بازگشت

صبيحه 09


بدانکه طبقه دويم از معمرين کساني هستند که در ايندار فنا و زوال عمرشان از دويست الي سيصد سال ثبت و ضبط شده است و چون از براي تمامت عقود عشرات اينطبقه مثل ساير طبقات آتيه را بترتيب عقود عشراتيکه در ميان هر صد سال است ذکر نموده با مراعات الاقدم فالاقدم و ديگر تقسيماتي از براي اهالي آنها قرار نداديم چنانچه در طبقه اول قرار داده شده است بواسطه ضبط معمر در تمامت عقود عشرات آن پس ميگوئيم معمر بن اينطبقه نيز بسيار عدد ايشان بيشمار است و از ايشان سيف بن وهب بن جذيمه طائي است چنانکه در کمال الدين و بحار است که او دويست سال عمر نموده و در اينباب گفته شعر الا انني کاهب ذاهب فلا تحسبوا اني کاذب لبست شبابي فافنيته و ادرکني القدر الغالب و خصم دفعت و مولي نفعت حقيق يتوب له ثائب يعني آگاه شويد که من مانند جاموس پير وفاتکردني هستم و گمان نکنيدکه سخن من دروغ است زيرا که لباس جوانيرا پوشيدم و فاني گردم و قضاي الهي که بر همه چيز غلبه کننده است مرا دريافته دشمنانرا دفعکردم و دوستانرا نفع رسانيدم و سزاوار است که عوض اينها نفع و ثواب بمن برسد و از ايشان ثعلبه بن کعب بن عبد الاشهل است که بنابر نقل صدوق در کمال الدين و علامه مجلسي در بحار دويست سال عمر نموده و اين بيتها را گفته شعر لقد صاحب اقواما فامسوا خفانا لا يجاب لهم دعاء مضوا قصد السبيل و خلفوني فطال علي بعدهم الثواء و اصبحت الغداه رهين شئي واخلفني من الموت الرجاء خلاصه مضمون ابيات اينست که بدرستيکه با پاره اقوام مصاحبت داشتم زماني نگذشت که بمرگ مفاجات هلاک گرديدند و هيچ دعا که در خصوص طول عمر ايشان کرده شده بود بهدف اجابت مقرون نيفتاد پس ايشان براه خود رفتند يعني وفات يافتند و مرا گذاشتند پس بعد از ايشان زندگاني من طول کشيد و ماندم در گرو چيزيکه بان احتياج دارم و اميد مرگي که داشتم خلف گرديد و از ايشان ابو طمحان قيني است که نامش حنظله بن شرقي و اصلش از اولاد کنانه بن قين بوده چنانچه در هردو کتاب که سابقا ذکر شدند از ابو حاتم نقل نموده اند که گفته است ابو طمحان دويست سال عمر نموده و در خصوص طول عمر خود گفته شعر حنتني حانيات الدهر حتي کاني خاتل يدنوا لصيد قصير الخطو يحسب من راني و لست مقيدا اني بقيد يعني حوادث روزگار قامت مرا خم نمود بنحويکه مانند کسي شدم که در کمين گاه شکار قامت خود راخم کرده و گامهاي خود را کوتاه و خورد بردارد و بسوي صيد رود و يا مانند کسي گرديدم که گامهاي خود را بهم ديگر نزديک ميگذارد در وقت راه رفتن و هر که ميبيندچنين خيال ميکند که بزنجيرم کشيده اند و حال آنکه بزنجير کشيده نشده ام و نيز ابو حاتم گفته که يونس بن حبيب گفته استکه ايندو شعر را از ابو طمحان خودم شنيدم چنانچه اينرا نيز از او شنيدم که انشاء نمود شعر و اني من القوم الذين هم هم اذامات منهم ميت قام صاحبه نجو لم السماء کلما غاب کوکب بدي کوکب تاوي اليه کواکبه اضائت لهم احسابهم و وجوههم دجي الليل حتي نظم الجزع ثاقبه و ما زال منهم حيث کان مسود تسير المنايا حيث سارت کتائبه يعني من از کساني هستم که ايشان ايشانند يعني جلالت و قدر و مرتبه و بزرگيرا هميشه دارند زيرا که اگر بزرگي از ايشان وفات يابد يکي ديگر از ايشان که مانند او است در جاي وي قرار ميگيرد ايشان مانندستارگاه آسمانند که هر وقت ستاره از آنها غائب شود ستاره ديگر ظاهر ميشود در حاليکه ستارگان يعني اعوان و انصارش در اطراف وي جمع ميشوند آنگاه رويها و حسبهاي ايشان از نور آن ستاره همگي روشنائي اخذ ميکنند تاريکي شب تار تا وقتيستکه ستاره ثاقب آنساير ستاره ها را باطراف خود جمع نمايد و هميشه از آنقوم مرد بزرگ و جليل القدر هست که بهر جا لشکر آورد مرگها براي هلاک نمودن دشمنانش با آنلشکر ميروند بدانکه از براي مضمون دو شعر اول از اينچهار شعر که از ابو طمحان نقلشد نظيرهائي است از اشعار شعرا که آنها را سيد در غرر و درر و علامه مجلسي در بحار نقل نموده اند و ما نيز تعميما للعائده و تتميما للفائده آنها را ذکر مينمائيم فنقول تنويرات في تنظيرات) نظير اول قول اوس بن حجر است که گفته شعر اذا مقرم مناذر احدنا به تخمط فينا ناب اخر مقرم يعني هر وقتيکه بيفتد دندان بزرگ اشتري از اشتران ما که بجهت توالد و تناسل نگاه داشته ميشود و آنرا اشتر فحله ميگويند آنگاه دندان شتر ديگر از اشتران ما در روئيدن بجوشش ميايد يعني هر وقتيکه بزرگي از ما فوتشود آنگاه بزرگ ديگر از ما بجاي وي مينشيند نظير دويم آن قول طفيل غنوي است که گفته شعر کواکب دجن کلما انقض کوکب بدي و انجلت عنه الدجنه کوکب يعني ايشان مانند ستارگان هستند در هنگام تاريکي که هر وقت ستاره از آنها غروبکند آنگاه ستاره که ابر آنرا پوشيده بود ظاهر گردد نظير سيم آنقول خزيمي استکه گفته شعر اذا قمر منا تفور او خبا بدا قمر لي جانب الافق يلمع يعني هر وقتيکه ماهي از ما غروبکند يا پنهانگردد آنگاه ماه ديگر ظاهر گردد در حاليکه در سمت افق روشن ميشود نظير چهارم مضمون اين بيت استکه شاعري گفته شعر خلافه اهل الارض فينا ورائه اذا مات منا سيد قام صاحبه يعني خلافت و سلطنت بر اهل زمين در خاندان ما بمنزله ميراث است هر وقتيکه بزرگي از ما وفات نمايد بزرگي ديگر از ما در او جاي گيرد نظير پنجم قول شاعر ديگري استکه گفته شعر اذا سيد منا مضي بسبيله اقام عمود الملک آخر سيد يعني هر وقت بزرگي از ما وفاتکند بزرگ ديگر ستون سلطنت را بر پا ميدارد و ايضا بايد دانست که شعراء ديگر شبيه بمضمون دو شعر آخر ابو طمحان شعرهائي گفته و سروده اند که ذکر آنها خالي از لطافت نيست فلذا ما آنها رانيز ذکر مينمائيم شبيهات وجيهات) شبيه اول از براي قول ابو طمحان که گفته اضائت لهم احسابهم و وجوههم قول مزاحم عقيلي استکه گفته شعر وجوه لو ان المدلجين اغتشوا بها صد عن الدجي



[ صفحه 114]



حتي تري الليل بنجلي يعني رويهاي ايشان بمثابه استکه اگر آنان که شبها راه ميروند با آنها همراه شوند هر آينه نور آنها تاريکي شب را پراکنده مي کند بنحويکه شب بالمره زايل ميگردد شبيه دويم قول حجه بن مضرب سعيدي است که گفته شعراضائت لهم احسابهم فتضائک لنور هم الشمس المضيئه و البدر يعني قدر و مرتبه آنطائفه بسبب جلاده و هنريکه در ايشان است بحدي روشنائي و اشتهار بهم رسانيدند که آفتاب نوراني و ماه شب چهارده هر دو در مقابل نور آنها خار گرديدند شبيه سيم قول محمد بن يحيي صولي استکه گفته است شعر من البيض الوجوه بني سنان لو انک تستضي بهم اضلوا هم حلوا من الشرف المعلي و من کرم العشيره حيث شاوا يعني ممدوح من از طايفه بني سنان است که رويهاي سفيد دارند اگر بخواهي که بسبب ايشان روشن بشوي هر آينه روشن ميکنند و در هر مرتبه از مراتب شرافت بلند و نجابت قبيله که خواستند قرار گرفتند استکمال البيان لاحوال ابي طمحان و از اشعاريکه نسبت بابي طمحان داده اند اينشعر است که گفته شعر اذا شاء راعيها استقي من وقيعه کعين العذاب صفوه لم يکدر يعني اگر شبان آنگوسفندان بخواهد هر آينه اينها را سيراب ميکند از وقيعه که مانند چشمه آب گوارا و صاف است که هرگز ناصاف نميشود و وقيعه چاهي است در روي سنگ که براي غسل کردن و آب خوردن در آنجا فرود آمدن ميشود و آبيکه از ميان اينگونه سنگ درآيد و در ميان سنگي ديگر فرود برود آنرا آب وقيعه ميگويند و سيد مرتضي قول ذو الرمه را بر اين شاهد آورده که گفته شعر و قلنا سقاطا من حديث کانه جنا النخل ممزوجا بماه الوقايع يعني ما ذکر نموديم پاره سخنان سقطشده از حکايتيکه مانند چيده زنبور است يا مانند پنهانشده در زنبور است در حالتيکه با آب وقيعها مخلوط شده باشد که عبارت باشد از غسل يعني آنحکايتها درلطافت و شيريني مانند عسل بود و آبيکه در روي سنگ جاريميشود آب خشرج گويند و آبيکه در ميان روي سنگريزه و ريگ جاريباشد آب مفاصل ميگويند و کلام آبي ذويب بر اينشاهد و گواه استکه گفته شعر مطا قيل ابکار حديث نتاجها تشاب بماء مثل ماء المفاصل يعني اشتران جوان تازه زائيده چرک ميشود بدن آنها باب گل آلوديکه مانند آب مفاصل است و اين شعر را نيز نسبت بابي طمحان داده اند که گفته شعر فلو ان السماء دنت لمجد و مکرمه دنت لهم السماء يعني اگر از شان آسمان اين ميشد که نسبت ببزرگي کسي و نجابت او فروتني نمايد هر آينه نسبت با ايشان هم ميکرد و از اشعار نيز اينشعر است شعر اذا کان في صدر اين عمک حثه فلا تستشرها سوف ببدو دفينها يعني وقتيکه در سينه پسر عمت حقد و حسد و عداوت تو شد پس باو تعرض مکن زيرا که باعث زيادتي عداوت او بتو ميگردد چه آنکه بزودي دفينه عداوتشرا ظاهر ميسازد و ازاشعار او بنقل از ابي محلم اسعدي اينست که گفته شعر نبي اذا ما سامک الذل قاهر عزيز فبعض الذل اتقي و احرز و لا نجم عن بعض الامور تعززا فقد يورث الدل الطويل التعزز يعني اي پسرک من اگر صاحب قهر و غلبه تو را بر ذلت تکليف نمايد آنگاه بعضي ذلتها را که آن نسبت بما بقي تو را حفظ کننده تر است آنرا اختيار کن و از مباشرت و ارتکاب پاره از کارها از راه عزت پرهيز مکن زيرا که اظهار عزت باعث ميشود ذلتي طولانيرا و بعضي ايندو شعر را نسبت بعبد الله بن معاويه جعفري داده اند چنانچه آنها را نسبت بابي طمحان داده اند و از اشعاريکه بابي طمحان نسبت داده اند اين دو بيت است شعر يا رب مظلمه يوما لطئت بها تمضي علي اذا ما غاب انصاري يعني اي بسا ظلم و ستم بسيار که بمن رسيد در شدت و حدت که از گراني آنها بزمين چسبيدم يعني مانند خاک خوار و ذليل گرديدم و اين ستمها بر من ميگذشتند در وقتيکه ياورانم از من غائب بودند وقتيکه مدت غيبت ايشان بسر رسيد و در نزد من حاضر شدندآنگاه براي تلافي آنها از جاي برجستم مانند جستن شيريکه هميشه در خواب گاهش قرارگرفته و شکار کردن عادت داشته باشد و از ايشان حضرت خليل الرحمن است چنانچه در اخبار الدول آورده که آن جناب دويست سال عمر نمود و قبر شريفش در قريه حبرون استکه زرخريد خود آن حضرت بود چنانچه قبر ساره زوجه آن جناب نيز در آنجا است و در ناسخ عمر آن حضرت را صد و هشتاد سال نوشته و از ايشان دريدن صمه الجسمي است چنانچه در بحار استکه او دويست سال عمر نمود و زمان دولت اسلام را دريافت و اسلام قبول نکرد و او از کساني بود که مشرکان مکه را کشيده و بدعواي حنين آورد ودر مقدمه الجيش ايشان بمحاربه پيغمبر حاضر گرديد و در آنروز کشته شده و در سفر مقر گرفت و از ايشان لقمان حکيم است چه بنابر نقل صاحب ناسخ عمر ايشان مدت دويست سال بوده است و قبرش در ايله است و از ايشان ثوب بن صداق عبدي است چنانکه در کمال الدين و بحار است که او دويست سال در ايندار پر از انتقال زندگاني نمود و از ايشان ثعلبه بن کعب را نوشته اند و گفته اند که او دويست سال عمر کرد و از ايشان نابغه جعدي است چنانکه در بحار از ابي حاتم نقل نموده که نابغه جعدي دويست سال عمر نمود و ما شر ذمه از حالات او را در قسم اول از طبقه اول بيان نموديم و از ايشان اوس بن ربيعه بن کعب بن اميه استکه بنابر نقل صدوق دويست و چهارده سال عمر نمود و در خصوص حال خود اين ابيات را گفته شعر لقد عمرت حتي مل اهلي ثواي عندهم و سمئت عمري و حق لمن اتي مائتان عام عليه و اربع من بعد عشر يمل من الثواء و صبح نيل يعاديه و ليل بعد يسري فابلي شلوتي و ترکت سلوي و باح بما اجن ضمير صدري يعني عمرم طويل شد بحديکه اهلم از بودنم بتنگ آمده اند و خود هم از زندگي خسته شده ام و سزاور است بر کسيکه دويست و چهارده عمر نموده باشد اينکه اززندگاني و گردش شبانه روز بتنگ آيد پس طول عمر اعصاي مرا پوسيده کرد و صبر را ازخود دور نمودم و انقطاع صبر من ظاهر گردانيد چيزهائيرا که سينه ام پنهان داشته بود.