بازگشت

صبيحه 13


بدانکه طبقه چهارم از معمرين کساني هستند که در اينسراي با بلا پيچيده سنين عمرشان از چهار صد الي پانصد سال رسيده و اهل اينطبقه نيز اعدادي کثيره و افرادي بثيره اند و از ايشان عمرو بن حممه الدوسي استکه بنابر نقل شيخ طوسي در کتاب غيبت و علامه مجلسي ره در بحار او چهار صد سال عمر نموده و گوينده اين ابيات او است بيت کبرت و طال العمر حتي کانني سليم افاع ليله غير مودع فما الموت افناني ولکن تتابعت علي سنون من مصيف و مريع ثلثمائه قد مررن کواملا و ها انا ذا قد ارتجي منه اربع يعني در کبر سن و طول عمر بحدي رسيده ام که گويا گزيده ماران افعي هستم در شبيکه بوديعه داري شايسته و سزاوار نيست پس نيست مردن اينکه فاني ساخت مرا بلکه سالهاي عقب همديگر از جايگاه بهار و تابستان که بر من گذشتند مرا فاني ساختند سيصد سال کامل تا بحال عمر نموده ام و الحال بتحقيق که اميد اتمام چهار صد سال را دارم و در کنز الفوائد علامه کراجکي استکه از معمرين عمرو بن حممته الدوسي استکه چهار صد سال در دنيا زندگي نمود ابوارق گفت حديث نمود ما را ارياشي از عمرو بن بکير از هيثم بن عدي از مجالد از شعبي که گفت ما در قبه زمزم در نزد ابن عباس بوديم در حاليکه فتوي از براي مردم ميگفت پس مردي از ميان برخواست و گفت هر آينه بتحقيق که فتوي بيان نمودي از براي کسانيکه طالب فتوي بودند پس آيا تو اهل شعر نيز هستي ابن عباس گفت بگو آنمرد گفت چه چيز است معني قول شاعر در اينشعر که گفته بيت لذي الحلم قبل اليوم ما يقرع العصا و ما علم الانسان الا ليعلما ابن عباس گفت اينشعر در باره عمرو بن حممه دوسي استکه قضاوت نمود در ميان عرب مدت سيصد سال و بتحقيق که ديد ششمين و يا هفتمين از پسران پسر خود را پس چون او را الزام بر قضاوت نموده و اثبات او را از آن خواهش نمودند گفت قلب من پاره از من است و در شبانه روز چندين مرتبه متغير و پريشان ميشود و بهترين وقتيکه من ميباشم از حيثيت استقامت قلب اول روز است پس هر گاه ديديد مرا که قلبم پريشان شده و از استقامت بيرون رفته بعصا بزنيد تا آنکه قلب من باستقامت برگردد و پس هر وقت تغيير حالي از او ميديدند بعصا ميزدند پس رجوع ميکرد بسوي اوفهم و ادراکش و اينشعر را متلمس شاعر در اينخصوص گفته است و از ايشان حارث بن مضاض جرهمي است که بنابر نقل شيخ طوسي ره در کتاب غيبت او نيز چهار صد سال عمر نموده و ايندو بيت را از او نقلکرده اند که گفته بيت کان لم يکن بين الجحون الي الصفا انيس و لم يسمر بمکه سامر بلي نحن کنا اهلها فابادنا معروف الليالي و الجدور العواثر يعني گويا که ما بين کوه حجون مکه تا بکوه صفا انيسي نشده و نبودو در مکه در هنگام شب هم صحبتي با ما صحبت نداشت بلي ما اهل مکه بوديم ناگاه حوادث شبها و بختهاي برگشته و لغزش خورده ما را هلاک نمودند و از ايشان اليسع بن خطوب است که يکي از انبياء بني اسرائيل و از شاگردان الياس نبي بوده چه بنابر نقل صاحب اخبار الدول او چهار صد و دو سال عمر داشته و او داراي معجزات بسيار است چنانکه در ناسخ استکه يکي از معجزات او اين بود که وقتي هداد که ملک ارام بود عزم کرد که با يهورام که ملک بني اسرائيل بود مصافدهد و جمعي بکمين بازداشت که چون مردم يهورام از آنجا عبور کنند اسير و دستگير شوند اليسع اينخبر را بيهورام داد و سپاه يهورام را از عبور آن کمين گاه منع فرمود ملک ارام چون بمقصود نه پيوست مردم خويشرا طلبکرده فرمود کيست در ميان ما که پادشاه آل اسرائيل را از انديشه ما آگهي دهد عرض کردند که در ميان ما هيچ کس خيانت نکند بلکه در ميان بني اسرائيل پيغمبري است که هر راز پوشيده بر وي عيان است و عند الحاجه يهورام را آگهي دهد ملک ارام جمعيرا برانگيخت تا آن حضرت را دستگير نموده بقتل رسانند در اينوقت اليسع در قريه دوثان سکون داشت لشکر ملک ارام نيمشبي گرد دوثانرا فرو گرفتند يکي از خدام آن جناب بام دادان صورت حالرا بعرض اليسع رسانيد آن جناب فرمود که بيم مدار که لشکر ما از ايشان افزون است و دعا کرد تا از پيش چشم آنخادم حجب برخواست و نظاره کرد ديد لشکري زياده از حد حساب در حضرت اليسع فراهم است و گرد آن جناب حصاري از آتش افروخته معين است علي الجمله اليسع دعا کردتا آنجماعت آفت شبکوري گرفتند و همگي در بينش چون آدم شبکور شدند يعني چشمهاي صحيح بود و ليکن بينائي نداشتند پس ايشانرا برداشته بشومرون که محل اقامت ملک آل اسرائيل بود آمد و دعا کرد تا ديگر باره بينا شدند و خود را در شومرون گرفتار يافتند ملک آل اسرائيل عرض کرد که اگر اجازت باشد ايشانرا بقتل آورم آن جناب فرمود تو ايشانرا به نيروي کمند و شمشير اسير نکرده که اينک مقتول سازي پس اليسع فرمان داد تا آن جمع را مائده کشيدند و خورش داده روانه بجايگاه خويششان نمود و آنجماعت از آن پس هرگز بجنگ آل اسرائيل بيرون نشدند و از ايشان دويد بن زيد بن نهد است که شر ذمده از احوال او در قسم اول از طبقه اول از معمرين مذکور افتاد چه آنکه بنابر نقل از غرر سيد علم الهدي او جهار صد و پنجاه و شش سال عمر نموده و از ايشان جناب هود پيغمبر است که در ايندار فاني چهار صد و شصت و چهار سال زندگاني داشته چنانکه در ناسخ است که چون قوم عاد بفرمان يزدان پاک بهره دمار و هلاکشدند و منزل و مقام ايشان عرضه آنمحا و انهدام شد حضرت هود با چهار هزار تن از مومنين از چنان مهلکه بسلامت بيرون شده در ناحيه حضرموت اقامه جستند و در آنجا بنيان مساکن و اماکن نهادند و بقيه العمر بعبادت يزدان بيچون مواظبت فرمودند و حضرت هود پس از چهار صد و شصت و چهار سال زندگاني در جهان فاني بجنان جاوداني خراميد گويند بر غاري از جبل حضرموت گنبدي عالي برآورده و تختي از سنگ رخام پيراسته و جسد مبارکشرا بر آن نهاده اند و لوحي از زير آن تخت منصوب فرموده و بر لوح مکتوب نموده اند که بسم الله الرحمن الرحيم العلي الاعلي انا هود النبي و رسول رب الارض و السماء الي الملاء من عاد فدعونهم الي الايمان و خلع الاصنام و الاوثان فعصوني فاهلکتهم الريح العقيم فاصبحوا کا الرحيم و آن جناب مردي تما قدو بسيار



[ صفحه 126]



موبي بود در شمائل مشابه بود با آدم و شريعت چون شريعت نوح داشت و بروايتي مدفن آن جناب در ارض مکه در ميان دار الندوه و باب بني سهم است و در اخبار الدول آورده که يکي از معجزات هود اين بود که قومش باو گفتند که از خدا مسئلت کند که پشم و کرک گوسفندان آنها را ابريشم نمايد پس هود دعا فرمود و باريتعالي اجابت فرمود و پشم و کرک آنها را ابريشم نمود و عظم جثه قوم عاد که آن جناب بر آنها مبعوث بوده ضرب المثل بين العباد است چنانکه حبوب و فواکه آنها هم مناسب با چنين جثه و در عظمت بدين اجسام مناسبت داشته اند و در همانکتاب است که وقتي يکي از اهل حضرموت کوزه را از زير زمين يافته ديد در آن خوشه از گندم است که حجم آنکوزه را پر ساخته چون آنخوشه را وزن کردند يکمين به سنگ مکه بود و دانهاي آنخوشه هر يک بقدرتخم مرغي بود و از ايشان شالخ استکه کراجکي در کنز از توريه نقلنموده که او چهارصد و نود و سه سال عمر داشته و از ايشان از فحشاء استکه بنابر نقل مزبور از کتاب مذکور او چهار صد و نود و هشت سال در دنيا زندگاني نموده.