بازگشت

صبيحه 10


بدانکه آنچه که در صبيحه سابقه ذکر شد از معمر بن طبقه دويم کساني بودکه عمر ايشان را بدويست و بيست سال ذکر نموده اند و از ايشان زهير بن جناب بن هبل حميري است چنانکه در غرر و درر و بحار استکه ابو حاتم گفته که زهير بن جناب دويست و بيست سال عمر نمود و دويست مرتبه جنگ کرد و در ميان قومش بزرگ و مطاع بود و چنين گفته اند که در او ده خصلت نيکو جمع شده بود که آنها در احدي از اهل زمانش جمع نشده بودند سيد قوم خود و شريف ايشان بود و خطيب و شاعر آنها بود و ازجهت بلندي مرتبه در خانه سلاطين



[ صفحه 115]



فرود ميامد و با ايشان آمد و رفت مينمود و مهمان ايشان ميشد و طبيب قوم خود بود و طب در آنزمان شرافت دانسته و مدير و سواره آنها بود و او را در ميان قوم خود خانه بود و از قوم خود اعوان و انصار بسيار داشت سطير في وصايا زهير از جمله وصاياي زهير بپسران خود اينبوده که گفته استکه من سنم بسيار کشته و روزگارها ديده ام و در کارها تجربه ها حاصل نموده ام پس آنچه ميگويم ياد بگيريد حذر کنيد از ضعيفه شدن در وقت رو دادن مصائبت يعني دلهاي خود را قوي بداريد و بپرهيزيد ازاينکه در وقت نزول حوادث کار را بيکديگر واگذاريد زيرا که اين باعث هم و غم و موجب شماتت دشمن است و سبب گمان بد بردن است بخدا و حذر کنيد از اينکه بحوادث پاره افتراها بگوئيد و از آنها خاطر جمع و مطمئن شده باشيد و بر آنها سخريه و استهزاء نمائيد زيرا که هيچ قوم سخريه بر آنها نکرده مگر آنکه مبتلا گرديدند لکن بنزول آنها منتظر باشيد زيرا که انسان در دار دنيا بمنزله نشان تير است که تير انداز از آن حوادث از هر طرف نوبه بنوبه به آن مياندازند بعضي بان نميرسداند تيرخود را و بعضي ديگر از آن ميگذراند و از بعضي بجانب راست يا چپ آن واقع ميشود و آخر الامر ناچار است از اينکه يکي از آنها بان برخورد و سيد در غرر و درر بعد ازذکر اينکلام را از زهير فرموده که معني قول زهير بن جناب که انسان در دار دنيا مانند نشانه تير است تا آخر آنچه گفته بخاطر ابن رومي رسيده و آنرا در چند بيت درج کرده و بسيار حسن در آن ابيات بکار برده و آن ابيات اين است شعر کفي بسراج الشيب في الراس هاديا لمن قد افضلته المنايا لياليا امن بعد ابداء المشيب مقاتلي لرامي المنايا تحسبيني راجيا غد الدهر يرميني فتدنوا سهامه تشخصي اخلق ان يعين سودا و کان کرامي الليل يرمي و لا يري فلما اضا الشيب شخصي رمانيا يعني سفيدي مويها بسبب پيري بمنزله چراغي استکه رهنمائي ميکند مويها را بسوي کسيکه او را گم کرده بودند آيا مرا چنين گمان ميکني که اميد نجاتدارم از مرگ بعد از آنکه پيري ظاهر نمود به تير انداز مرگها از من اعضائيرا که اگر بانها صدمه برسند انسان زودميميرد روزگار بمن تير انداخت و تيرهايش ببدنم نزديک شدند و حال آنکه سزاوار بودند آنها باينکه بر بدنم برسند و آن بمنزله تير انداز در شب بود که ميانداخت در حالتيکه مرا نميديد زيرا که جوان بودم و مويهايم مانند شب ظلماني بود از سياهي و سفيدي موي نبود که تير انداز را بسوي من رهنمائي کند وقتيکه سفيدي پيري بدن مرا روشن نمود آنگاه تير روزگار بر من خورد ايقظک يا نومان بعد گر وفاء النسوان در غرر استکه روزي زهير از يکي از زنان خود پاره از سخنان استماع نمود که زنانرا سزاوار نباشد که آنها را در نزد شوهران بگويند پس زهير او را از گفتن آنسخنان نهي نمود پس آنزن باو گفت ساکت باش و الا تو را با اين عمود ميزنم و بخدا سوگند ياد ميکنم که تو را چنين نميديدم که چيزي بشنوي و آنرا بفهمي در آنحال زهير اينچند بيت را انشاء نمود شعر الا يا لقوم لا اري النجم طالعا و لا التمس الا حاجبي بيميني مغريتي عند القضاء بعمودها تکون نکيري ان نقول ذريتي امينا علي سر النساء و ربما اکون علي الاسرار غير امين فللموت خير من تکون نکيري مع الطعن لا ياتي المحل لحين يعني ايقوم آگاه شويد از حال من ستاره را در حال طلوعش و هم چنين آفتاب را نمي بينم مگر در حاليکه ابروي خود را بدست راست از پيش چشمم برميدارم و زنم در پشت سرم با عمود ايستاده مرا منع ميکند از اينکه باو بگويم که مرا بگذار که بر سر زنان امين شوم يعني هر چه ميخواهند در نزد من بگويند زيرا که از کثرت پيري ثقل سامعه بهم رسانيده ام و هر چه که بگويند نخواهم شنيد و کم ميشود که بر اسرار امين نباشم مرگ از براي من بهتر است از اينکه زنان در کجاوه بنشينم و سفر کنم و زمان مرگ من طولکشيده و نميرسد و ايضا در غرر استکه زهير بن جناب در عهد کليب وائل بوده و در ميان عرب کسي دلاورتر از او نبود و در نزد ملوک کسي مثل او تقرب نداشته و بجهت حسن تدبيرش او را کاهن ميگفتند و اهل قبائل جمع نميشدند مگر بر سر وي و بر سر زراح بن ربيعه يعني بجهت طلب راي و اصلاح امور و از اشعار او است اين ابيات شعر ابنبي ان اهلک فقد اورثتکم مجدا بنيته و ترکتم ابناء سادات زنادکم و ربه من کل ما نال الفتي قد نيته الا التحيه و لقد نحلت الباذل لکرما ليس لها وليه و خطبت خطبته حازم غير الضعيف و لا العبيه و الموت خبر للفتي فليهلکن و به بقيه من ان يري الشيخ الجبال قد يهادي بالعشيه يعني اي پسران من اگر مرگ مرا دريابد محزون نباشيد و اندوهگين نشويد و از عاقبت کار خود نترسيد زيرا که براي شما بزرگي يا بناء محکم را ميراث گذاشته ام و شما را در حالي ميگذارم که بزرگ زاده ميباشيد و بمطالب خود رسيده ايد و رسيدم بهر چه که جوان در مدت عمرش بانها ميرسد مگر دوام عمر و بقاء در دنيا را و يا مگر سلطنت و امارت را که آن از براي من ميسر نشد و شتر بزرگ کوهان را باز کردم در حاليکه جل نداشت و خطبه خواندم مانند خطبه خواندن کسيکه آنرا محکم ميکند و در سخن گفتن ضعيف و عاجز نميشود و مرگ براي جوان بهتر است از اينکه شيخ عظيم را در حالتي به بيند که از کثرت ضعف و ناتواني در وقت شبانگاه بمردم تکيه نموده راه ميرود پس آنجوان بميرد در حالتيکه از قوت و توانائي بقيه در او هست و از اشعار زهير بن جناب نيز ايندو بيت است شعر ليت شعري و الدهر ذو حدثان اي حين منيتي تلقاني اسبات علي الفراش جفات ام يکفي مفجع جران يعني کاش ميدانستم و حال آنکه روزگار را حادثه بسيار است که کدام وقت مرگ من با من ملاقاتميکند آيا ملاقات آن در وقتي استکه ميان رختخواب از حرکت بمانم و ضعيف شوم و يا آنکه مرگ من در دست اندوهگين و سوخته دلي است که خويش او را کشته باشم و او از من قصاص نمايد و سيد مرتضي فرموده که زهير ايندو شعر را که مذکور ميشود در سن دويست سالگي گفته شعر لقد عمرت حتي لا ابالي احتفي في صباح اومئا و حق لمن انت مائتان عاما عليه ان يمل من الثواء يعني بسيار عمر نمودم بحديکه باک ندارم از اينکه مرگ مرا در صبحگاه دريابد يا در شبانگاه و سزاوار است از براي کسيکه دويست سال عمر نمايد اينکه از زندگي تنگ آمده و خسته گردد و نيز از زهير بن جناب ايندو بيت در همانکتاب است بيت اذا ما شئت ان تسلي خليلا فاکثر دونه عدد الليالي فما سلي حبيبک مثل نائي و لابلي جديدک کابتذال يعني وقتيکه اراده تسلي دادن نمودي بدوست خود آنگاه آمدنرا در شبها بنزد او بسيار مکن پس چيزي نيست که تسليه دهد دوست تو را مثل دوري و چيزي نيست که



[ صفحه 116]



کهنه نمايد تازه تو را يعني آبروي تو را ببرد مثل ابتذال خلاصه آنکه بسيار آمد ورفت بنزد دوست هر چند که او را باعث تسلي خاطر ميشود اما تو را موجب ذلت و اهانت ميگردد و از ايشان ضبيره بن سعيد بن سعد بن سهم بن عمرو است چنانچه در غيبت طوسي و بحار استکه او دويست و بيست سال عمر نمود و هرگز پير نگرديد و زمان اسلام را دريافت و از آن رو برتافت ابو حاتم درياشي از عتبي و او از پدرش روايت نموده که ضبيره سهمي وفات نمود در حاليکه دويست سال عمر داشت و با اين سن زياد مويهايش سياه و دندانهايش درست بودند و پسر عمش قيس بن عدي در مرثيه او گفته بيت و من يامن الحدثان بعد ضبيره السهمي ماتا سبقت منته المشيب و کان منيته افتلاتا فتزودوا و الا تهلکوا من عند اهلکم خفاتا يعني هر کس بعد از وفات ضبيره سهمي از حوادث روزگار ايمن باشد لا محاله خواهد مرد زيرا که مرگ بسبب هجوم آوردن حوادث نيست چنانکه مرگ ضبيره بر پيري وي پيشي نمود و او را بناگهاني دريافت پس وقتيکه حال را بدينمنوال ديديد آنگاه توشه راهي براي خود برداريد و اگر برنداريد بناگهاني هلاک ميشويد بطوريکه خوشيان و ساير اهل شما بر هلاکت شما مطلع نميشوند و از ايشان حضرت ايوب پيغمبر است چنانکه در اخبار الدول است که گفته شده عمر آن بزرگوار در اينسراي عاريت دويست و بيست سال بود اگر چه بعضي هفتاد و سه سال و بعضي نود و پنجسال هم گفته اند و قبر آن بزرگوار در محل ابتلاي او است که آن ارض بثنيه و حولان استکه از توابع دمشق و جاريته ميباشد و در ناسخ عمر آن بزرگوار را بدويست و بيست و شش سال تعيين نموده و از ايشان الاقوه بن مالک اودي استکه بنابرنقل شيخ کراجکي در کنزل الفوائد دويست و سي سال در دنيا تعيش نموده و از براي اووصيتي است از براي قوم خود چنانکه او را قصيده مشهوره است و از ايشان يعني از اهل اينطبقه ثانيه مرقع بن ضبع بوده چنانکه در بحار و کمال الدين استکه از جمله معمرين مرقع بن ضبع بوده که دويست و چهلسال عمر کرد و زمان اسلام را درک نمود و ليکن اسلام نياورد و از ايشان يعني از اهل اينطبقه معديکرب در حاليکه عمرش طولاني شده بود ايندو بيت را گفته بيت اراني انما افنيت يوما اتاني بعده يوم جديد يعود ضيائه فيکل فجر و بابي لي شبابي ان يعود يعني خود را چنان ميبينم که هر روزيرا که بر سر ميبرم روز تازه بعد از آن مرا درمييابد روشني آن در هر صبحگاه عود ميکند لکن جواني من ابا دارد از اينکه بمن عود نمايد و از ايشان يعني از اهل اينطبقه محضق بن غسان بن ظالم از بيد است که بنابر نقل صدوق دويست و پنجاه و شش سال عمر نمود و در بحار است که او در خصوص طول عمر خودش اين ابيات راگفته شعر الا يا سلم اني لست منکم و لکني امرء اقوتي يعقوب دعاني الداعيات فقلت هيا فقالا کل من يدعي يجيب الا يا سلم اعياني قياهي و اعيتني المکاسب و الرکوب وصرت رديه في البيت کلا تاذي بي الاباعد و القريب کذاک الدهر و الايام حزن لها في کل سائمه نصيب يعني ايطايفه بني سلمه بدرستيکه من از شما نيستم و لکن مردي هستم که قوت و خوراک من گرسنگي است و يا اينکه قومم متفرق و پراکنده است خواهشهاي من مرا بپاره لذتها خواندند من بانها گفتم که آماده باشيد که بامر شما اطاعت دارم ايشان گفتند که هر که خوانده شود اجابت ميکند آگاه باشيد ايطايفه سلمه که ايستادن من در يکجا مرا عاجز نمود و سوار شدن و تجارتکردنهم ناتوانم نمود و گرديدم در خانه ضايع و فاسد شدم و در بخش خودم تنها نه همين است بلکه خويشان و بيگانگان از من متاذي گرديده اند همه روزگاريرا خيانت هست يا آنکه همه روزگار راحزن و اندوه هست و مرا نصيبي هست از هر کسي که استراحت و لذت دارد يعني کسيکه درلذت و نعمت است روزگار لا محاله او را صدمه ميزند و اندوهي بوي ميرساند و از ايشان يعني از اهل اينطبقه ارغونامي استکه شيخ کراجکي از توريه نقلنموده که او دويست و شصت سال عمر داشته و از ايشان صيفي بن رياح استکه پدر ابو اکثم صيفي است چنانچه شيخ طوسي ره نقلنموده که او دويست و هفتاد سال عمر نمود بطوريکه عقلش کامل و درست بود و او است کسيکه مشهور بذي حلم است که متلمس شاعر در باره او اينشعر را گفته شعر لذي الحلم قبل اليوم ما تقرع العصا و ما علم الانسان الا ليعلما يعني صيفي بن رياحرا که مشهور بذي حلم است پيشتر از اين نرمي و ملايمت بوده و انسان چيزيرا ياد نميگيرد مگر آنکه ديگريرا تعليم بدهد ارجاع فيه انجاع بدانکه صحيفه المتلمس از امثال معروفه بين العرب است و ضرب المثل آنرا اين ناچيزدر جوهره چهل و هشتم از جنه ثانيه از کتاب جنتان مدهامتان که بطبع رسيده است ذکرنموده ام هر کس که طالب باشد بکتاب مزبور رجوع کند صفايح ريفي في نصائح الصيفي شيخ صدوق در کمال الدين روايتکرده که از نصائح صيفي اينست که گفته تو را در هر حال بر برادرت تسلط هست مگر در حال قتال وقتيکه او اسلحه خود را برداشت چه آنگاه تو را بر او تسلط نيست و در آنحال ناصح وي شمشير است ترک فخريه کردن از براي تو بهتي است اذيه ظلم و عدوان زودتر هلاک کننده است بدترين نصرت و ياري از حد اعتدال گذشتن است تنگي اخلاق سبب درد و اندوه است کثرت عتاب نوعي از اذيت است و زمينرا با عصا بکوب يعني غافل را به تنبيه جزئي آگاه نما و اذيت بر او مکن و او را رسوا مکن يعني با او طريقه ملايمت را پيش گير و انسان چيزيرا ندانسته مگر آنکه بديگري تعليم نمايد و او را ياد دهد و از ايشان حضرت صالح پيغمبر است چنانکه در ناسخ استکه حضرت صالح تمام قامت و عريض الصدر بود بفصاحت زبان و ملاحت بيان معروف بود و بضخامت جثه و محاسن کشيده موصوف موي سياه داشت و رخساري سرخ و سفيد پيوسته پاي برهنه گرديدي و نشر مواعظ کردي در سراي فاني مقام و مسکني نپرداخت که در آن آسوده شود بشريعت هود مردم را دعوتکردي و چون از ملزومات نبوت فراغت جستي بتجارت کسب معيشت فرمودي مدت زندگانيش در سراي پر ملال دويست و هشتادسال بود مدفن مبارکش در بيت الله الحرام ميانه رکن و مقام است.