صبيحه 05
از طبقه اول معمر بن کساني هستند که عمر ايشان بصد و شصت سال رسيده و بنقل سيد در غرر و درر از ايشان حارث بن کعب بن عمرو بن دعله بن خالد بن مالک بن ادد مذجحي است و مذجح مادر مالک است و اولاد مالک باو نسبت داده ميشوند و ناميدن آن بمذجح از اينراه است که تولد او در بالاي تلي کوچک شد که آنرا مذجح ميگفتند و نامش مدله است دختر ذي مهجتان ابو حاتم سجستاني گفته که حارث بن کعب در حالت احتضارش پسران خود را جمع نمود و گفت که صد و شصت سال عمر من شده و تا حال با کسي که عهد و پيمان شکن باشد مصافحه ننموده ام و با فاجرو فاسق دوستي نورزيده ام و بدختر عمم و زن پسرم مائل نشده ام و با زنان زانيه براي عمل قبيح خلوت نکرده ام و بهيچيک از دوستانم اظهار سر خود ننموده ام بدرستيکه من در دين حضرت شعيب هستم و احدي از عرب غير از من و اسد بن خزيمه و تميم بن حر در آنطريقه نيست وصيت مرا ياد گيريد و در شريعت و طريقت من بميريد بتقواي خداي خود ملازمت کنيد تا اينکه بهمه امور و مهمات شما کفايتکند و کارها وعملهاي شما را اصلاح نمايد و بپرهيزيد از معصيت و نافرماني خدايتعالي تا اينکه هلاک نشويد اي پسران من متفق شويد و پراکنده نباشيد تا اينکه تابع و مطيع ديگران نشويد بدرستيکه مردن در حالت قوت و عزت بهتر است از زندگي در حال عجز و ذلت هر چه که شدني است ميشود و عاقبت هر اجتماع پراکندگي است و روزگار دو حال دارد يکي وسعت عيش و ديگري ابتلاء و روز دو قسم است روز شادي و روز گريه و خلايق دو صنفندپاره براي نفع تو و پاره ديگر بر ضرر تو تزويج کنيد از زنان آنانرا که با شما کفو و همتايند و در مقام استعمال عطريات آب استعمال کنيد و از عقد نمودن زنان احمق اجتناب کنيد زيرا که اولاد آنها احمق ميباشند و استراحت نيست مر کسي را که قطع قرابتکند وقتکه قوم با همديگر مخالفتکردند آنگاه دشمنانشان بر ايشان دست يابند و آفه جمعيت اختلاف سخنان ايشان است احسان نمودن بدشمنان صاحب احسان را ازبدي ايشان نگاه ميدارد و اگر در عوض بدي مکافات بد بدهي پس تو نيز از جمله بدکاران باشي و کار بد کردن باعث زوال نعمت ميشود و قطع رحم نمودن موجب هم و غم ميکرد و هتک حرمت نعمت را زايل کند و نتيجه عقوق والدين بي چيزي و فقدان اعوان وخرابي بلدان است و بدانيد که نصيحت باعث افتضاح و رسوائي است چه آنکه اگر نصيحت کننده بکسي نصيحت نمايد و او قبول نکند هر آينه ناصح در نزد او مفتضح ميشود زيراکه ما في الضمير خود را باو اظهار نمود و او بر سريره امرش مطلع گرديد حسد و عداوت بر ديگران ورزيدن مانع از حصول منافع است و بر خطا مداومت کردن بلا را نتيجه ميدهد و بد رفتاري اسباب و طرق منافع را قطع ميکند و بعد از اين نصائح کافيه و مواعظ شافيه انشاء نموده و گفت شعر اکلت شبابي و افنيه و انصبت بعدد هورا ثلثه اهلين صاحبتهم فبادوا و اصبحت شيخنا کبيرا قليل الطعام عسيرا لقيام و قد ترک الدهر خطوي قصيرا ابيت اراعي نجوم السماء اقلب امري ظهورا بطونا يعني جواني خود را بسر آوردن و فاني گردانيدم بعد از روزگاران روزگار چندي را بسر بردم با سه اهل يعني سه طايفه مصاحب بود ايشان هلاکشدند و من گرديدم پيرمردي و شدم کم خوراک
[ صفحه 109]
و کسيکه برخواستن از جا بر او مشکل است بدرستيکه روزگار از شدت پيري کام مرا کوتاه گردانيد و شبها را نميخوابم و چشم بر ستارگان ميدوزم و در عاقبت کار خود تفکر ميکنم و از ايشان حبيب بن مالک است که معجزه شق القمر را از حضرت خاتم النبيين خواستار شد چنانچه تفصيل آن در اواخر جلد دويم از کتاب اول ناسخ التواريخ که معروف بجلد عيسي است مذکور است و اين ناچيز مختصر آنرا در اينمقام تبرکا بذکر معجزه سيد الانام ذکر مينمايم و اينچنين است که وقتيکه حضرت رسولخدا مبعوث برسالت شده و کفار قريش را بکلمه توحيد دعوت ميفرمود و ابو جهل با آن جناب از در معادات بيرون آمده و کاري نتوانست نمود روزي ابو بکر را که در آنوقت داخل در دين شده بود ملاقاتکرده و گفت زود استکه با جماعتي از قريش حبيب بن مالکرا که همه اقوام عرب او را مکانتي بزرگ مينهادند ميطلبيم تا با محمد مناظره کند و چون بواسطه علوم و حکمتيکه دار او دانا است غلبه بر محمد نمود چهره او و مردمان او را با مشک و غاليه اندود کنم و روي محمد و اصحاب او را بسياهي و خاکستر انباشته سازم ابو بکر اينکيفيت را بحضرت رسول عرض کرد في الفور جبرئيل بصورت اصلي خود که آنرا هزار ريال و هزار سر و هزار دهان و هزار زبان بود نازلشده و بر سر حضرتش ايستاده و با هر يک از آن زبانها گفت السلام عليک يا رسول الله پس گفت خدايت سلام ميرساند و ميفرمايد بيم مکن که بدست تو از براي حبيب بن مالک معجزه آشکار کنم که بر ملوک جهان فخر کني و ديگر آنکه حبيب را دختري استکه او را سمع و بصر ودست و پاي بجاي نيست و آندختر را با ابن عباس که مردي از عرب است عقد بسته و او خبر از حال دختر ندارد و همه وقت طلب زفاف ميکند و حبيب مماطله مي نمايد و قصدش اينست که او را بمکه آولده و شفاء او را بطواف بکعبه و شرب از زمزم خواستار شود ودر نيت گرفته که شفاء آندختر را نيز از جنابت طلب نمايد حضرتت هم شفاء او را عهده دار شو بالجمله ابو جهل و قريش پيغام بحبيب داده و او را درآمدن بمکه دعوت نمودند حبيب نيز در ميان اقوام عرب اعلان حج داده پس چهل هزار مرد با دخترش که مذکور شد بهمراهي حبيب وارد مکه شده و بعد از ملاقات با حضرت نبوي و استماع دعوي نبوتش عرضه داشت که پيغمبران همه معجزه داشتند اگر تو پيغمبري معجزه بايدت تا مردمان تو را به پيغمبري بپذيرند حضرت فرمود ايحبيب آنچه را که ميخواهي بخواه عرض کرد ميخواهم از خداي خويش بخواهي تا شبي تاريک بر ما درآورد چنانکه از تيرگي نور چراغ ديده نشود آنگاه تو بر کوه ابو قبيس بر پاي شوي و قمر را آنهنگام که بدر تمام باشد ندا کني و او بدود بسوي کعبه و هفت نوبت طوافکند پس در پيش روي کعبه سجده نمايد آنگاه بسوي جبل بنزديک تو آيد و با تو سخن کند چنانکه همه کس فهم کند و همه کس از دور و نزديک بشنود پس بحبيب تو در رود و نصف شده يکنصف از آستين راست تو و نصف ديگر از آستين چپ تو بيرونشود و يکي بسوي مشرق و آنديگري بسوي مغرب برود آنگاه هر دو بشتاب مراجعت کنند و با هم پيوسته صورت قمر گردد و در جاي خود در آسمان قرار گيرد و چون چنين نمودي دانم که تو رسولخدائي الحاصل چون اينمعجزه بطريقيکه مذکور شد از آنسرور ظاهر شد روز ديگر آنسرور بمنزل حبيب تشريف آورده و فرمود بگو لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله عرض کرد من اين سخن نگويم جز آنکه از بهر من پيماني کني آن جناب تبسم نموده گفت همانا شفاي دختر خود را ميخواهي که او را دست و پا و چشم و گوش نباشد حبيب گفت که تو را از اينراز آگاهي داد و حال آنکه من هيچ کس را آگاه نکرده ام حضرت فرمود خداي من پس راي خود را که آن از موي گوسفند فداي اسمعيل بود بر بالاي آندختر انداخته و دعا فرمود دختر تندرست شده و اعضاي نيکو بيافت و بسخن آمده گفت اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله پس ابو جهل و کفار قريش تماما خجل و منفعل شده و مردمان در عجب شدند و حبيب با گروهي انبوه ايمان آورد واو در اينهنگام يکصد و شصت تمام از مدت زندگاني خود تمام نموده بود و از ايشان اماتاه بن قيس بن حرمله بن سنان کندي است که بنابر نقل از بحار يکصد و شصت سال عمر نموده.