بازگشت

ياقوته 18


ايضا ديدن سيد جليل مذکور است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف و نيز علامه مرقوم بسند و شرح مذکور از ولد آن مرحوم نقل نموده و خود معاصر مذکور هم مشافهت اين واقعه را از سيد مرحوم شنيده که فرمود بيرون آمدم روز چهاردهم ماه شعبان از حله بقصد زيارت ابي عبدالله الحسين عليه السلام در شب نيمه آن چون رسيدم بشط هنديه و آن شعبه ايست از نهر فرات که از زير مسبب جدا ميشود و بکوفه ميرود و قصبه معتبره بر کنار اين شط است که آن را طوويج ميگويند و در راه حله واقع شده که بکربلا ميرود و عبور کرديم بجانب غربي او ديديم زواريکه از حله و اطراف آن رفته بودند و زواري که از نجف اشرف و حوالي آن وارد شده بودند جميعا محصور بودند در خانهاي بني طرف از عشاير هنديه و راهي نيست براي ايشان بسوي کربلا زيرا که عنيزه در راه فرود آمده بودند و راه مترددين را از عبور مرور قطع کردند و نميگذارند احدي از کربلا بيرون آيد ونه کسي بانجا داخل شود مگر آنکه او را نهيب و غارت ميکردند فرمود من نزدعربي فرود آمدم و نماز ظهر و عصر را بجاي آوردم و نشستم منتظر بودم که چه خواهد شد امر زوار و آسمانهم ابر داشت و باران کم کم ميامد پس در اين حال که نشسته بوديم ديديم تمام زوار از خانها بيرون آمدند و متوجه شدند بسمت کربلا پس شخصي که با من بود گفتم برو و سئوال که چه خبر است پس بيرون رفت و برگشت و بمن گفت که عشيره بني طرف بيرون آمدند با اسلحه ناديه و متعهد شدند که زوار را بکربلا برسانند هر چند کار بکشد بمحاربه با عنيزه پس چون شنيدم اين کلام را گفتم بانانکه با من بودند اين کلام اصلي ندارد زيرا که بني طرف را قابليتي نيست که در بر مقابله کنند با عنيره و گمان ميکنم که اين کيدي است از ايشان آن بجهت بيرون کردن زوار از خانهاي خود زيرا که برايشان سنگين شده ماندن زوار در نزدايشان چون بايد مهمانداري بکنند پس در اين حال بوديم که زوار برگشتند بسوي خانهاي آنها پس معلوم شد که حقيقت حال همان است که من گفتم پس زوار داخل شدند در خانها و در سايه خانها نشستند و آسمان را هم ابر گرفته پس مرا بحالت ايشان رقتي سخت گرفت و آن کسار عظيمي برايم حاصل شد پس متوجه شدم بسوي خداوند تبارک و تعالي بدعا و توسل به پيغمبر و ال اوصلوات الله عليهم و طلب کردم از او اعانت زوار را از آن بلا که بان مبتلا شدند پس در اين حال بوديم که ديديم سواري را که ميايد بر اسب نيکوئي مانند آهوئي که مثل آن نديده بودم و در دست او نيزه درازي است و او آستينها را بالا زده اسب را ميدوانيد تا آنکه ايستاد در نزد خانه که من در آنجا بودم و آن خانه بود ازموکه اطراف آن را بالا زده بودند پس سلام کرد و ما جواب سلام او را داديم آنگاه فرمود يا مولانا و اسم مرا بردفرستاد مرا کسيکه سلام ميفرستد بر توو او گنج محمد آغا و صفر آغا است و آن دو از صاحب منصبان عساکر عثمانيه اند و ميگويند که هر آينه زوار بيايند که ما طرد کرديم عنيزه را از راه و منتظر زواريم با عساکر خود در پشت سليمانيه بر سر جاده پس باو گفتم تو با ما هستي تا پشت سليمانيه گفت آري پس ساعت را از بغل بيرون آوردم ديدم دو ساعت و نيم تقريبا بروز مانده پس گفتم اسب مرا حاضر کردند پس آن عرب بدويکه ما در منزلش بوديم بمن چسبيد و گفت اي مولانا نفس خو و اين زوار را در خطر مينداز امشب را نزد ما باشيد تا امر مبين شود پس باو گفتم چاره نيست از سوار شدن بجهت ادراک زيارت مخصوصيه پس چون زوار ديدند که ما سوار شديم پياده و سواره در عقب ما حرکت کردند پس براه افتاديم و آن سوار مذکور در جلو ما بود مانند شير بيشه و ما پشت سر او ميرفتيم تا رسيديم به پشت سليمانيه پس سوار بر آنجا بالا رفت و ما نيز او را متابعت کرديم آنگاه پائين رفت و ما رفتيم تا بالاي پشته پس نظر کرديم از آن سوار اثري نديديم گويا باسمان بالا رفت يا بزمين فرو رفت و نه رئيس عسکري ديديم و نه عسکري پس گفتم بکسانيکه با من بودند آيا شک داريد که او صاحب الامر عليه السلام بودند گفتند نه و الله و من در آن وقتيکه آن جناب از پيش روي ما ميرفت تامل زيادي کردم در او که گويا وقتي پيش از اين او را ديده ام لکن بخاطرم نيامد که کي او را ديده ام پس چون ازما جدا شد متذکر شدم که او شخصي بود که حله بمنزل من آمده بود و مرا خبر داده بود بواقعه سليمانيه و اما عشيره عنيزه پس اثري نديدم از ايشان در منزلهايشان و نديديم احدي را که از ايشان سئوال کنيم جز آنکه غبار شديدي ديديم که بلند شده بود در وسط بيابان پس وارد کربلا شديم و بسرعت اسبان ما را ميبردند پس رسيديم بدروازه شهر و عسکر را ديديم در بالاي قلعه ايستاده اند پس بما گفتندکه از کجا آمديد و چگونه رسيديد آنگاه نظر کردند بسوي زوار و سواد آنها پس گفتند سبحان الله اين صحرا پر شده از زوار پس عنيزه بکجا رفتند پس گفتم بايشان که بنشينيد ببلد و معاش خود را بگيريد و لمکه رب يرعاهاو از براي مکه پروردگاري است که آن را حفظ و حراست کند و اين مضمون کلام عبدالمطلب است که چون نزد ابرهه ملک حبشه رفت براي پس گرفتن شتران خود که آن شتر آن را لشکر ابرهه برده بودند ملک گفت چرا خلاصي کعبه را از من نخواستي که من برگردم فرمود من رب شتران خودم ميباشم و لمکه الخ آنگاه داخل بلد شديم پس ديديم کنج آغا را که بر تختي نشسته نزديک دروازه پس سلام کردم پس در مقابل من برخواست پس گفتم باو که تو را همين فخر بس که مذکور شدي در آن زيان پس گفت قصه چيست پس براي او نقل کردم پس گفت اي آقاي من من از کجا دانستم که تو بزيارت آمدي تا قاصد نزد تو فرستم و من و عسکرم پانزده روز است که در اين بلد محصوريم و از خوف عنيزه قدرت نداريم بيرون بيائيم آنگاه از من پرسيد که عنيزه بکجا رفتند گفتم نميدانم جز آنکه غبار شديدي در وسط بيابان ديديم که گويا غبار کوچ کردن آنها باشد آنگاه ساعت را بيرون



[ صفحه 95]



آوردم ديدم يکساعت و نيم بروز مانده و تمام زمان سير ما در يکساعت واقع شد و بين منزللهاي بني طرف تا کربلا سه فرسخ است پس شب را در کربلا بسر برديم چون صبح شد و سئوال کرديم از خبر عنبزه پس خبر عنيزه را بعضي از فلاحين که در بساتين کربلا بودند دادند که آنها در منزلها و خيمه هاي خود بودند که ناگاه سواري ظاهر شد برايشان که بر اسب نيکوئي و فربهي سواربود و بر دستش نيزه درازي بود پس باواز بلند برايشان صيحه زد که اي معاشرعنيزه بتحقيق که مرگ حاضري در رسيد عسا کرد دولت عثمانيه رو بشما کرده اند با سوارها و پياده ها و اينک در عقب من ميايند پس کوچ کنيد و گمان ندارم که از ايشان نجات يابيد پس خداوند خوف و مذلت را برايشان مسلط فرمود حتي آنکه شخص بعض از اسباب خودرا ميگذاشت بجهت تعجيل در حرکت پس ساعتي نکشيد که تمام ايشان کوچ کردندو رو به بيابان آوردند پس باو گفتم اوصاف آن سوار را براي من نقل کن چون نقل نمود اوصاف او را ديدم همان سواري است که با ما بود بعينه و الحمد لله رب العالمين و الصلوه علي محمد و آله الطاهرين کلام لزتييني في ترجمه آقا سيد مهدي القزويني معاصر عراقي در دارالسلام بعد از ذکر هشت نفر از کسانيکه در غيبت کبري مشرف بحضور باهر النور امام عصر عليه السلام شده و آن بزرگوار را در حين تشرف نشناخته اند فرموده نهم از اين طايفه عالم عامل کامل فاضل سيد جليل نبيل آقا سيد مهدي قزويني نجفي حلي است که از اجله سادات قزويني است که اباء و اجداد او از قزوين هجرت بنجف اشرف کرده اند و از اعزه و اشراف علماي نجف بوده اند و خود او از نجف هجرت بحله کرده و الحال رياست شرعيه حله و توابع آن با او است و در کثيري از علوم بلکه در جميع علوم شرعيه بوده اند و خود او از نجف هجرت بحله کرده و الحال رياست شرعيه حله و توابع آن با او است و در کثيري از علوم بلکه در جميع علوم شرعيه از فقه و اصول و حديث و تفسير صاحب يد طولي و تصانيف حبيده ميباشد و در اين اوقات که سال هزار سيصد هجري است در نجف اشرف ميباشند چون در سن بشيخوخيه رسيده اند و شايد در بين نود و صد باشند با آنکه جميع حواس ايشان سالم و از همه آنها متمتع ميباشند و شرح اين واقعه اين است که آقا عليرضاي اصفهاني رحمه الله که مردي بود فاضل و عالم و از جمله اخيار مجاورين و درسال هزار و دويست و نود و سه هجري سيد مذکور در نجف اشرف بود و حقير هم در آنجا بودم ذکر نمود که نزد سيد مذکور بودم و باو عرض کردم که الحمد لله جل کمالات علميه و عمليه را داراهستيد و در مواظبت طاعات و عبادات و اذکار و رياضات شرعيه منفرد عصر خود ميباشيد با وجود اين نبايد شرفياب ملاقات امام عصر خود نشده باشيد اگر دريافت اين فيض شده باشيد دوست دارم که بر من منت گذاشته تفصيل آن را ذکرنمائيد فرمود اما ملاقات بطوريکه در وقت ديدن شناخته باشم که اتفاق نيفتاده و لکن تا حال سه واقعه اتفاق افتاده که بعد از وقوع هر يک از آنهاعلم عادي بان حاصل شده پس نقل نموده ياقوته شانزدهم و هيجدهم را که ما آنها را از خط ولد سيد مرحوم آقا ميرزا صالح بتوسط نجم ثاقب نقل نموديم بافي الجمله اختلافي در هر يک از آنها پس از آن نقل نموده است ياقوته پانزدهم را که مال او را از خود کتاب دارالسلام نقل نموديم و بعداز ذکر آنها گفته که روايت کرد عالم جليل و ثقه نبيل آخوند ملا نظر علي طالقاني از فاضل اديب ميرزا محمد همداني مجاور قبر کاظمين از آقا سيد مهدي مذکور که گفت که در مسجد براثا که فيما بين بغداد و کاظمين مکاني است معروف مرا در موضع خاصي از آن بگنجي خبر دادند لهذا دو نفر را شب با آلت حفر با خود بانمکان برده آن مکان را حفر کرديم دخمه ظاهر شد و درميان آن دخمه صورت قبري ديديم که سنگي بر آن گذاشته چون آن سنگ را برداشتيم شخصي را صحيح الاعضاء در آنجا خوابيده ديديم بترسيديم و آن سنگ را در موضع خود گذاشته مانند اول آن و آن دخمه را مسدود کرده بمنزل خود برگرديديم نظيره اين ناچيز گويد نظير اين واقعه چيزي است که نقل نموده او را سيد جليل معاصر در کتاب روضات الجنات از يکي از سادات ثقات از اهل علم جبل عامل که گفته در اين نزديکها يکي از زارعين آن ديار زمين را شيار مي نمود نوک آن آهني که به آن زمين را شيار ميکنند بسنگي گرفته او را از جاي خود حرکت داده برداشت پس تابوت سنگي نمايان شد و شخصي در ميان آن تابوت بود في الفور از جاي خود حرکت نموده و گفت هل قامت القيامه پس دوباره در ميان آن تابوت افتاد آن زارع از ديدن آن کيفيت هراسان شده باباداني آمده واقعه را نقل نمود چون در آن مکان رفتند و آن تابوت را ملاحظه نمودند ديدند بر آن تابوت منقور و کنده شده است هذا قبر ابراهيم بن علي الکفعمي معلوم شد که آن قبر صاحب مصباح کفعمي است که از کتب معتبره ادعيه است رجوع الي ما سبق و معاصر نوري نورالله مرقده در نجم ثاقب بعد از ذکر حکايات مذکوره گفته است که اين کرامات و مقامات از سيد مرحوم بعيد نبود چه او علم و عمل را ميراث داشت از عم اجل خود جناب آقا سيد باقر قزويني صاحب اسرار خال خود جناب بحرالعلوم اعلي الله مقامهم و عم اکرمش او را تاديب نمود و تربيت فرمود و بر خفايا و اسرار مطلع ساخت تا رسيد بان مقام که نرسد بحول آن افهام و افکار و دارا شد از فضائل و مناقب مقداريکه جمع نشد در غير او ازعلماي ابراز اول آنکه آن مرحوم بعد از آنکه هجرت کردند از نجف اشرف بحله و مستقر شدند در آنجا و شروع نمودند در هدايت مردم و اظهار حق و ازهاق باطل ببرکت دعوت آن جناب از داخل حله و خارج آن زياده از صد هزار نفر از اعراب شيعه مخلص اثنا عشري شدند و شفاها به حقير فرمودند چون بحله رفتم ديدم شيعيان آنجا را از علائم اماميه و شعار شيعه جز بردن اموات خود بنجف اشرف ندارند و از ساير احکام و آثار عاري و بري حتي از تبري از اعداء الله و بسبب هدايت او همه از صلحاء وابرار شدند و اين فضيلت بزرگي است که از خصايص او است دويم کمالات نقسانيه و صفات انسانيه که در آن جناب بود ازصبر و تقوي و رضا و تحمل و مشقت عبادت و سکون نفس و دوام اشتغال بذکرخداي و هرگز در خانه خود از اهل خود و اولاد و خدمتگذاران چيزي از حوائج



[ صفحه 96]



نميطلبيد مانند غذا در نهار و شام و قهوه و چاي و غليان در وقت خود با عادت بانها و تمکن و ثروت و سلطنت ظاهره و عبيد و اماء و اگر آنها خود مواظب نبودند و مراقبت نمينمودند و هر چيزي را در محلش نميرسانيدند بسا بود که شب و روز او بگذرد بدون آنکه از آنها چيزي تناول نمايد و اجابت دعوت ميکرد و در وليمها و مهمانيها حاضر ميشد لکن بهمراه کتبي برميداشتند و در گوشه مجلس مشغول تاليف خود بودند و از صحبتهاي مجلس ايشان را خبري نبود مگر آنکه مسئله بر سند جواب گويد و ديدن آن مرحوم درماه رمضان که از هزار رکعت در تمام ماه حسب قسمت باو ميرسد ميخواند و بخانه ميامد و افطار ميکرد و برميگشت بمسجد بهمان نحو نماز عشا را ميکرد وبخانه ميامد و مردم جمع ميشدند اول قاري حسن الصوتي بالحن قراني آياتي از قران که تعلق داشت بموعظه و زجر وتهديد و تخويف ميخواند بنحويکه قلوب قاسيه را مزم و چشمهاي خشکيده را تر ميکرد آنگاه ديگري بهمان نسق خطبه ازنهج البلاغه ميخواند آنگاه يکي ديگر قرائت ميکرد مصائب ابي عبدالله عليه السلام را آنگاه يکي از صلحاء در مراقبت و مواظبت اوقات و تمام نوافل و سنن و قوائت با آنکه در سن بغايت پيري رسيده بود آيت و حجتي بود در عصر خود و در سفر حج ذهابا و ايابا با آن مرحوم بودم و در مسجد غدير و حجفه با ايشان نماز کرديم و در مراجعت دوازدهم ربيع الاول سنه هزار و سيصد هجري پنج فرسخ مانده بسماوه تقريبا داعي حق را لبيک گفت و در نجف اشرف در جنب مرقد عم اکرم خود مدفون شد و بر قبرش قبه عاليه بنا کردند و در حين وفاتش در حضور جمعي از موالف و مخالف که کثير بودند ظاهر شد از قوت ايمان و طمانينه و اقبال و صدق يقين آن مرحوم مقاميکه هم متعجب شدندو کرامت باهره که بر همه معلوم شد سيم تصانيف رائقه بسياري در فقه و اصول و توحيد و امامت و کلام و غير آنها که يکي از آنها کتابي است در اثبات بودن شيعه همان فرقه ناجيه که از کتب نفيسه است طوبي له و حسن ماب.