بازگشت

صبيحه 08


از طبقه اول اشخاصي هستند که عمر ايشان بيکصد و نود سال رسيده و و از ايشان سيف بن رياح استکه مکني بابي اکثم بن صيفي است چنانچه در کمال الدين عمر او را از بعضي بهمين مقدار تحديد فرموده و زمان اسلام را دريافته و لکن در اسلام آن خلافست و اکثر ارباب تواريخ و سير برآنند که اسلام اختيار ننمود و در خصوص طول عمر خودش انشاء نموده شعر و ان امرء قد عاش تسعين حجه الي مائه لم يسام العيش جاهل خلت مائتان غيرست و اربع و ذلک من عد الليالي قلائل يعني هر که نور سال را تا صد سال زندگي کند و از زندگاني بتنگ نيايد هر آينه او جاهل است صد و نود سال بر من گذشته اگر شبها را از آن بيرونکنند و در شمار نياورند زمان قليلي باقي ميماند و محمد بن سلمه گفته است که اکثم سوار شده آمد که بخدمت رسولخدا مشرفشود بعضي از پسران او در بين راه در حالتيکه تشنه بود او را بقتل رسانيد و بعد از آن شنيدم که اين آيه در شان او نازلشد که و من خرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله تم يدرکه الموت فقد وقع اجره علي الله يعني هر که از خانه اش درآيد و بسوي خدا و رسول او برود و بعد از آن مرگ او را دريابد هر آينه اجرش بر خدا خواهد بود و عرب کسي را در حکمت و دانائي بر او مقدم نميدانستند چنانکه روايت نموده اند که او وقتيکه خبر بعثت رسولخدا را شنيد پسرشرا با لشکر نزد آن حضرت فرستاد و گفت اي پسر سخنان چند پندت ميدهم از وقت رفتن تا زمان برگشتن بنزد من بانها عمل بکن کلام منظم في نصائح الاکثم پس گفت اي پسر نصيب خود را از ماه رجب از دست مده يعني آنماه از شهور حرام است حرمت آنرا ترک مکن بارتکاب افعال قبيحه آنرا ضايع مگردان و در نزد قومي که وارد ميشوي در نزد عزيزترين ايشان فرود آي و با بزرگ ايشان عهد و پيمان ببند و از آشنائي ذليل ايشان بپرهيز زيرا که او خودش نفس خود را ذليل کرده اگر او خود را عزيز ميداشت هر آينه قومش او را عزيز ميداشتند بدرستيکه من اينمرد را بعضي محمد را صلي الله عليه و اله با اصل و نسبش شناخته ام او از خانواده قريش است که ايشان بزرگترين مردم عربند و اينمرد يا صاحب نفس قوي است که خروجکرده و اراده سلطنت دارد بنابر اين او را تعظيم بکن و در پيشش بايست و ننشين مگر بامر و اشاره او وقتيکه چنين کردي شترش از تو دفع



[ صفحه 111]



ميشود و نفعش بتو ميرسد و يا اينکه اينمرد پيغمبر است نيز بر تو مراعات احترامش واجب است زيرا که پروردگار عالم دوست نميدارد کسيرا که بانبياء بدي نمايد او جل شانه کار لغو و باطل نميکند تا اينکه از آن کار حيا نمايد و هر که را که ميداند برگزيده خود ميگرداند و در افعال خود خطا ندارد تا اينکه عتاب ديگران بر وي واردگردد بلکه کارهاي خود را بطوريکه ميخواهد ميکند اگر آنمرد پيغمبر باشد هر آينه همه امور ويرا موافق باصلاح و صواب مييابي و اخبار ويرا صادق ميداني و بزودي او را در پيش نفس خود و پيش پروردگار خودش متواضع و فروتن مييابي آنگاه نسبت باو ذلت و فروتني کن و سواي آنچه را که من بتو گفتم موقوف بدار زيرا که تو فرستاده مني و اگر فرستاده از پيش خود کاري بکند يا چيزي بگويد پس از سفارت کسيکه او را فرستاده بدر ميرود و هر چه که آنمرد بتو ميسپارد در وقتيکه تو را بنزد من باز ميگرداند حفظ کن و از ياد مده زيرا که اگر فراموشکني هر آينه بر من واجب ميشود که رسول ديگري غير از تو بفرستم في مکتوب الاکثم في حضور الرسول المکرم پس اکثم بعد از اين نصايح را بپسر خود مکتوبي بحضور حضرت نبوي نوشته و باو داد که خدمت حضرتش برساند و مضمون آنمکتوب چنين بوده که پروردگار اولا بنام تو ابتدا ميکنم اين مکتوبي است از بنده به پيش بنده ديگر بعد از آن نوشت که از جانب تو پاره خبرها در خصوص ادعاي نبوت و رسالت بما ميرسيد نميدانم اصل دارد يا نه اگر بتو علمي رسيده است ما را نيز از خزانه علم خود شريک گردان و السلام في جواب المکتوب عن النبي المحبوب پس از اينکه پسر اکثم شرفياب حضور باهر النور حضرت رسول شده و نامه او را بحضرتش داده و از مضمون او مطلع گرديد پس در جوابش بدين نهج نوشت من محمد رسول الله الي اکثم بن صيفي احمد الله اليک ان الله تعالي امرني ان اقول لااله الا الله اقولها و امرء الناس بها و الخلق خلق الله و الامر کله لله خلقهم واماتهم و هو ينشرهم و اليه المصير ادبتکم باداب المرسلين و لتسئلن عن النباء العظيم و لتعلمن نباءه بعد حين يعني اين نامه ايست از رسولخدا بسوي اکثم بن صيفي بخدا حمد ميکنم در حالتيکه دلم بتو ميل دارد بدرستيکه خدايتعالي مرا مامور فرمودکه لا اله الا الله بگويم و من ميگويم و خلايقرا بگفتن آن امر ميکنم همه خلق خداهستند و همه کارها مر او راست ايشانرا خلق ميکند و برگشتن ايشان بسوي او است شمارا باداب پيغمبران تاديب نمودم هر آينه بعد از اين از خبر بزرگ سئوال کرده خواهيد شد و خبر آنها را که من گفتم بعد از زماني خواهيد دانست پس نامه را بپسر اکثم داده و او را گسيل بجانب قبيله اش نمود چون وارد شد مکتوب رسولخدا را بپسر اکثم داده از او پرسيد چه ديدي گفت ديدم آن جناب را که خلايق را باخلاق پسنديده امر ميفرمود و از اوصاف ذميمه نهي مينمود تذييل نفعه عميم في مواعظ الاکثم لبني تميم پس از اينکه اکثم از مضمون درر مشحون نامه حضرت رسول باخبر گرديد قبيله بني تميم را نزد خود جمع نمود و گفت يا بني تميم نزد من حاضر نکنيد کسيرا که سفاهت وخفت عقل دارد زيرا که او بمقتضاي سفاهت سخن ميگويد و هر که از او ميشنود شبهه درحالش واقع ميشود و هر انسانرا در نزد خود راي و اعتقادي هست راي و اعتقاد سفيه سست است هر چند که بدنش با قوت باشد و خير نيست در کيسکه عقل ندارد ايطايفه بني تميم من بکبر سن رسيده ام و مرا ذلت پيري دريافته اگر چيزي خوب از من به بينيد آنرا قبولکنيد و اگر چيزي از من ديديد و آنرا از منکرات شمرديد آنگاه بمن بگوئيدکه طريقه حق را پيش گيرم بدرستي که پسرم آمده و آنمرد را يعني رسولخدا را ديده که خلق را باخلاق پسنديده امر ميکرده است و از اخلاق ذميمه نهي و دعوت ميکرده است باينکه پروردگار عالم تنها عبادتکرده شود و ربقه اطاعت بتها از گردنها کنده گردد و باتش سوگند ياد نمودن ترک کرده شود و ذکر ميکرده استکه او فرستاده خدا است و پيشتر از او پيغمبراني چند بوده اند که کتاب داشته اند من او را پيغمبر ميدانم که خلايق را باطاعت و عبادت خدايتعالي امر ميکند و سزاوارترين خلايق باعانت محمد و بياري نمودن در کارها شما هستيد طريقه که خلايق را بان دعوت ميکنداگر حق باشد شما را در آن نفعي هست و اگر باطل باشد باز شما سزاوارتريد که عيب او را بپوشانيد و دست تعدي ديگران را از او کوتاه نمائيد و پيشتر از اين عالمي از علماء نصاري در بلده نجران صفات او را خبر ميداد و سفيان بن مجاشع پيشتر از او نيز صفات او را اخبار مينمود و پسر خود را هم محمد نام کرد آنانکه در ميان شما ارباب ادراکند دانسته اند که فضيلت و زيادتي در چيزي استکه اينمرد بان دعوت و امر ميکند پس شما در اطاعت او پيش قدم باشيد و متابعت او بکنيد که باعث شرافت و بزرگي شما است و با طلوع و رغبت نزد او برويد پيش از آنکه شما را باجبار و اکراه ببرند زيرا که اين امر سست و خوار نيست محل صعودي نميگذارد مگر اينکه بان صعود ميکند بدرستي چيزي که اينمرد بسوي آن دعوت ميند اگر دين نباشد هر آينه در مقام اخلاق امري است نيکو در اينباب اطاعت من کنيد و بهر چيز که ميگويم تابع شويد اراده اينرا دارم که براي شما عزتي حاصل کنم که هرگز زائل نشود و بدرستيکه جمعيت شما از ساير اعراب بيشتر است و بلاد شما از بلاد ايشان نيز وسيع تر و امر اينمرد را به نحوي ميبينم که هيچ دليلي نيست که بان تبعيت کند مگر آنکه عزت مييابد و هيچ عزيزي نيست که تبعيت آنرا ترک کند مگر آنکه ذليل ميشود پس شما با عزت خود از آن تبعيت نمائيد تا اينکه عزت بر عزت بيفزائيد و احدي در عزت و بزرگي مثل شما نباشد زيرا که هر که در اينمقام پيش قدم و اول باشد همه فضائل را او جمع ميکند و براي ديگري از آن باقي نميگذارد و اين امر امري است عميق که هر که بان سبقت گيرد باني آن او خواهد بود و هر که بعد از او تبعيت نمايد هر آينه اقتداء باو کرده است در کار خود صاحب عزم باشيد زيرا که عزم در هر امر باعث قوت است و تردد و احتياط موجب عجز آنگاه مالک بن نوير گفت که اين شيخ ما خوف کرده ايد اکثم گفت واي بر شخص اندوهگين از سخنان کسيکه دلش از غم و اندوه خالي است يعني بجهت اين امر که شما را بان دعوت ميکنم غم و هم بسيار دارم و شما از آن فارغ هستيد پس واي بر من از دست شما من شما را ساکت ميبينم آفه موعظه اعراض است از آن واي بر تو ايمالک بدرستيکه تو هلاک و گمراه خواهي شد بدرستيکه وقتيکه حق قيام نمود آنگاه کسانيکه پيشتر عزيز بودند ذليل ميشوند و آنانکه ذليل بودند عزت مييابند حذر کن از اينکه بفرقه اولي ملحق نشوي پس الحال که براي



[ صفحه 112]



خود سبقت گرفتيد و بامر من تابع نشديد اشتر مرا بياوريد تا سوار شوم پس اشتر خودرا خواسته سوار گرديد و پسران او و پسران برادرش هم با او سوار گرديدند آنگاه گفت حيف بر شما اگر من اين امر را دريابم و از شما فوتشود مکتوب من الاکثم بن الصيفي في جواب احواله بکلام نصفي پس در آنوقت خالوهاي او که در آن قبيله بودند بپيش او نوشتند که قاعده و دستور العملي بما بده تا اينکه به آن رفتار نمائيم درزندگاني در دار دنيا او در جواب نوشت که بعد از حمد خدا و ثناي الهي شما را بتقوي خدا و صله رحم وصيت ميکنم زيرا که آنها مانند درختي محکم هستند که بيخ آن محکم و شاخهايش در روئيدن است و شما را از معصيت الهي و قطع ارحام نهي ميکنم زيرا که آنها بمنزله درختي هستند که بيخ آن محکم نميشود و مر آنرا هرگز شاخي نميرويد و بپرهيزيد از عقد نمودن زنانيکه احمقند زيرا که مواصله ايشان خبيث است و اولاد آنها ضايع و محبت و عزيز داشتن اشترانرا بر خود لازم دانيد زيرا که آنهابراي اعراب مانند حصارها ميباشند که ايشانرا از تعب و مشقت محافظت ميکنند و گردنهاي آنها را پست نکنيد مگر در مقام ضرورت يعني آنها را ذليل نگردانيد زيرا که آنها مهر زنان نجيبه ميباشند و خون بها قرار داده ميشوند و شير آنها براي کبير تحفه است و براي صغير غذا اگر اشتر را در آسيا بار کردن تکليف نمائيد قبول ميکند و هرگز هلاک نميشود کسي که مقدار آنها را بشناسد گدائي و بيچيزي بنبودن عقل است مرد صاحب صلاح و داراي تقوي بيمال نماند و بسا مردي هست که از صد نفر بهتر است و بسا يکطائفه هست که در نزد من دو ستر است از دو طائفه هر که بر زمانه غيظ کند و در آنشکايت نمايد هر آينه خصلت بدو غيظ دارد و زمانه بر آن طولاني گردد و هر که بقسمت راضي شود هر آينه زندگاني وي خوبگردد آفه تدبير تبعيت خواهش است تحصيل آداب حسنه بعادتکردن است بانها احتياج بکسي با دوستي و محبت بهتر است از بي احتياجي با بغض و عداوت از اموال دنيا هر چه که بتو رسيدني است ميرسد هر چند که از طلب آن ضعيف و قاصر باشي و هر چه که بر ضرر تو است نميتواني آنرا از خود رفع کني گمان بد کردن شرافت را برميدارد حسد دردي است بيدوا شادي کردن کسي در مصيبت ديگران باعث رسيدن مثل آنمصيبت است بر او هر که بقومي نيکوئي بکند در عوض آن خوبي بيند ندامت و پشيماني ملازم با سفاهت است ستون عقل حلم است در صبر نمودن جايگاه کارها را فراهم نمودن است بهترين کارها از حيثيت عاقبت عفو است حسن عهد و پيمان دوستي را باقي گذارنده تر است هر که زيارت دوسترا روزي بکند و روزي ترک کند هر آينه دوستي ايشان زياده ميشود وصيه الاکثم حين الوفات مقاله حاويه للعظات و چون اکثم بن صيفي را حالت احتضار در رسيد پسران خود را جمع نمود و بايشان گفت بدرستيکه روزگاري طولاني بر من گذشته ميخواهم شما را پيش از وفاتم توشه بدهم وصيت ميکنم شما را بتقوي و صله رحم احسان و نيکوکاريرا بر خودتان لازم داريد زيرا که آن سبب زيادتي عوان و انصار است و مانند درختي است که هرگز بيخ و شاخش مضمحل نميشود و نهي ميکنم شما را از معصيت خدا و قطع نمودن ارحام زيرا که آنها بمنزله درختي هستند که بيخش ثابت نميشود که شاخش نميرويد زبانهاي خود را نگاه داريد زيرا که سخنان بد باعث هلاکت شما است بدرستيکه گفتن سخن دوستي براي من باقي نگذاشت يعني از سخنان حق دوستان من همه رنجيدند و دشمن شدند و اشترانرا اعزاز نمائيد زيرا که صداق زنان نجيبه اند و خون بهاي کشته ها هستند بپرهيزيد ازعقد نمودن زنانيکه احمقند زيرا که عقد ايشان خبيث است و اولادشان ضايع ميانه روي در سفر اسب را از خستگي نگاه ميدارد هر که اندوه نخورد بر چيزيکه او فوتشده هر آينه بدنش از تلف محفوظ ميماند هر که بچيزي که دوست دارد قناعت نمايد هر آينه شاد و خوشحال ميشود در همه حال اقدام نمودن در امور بايد پيش از حصول ندامت باشدبفوت آنها بودنم در اول هر کار دوست تر است نزد من از اينکه در آخر آن باشم هر که رتبه خود را بشناسد هرگز هلاک نميشود کسيکه تو را وعظ و نصيحت ميگويد اگر بموعظه اش عامل شود هرگز هلاک نميگردد واي بر عالميکه از شتر جاهل مطمئن و خاطر جمع باشد زوال نشانهاي راهها موجب وحشت است در آنها چنانکه نايابي علماء و راه نمايان باعث وحشت است ما بين خلايق در ابتداي هر امر وقوع اشتباه در آن ممکن است لکن وقتيکه گذشت هر آينه زيرک و احمق هر دو آنرا ميشناسند شدت نشاط در هر حال مذموم است خصوصا در حال وسعت و توانگري که حماقت است قرب منزلت در نزد خالق يا در نزد خلق در طلب شرافت و رفعت است در سر امري جزئي در غضب نشويد زيرا که موجب غضب بسيار ميشود جواب ندهيد از چيزهائيکه از آنها سئوالکرده نشده ايد نخنديد از چيزهائيکه خندني نيست در خانه و عمارت با همديگر برابر باشيد و با همديگر بغض و عداوت نورزيد نزديکي بهم ديگر موجب حسد و عداوت است پس اگر در يکجا اجتماع نکائيد بزودي از هم ديگر جدا بشويد در دوستي بعضي از شما از بعض ديگر بايد تميز داشته باشد بر قرابت و خويشي همديگر اعتماد نکنيد که باعث جدائي و قطع الفت است زيرا که خويش تو کسي استکه دلش بتو نزديک باشد اموال خود را حفظ و اصلاح کنيد زيرا که اصلاح آنها در دست شما است کسي از شما بر مال برادرش اعتماد نکند باينکه چنين بداند که رفع احتياجش با مال او ميشود زيرا که هر که چنين کند بمنزله کسي ميباشد که آب را با دست بگيرد و از جريان نگاه دارد و اينهم که محال است هر که اظهار بي احتياجي کند در نزد اهلش عزيز بداريد او را و چه خوب مشغله است از براي زنان از حيث بازيچه چرخ رشته کشي و چاره کسيکه او را چاره نيست صبر است و از ايشان نصر بن دهمان بن سليمان بن اشجع بن زيد بن عطفان است چنانچه صدوق در کمال الدين و علامه مجلسي ره در بحار فرموده اند که او صد و نود سال عمر نمود تا اينکه دندانهاي وي افتاد و خرافت عقل بر وي مستولي شد و موي سرش سفيد گرديد آنگاه امري بر قوم وي مشکل گرديد و براي و تدبيرش احتياج بهم رسانيدند بناء علي هذا از خدايتعالي مسئلت نمودند که عقل و جواني او عود نمود و موي سرش سياه گرديدسلمه بن خويش يا عباس بن مرداس سلمي در خصوص وي گفت شعر لنصر بن دهمان الهنيده عاشها و تسعين حولا ثم قوما فانصاتا و عاد سواد الراس بعد بياضه و عاوده شرح السباب الذي فاتاه و راجع عقلا بعد مافات عقله و لکنه من بعد هذا کله ماتا خلاصه



[ صفحه 113]



مضمون اينست که نصر بن دهمان صد و نود سال عمر نمود و قامتش بعد از آنکه خم شده بود راست گرديد و سياهي سرش بعد از سفيدي و جوانيش بعد از پيري بر او عود نمود وعقلش بعد از آنکه زايل شده بود برگشت لکن با وجود همه اينها باز اجل او را دريافت هو الحي الذي لا يموت.