ميشد که چون دستش را ميبوسيدند ملتفت نميشد و ذلک فضل الله يوتيه من يشاء اين ناچيز گويد که اين سيد جليل مرتبه ديگر شرفياب حضور با هر النور امام عصر شده است وآن حضرت را در حين تشرف شناخته و ما آن واقعه را در ياقوته دوازدهم از عبقريه پنجم ذکر نموده ايم مراجعه شود تذنييل ساطع النور في بعض کرامات السيد المذکور از جمله کرامات سيد مذکور بنابر آنچه روايت نموده است اورا علامه نوري در مجلد اول دارالسلام از سيد سند و رکن معتمد آقاي آقا سيدمهدي برادر زاده آن مرحوم آنست که فرموده وقتي در کشتي نشسته بودند با جماعتي از صلحا و اخيار و از کربلا بنجف اشرف مراجعه مينمودند در بين راه بادي شديد وزيدن گرفته و کشتي بتلاطم آمد اهل کشتي مضطرب شدند و ازجمله مردي جبون و خائف در ميان کشتي بود که از ديگران زيادتر ميترسيد پس حالش متغير شده گاهي گريه ميکرد و گاهي بخواندن بعضي از اشعار مديحه متوسل بحضرت ابي الائمه ميشد و در تمام اين حالات سيد مذکور مثل کوه عظيم بدون اضطراب خاطر نشسته بود چون شدت اضطراب آن مرد را ديد فرمود يا فلان چرا مضطرب شده تمام بادها و رعدها و برقها منقاد و مطيع امر خداوند قاهرند پس گوشه عباي خود را بدست گرفته اشاره کرد بسوي باد مثل آنکه پشه ميراند پس فرمود بجاي خود قرار بگيرد پس في الفور باد ساکن شده بنحويکه کشتي از حرکت باز ماند و از جمله آنها بسند مذکور آنست که دو سال پيش از آمدن وباء عام در عراق که در سال هزار و دويست و چهل و شش بعد از هجرت بوده دعاي جنته الاسماء را که از براي حفظ از وباء بسيار نافع است بجانب آقا سيد مهدي مرقوم داده است واين از جمله چيزهائي است از مغيبات که آن مرحوم بان خبر داده است فعلا واز جمله در کتاب مذکور از سيد ثقه صالح صيغي سيد مرتضي نجفي که از مصاحبين و ملازمين سيد مذکور بوده است در سفر و حضر در سالهاي عديده روايت کرده است که گفت من در مشهد کاظمين بودم که سيد مرحوم آقا سيد باقر از سفر زيارت علي بن موسي الرضاعليه الالف التحتيه و الثناء برگشته بود پس خدمت او مشرف شده فرمودند اراده دارم زيارت کنم قبر ابي عبدالله سلمان فارسي را پس تو از براي خودت و هم نامت سيد مرتضي که آنهم از ملازمين سيد مرحوم بود راحله و مرکوبي کرايه نما و وعده ما و شما فردا در فلان مکان پس چون روز ديگر در آن مکان جمع شديم آن جناب را سواربر اسبي زين دار ديديم که اصلا از لوازم سفر چيزي بالاي او نبود و من نميدانستم که ايشان باطمينان من که لوازم سفر برداشته ام اسباب سفر همراه نياورده اند چون بمدائن نزد قبر سلمان مشرف شديم منزلي در ايوان متصل بمقبره آن بزرگوار گرفته ما مشغول گستردن فرشها شديم و سيد مرحوم داخل مقبره شده زيارت نموده و نماز زيارت بجاي آورده بيرون آمد پس بمن فرمود منزل کجا است عرض کردم اينجا واشاره کردم بمکانيکه فرش گسترده شده بود پس فرمود چراغ کجا است پس من متذکر شدم که چراغ همراه نياورده ام پس فرمودند قهوه کجا است حاضر است يانه و آن جناب ميل مفرطي بقهوه داشت پس من ملتفت شدم که ايشان اتکال بمن نموده اند در حمل لوازم سفر پس من سفر خود را بزير انداخته خجالت کشيدم پس چون حال مرا ديد سر خود را بجانب مقبره نمود و سلمان فارسي رضي الله عنه را مخاطب ساخته فرمود يا سلمان تو خادم اهلبيتي هستي که بجود و کرم معروفند و بمهمان نوازي موصوف و عنهم يکي از اولاد ايشانم که از زيارت ابي الحسن علي بن موسي الرضا برگشته و اراده زيارت قبر اميرالمومنين و او از من مهمانداري نکرد در اين مکالمه بود که خادم مقبره سلمان آمد با شمع داني و پنج يا شش شمع گچي فرنگي و گفت اينها را بجهت مصرف زوار آورده اند و هيچ کس از زوار اولي از جناب سيد نيست اينها را سوزانيده اگر چيزي باقي ماند آنوقت بمصرف ديگران ميرسد پس سيد مرحوم فرمودند اين شمعها را بگيريد که جناب سلمان آنها را فرستاده چون چراغ روشن نموده و نشستيم دوباره همان کلام اول را با سلمان خطاب کرده و اعاده فرمود هنوز فرمايش او تمام نشده که مردي از بيرون داخل شد چون سيد مرحوم را ديد آن جناب را شناخت پس ايستاده و گفت مرا حکايتي است غربه سيد فرمودند آيانزد تو قهوه يافت ميشود فرمود بلي فرمود برو بياور آن وقت حکايت خود رابيان نما پس آن شخص رفته جعبه بزرگي آورد که قريب يکصاع قهوه در آن بود با آلات و ادوات طنحبش و قدري از نان خشک کوچک که آنها را با شکر ترتيب داده بودند پس سيد مرحوم فرمودند ما از سلمان قهوه خواستيم تنهائي



[ صفحه 98]



و ايشان زياده از آنها را بما عنايت فرمود پس آن مرد گفت من صاحب کشتي هستم و متاع تجار را از بصره ببغداد حمل ميکنيم و در اين شب باد موافقي وزيدن گرفت و کشتي من بسرعت ميامد چون مقابل قبر سلمان رسيد از ميان شطايستاد مثل اينکه جمعي گويا او را گرفته و مانع از حرکت او هستند پس هرچه تدبير نموديم در راه افتادن آن فائده نبخشيد در اين اثنا گويا کسي با من گفت اي شقي مدتي گذشته و تو زيارت نکرده قبر سلمان را با آنکه در آمدن و رفتن از کنار اين قبر ميگذري پس من کشتي را بهمان حالت گذارده و بزيارت قبر سلمان آمدم و هر چه فکر کردم سر اين کيفيت و قضيه را ندانستم پس ما سر آن را بيان نموديم که بايد قهوه بجانب سيد برسد پس بعد از صرف قهوه سيد بمن فرمودند که اسباب قهوه را تو همراه برده تا ميان کشتي که اين عمل هم اکرام آن مرد باشد و هم کمکي از آن چون همراه او اسباب قهوه خوري را در ميان کشتي بردم و او و جماعت اهل کشتي در کشتي نشستند دوباره کشتي بحرکت آمد و بسرعت تمام براه افتاد و حال آنکه تاآن وقت ملاحان در صدد حرکت دادن او بودند و نميتوانستند پس همه اهل کشتي از اين امر تعجب نمودند پس اين از کرامات سيد مرحوم و ابا عبدالله سلمان فارسي است رحمه الله عليها و از جمله در کتاب مذکور از سيد مرتضي مزبور حکايت نموده که گفت با مرحوم سيد مذکور آقا سيد باقر بزيارت يکي از صلحا رفتيم چون مجلس منقضي شد و خواستيم متفرق شويم و از منزل آن مردصالح بيرون بيائيم آن مرد بسيد عرض کرد که امروز نان تازه از براي ما پخته کرده اند ميل دارم که قدري از آن را جناب شما با همراهان ميل بفرمائيد پس سيد قبول نموده چون سفره گسترده شد سيد مرحوم يک لقمه از آن نان برداشته تناول نمود و ديگر دست بان نان نکشيد و تناول ننمود صاحب منزل از سبب تناول ننمودن سئوال نمودسيد فرمودند اين نان را زن حايض پخته و خمير کرده است پس آن مرد تعجب نموده از سر سفره برخواسته بيرون رفت و از مباشر طبخ آن نان تفتيش نمود پس امر چنان بود که آن مرحوم فرموده بودپس نان ديگر آورد و آن مرحوم بقدر کفايت از آن نان تناول نمود و ذلک فضل الله يوتيه من يشاء.