بازگشت

صبيحه 26


بدانکه اين بيست و پنج مورد از موارد غيبات حجج الهيه که از اول اين عبقريه تا باينجا ذکر شدند از مواردي هستند که مخالفين ما نيز تصديق حجيت ايشان را از جانب حضرت رب العزه نموده و آنها را بوصف نبوت و رسالت در زبر و دفاتر خود ستوده اند و آنچه را که ما در باب غيبتهاي ايشان از کتب اخبار و زبر سير و آثار نقل نموديم همگي را خود ايشان نيز نقل نموده و تصديق دارند و نقل آنها مخصوص بما طائفه اماميه اثني عشريه نيست و اما موارد غيبتهاي اوصياء وس لاتعد و لا تحصي است و ما من باب الاختصار بنقل پنج خبر از اخبار بذکربعضي از موارد آنها اقتصار مينمائيم از جمله علامه مجلسي ره در بحار از صدوق عليه الرحمه روايت نموده که حضرت مسيح چندين غيبت از قوم خود اختيار کرد و در زمين سياحت ميکرد و ميگرديد که قوم او و شيعيان او نميدانستند که در کجا است پس ظاهر شد و وصي گردانيد شمعون بن حمون را چون شمعون برحمت الهي واصل شد غائب گرديدند حجتهاي بعد از او و طلب کردن جباران ايشان را شديد شد و بليه بر مومنان عظيم شد و دين خدا مندرس شد و حقوق ضايع شد و واجبات و سنتهاي خدا از ميان مردم برطرف شد و مردم پراکنده شدند در مذهب و هر يک بجانبي رفتند و امر دين بر اکثر مردم مشتبه شد و مدت اين غيبت دويست و پنجاه سال طول کشيد و از جمله در حيوه القلوب بسند صحيح از حضرت صادق روايت کرده که فرمود مردم بعد از عيسي دويست و پنجاه سال ماندند که حجت و امام ظاهي نداشتند و حجت ايشان غائب بود و از جمله درحديث صحيح ديگر از آن حضرت مرويستکه ميان عيسي و محمد پانصد سال فاصله بود و از اين پانصد سال دويست و پنجاه سال بود که پيغمبري و امامي ظاهر نبود راوي پرسيد پس چه ميکردند فرمود که بدين عيسي متمسک بودند و بان عمل ميکردند آنها که مومن بودند و فرمود که هرگز زمين خالي از پيغمبر يا امام نميباشد وليکن گاهي ظاهرند وگاهي پنهان و از جمله در حيات القلوب از ابن بابويه بسند خود از ابو رافع روايت کرده است که جبرئيل کتابي براي حضرت رسالت پناه آورد که در آنکتاب احوال جميع آن گذشته و جميع پادشاهان گذشته بود پس حضرت رسول فرمود جبرئيل احوال ايشان را مجملا نقل فرمود و از جمله در آن روايت است چون اشخ بن اشجان پادشاه شد و او را کنيس ميگفتند و دويست و شصت و شش سال پادشاهي کرد و در سال پنجاه و يکم از پادشاهي او حضرت عيسي باسمان رفت و شمعون بن حمون الصفا را خليفه خود گردانيد و چون شمعون برحمت ايزدي واصل شد حضرت يحيي بن زکريا به پيغمبري مبعوث شد و در آن وقت اردشير پسر اشکان پادشاه شد و چهارده سال و ده ماه پادشاهي کرد و در سال هشتم پادشاهي او يهودان حضرت يحيي را شهيد کردند پس يحيي فرزند شمعون را وصي خودگردانيد و بعد از اردشير شابور پسر او پادشاه شد و سي سال پادشاهي کرد تا خدا اورا کشت و علم و نور و تفصيل حکمه و احکام خدا در آن زمان در فرزندان يعقوب پسر شمعون بود و حواريان اصحاب عيسي بايشان ميبودند و در اينوقت بخت النصر پادشاه شدو مدت پادشاهي او صد و هفت سال شد و هفتاد هزار کس را بر خون يحيي کشت و بيت المقدس را خراب کرد و يهود در شهرها پراکنده شدند و چون چهل و هفت سال از پادشاهي او گذشت خدا عزير را به پيغمبري فرستاده بر اهل آن شهرها که از ترس مرگ گريخته بودند و عزير را با آنها ميراند و بعد از صد سال همه را زنده گردانيد و ايشان صد هزار کس بودند و باز همه بدست بخت النصر کشته شدند پس بعد از بخت النصرمهرويه پسر او پادشاه شد و شانزده سال و بيست و شش روز پادشاهي کرد و دانيال را گرفت و در چاه کرد و نقبها براي اصحاب او کندد و آتش در آن نقبها افروخت و ايشان را در آتش افکنده و ايشانند اصحاب اخدود که خدا در قران فرموده است و چون حق تعالي خواستکه دانيال را قبض روح نمايد امر فرمود او را که نور و حکمت خدا را به مکيخا پسر خود بسپار و او را خليفه خود گرداند پس در آنوقت هرمز پادشاه شد و سي و سه سال و سه ماه و چهار روز پادشاهي کرد و بعد از او بهرام بيست و شش سال پادشاهي کرد و در اين مدت حافظ دين و شريعت خدا مکيخا پسر دانيالل بود و اصحاب او از مومنان و شيعيان تصديق کننده اما نميتوانستند که ايمان را ظاهر کنند در آن زمان و قادر نبودند که سخن حقي را علانيه بگويند و بعد از بهرام بهرام پسر او هفت سال پادشاهي کرد و در زمان او پيغمبران منقطع شدند و فترت بهم رسيد و ولي امر امامت و وصايت باز مکيخا بود و اصحاب مومن او با او بودند و چون نزديک شد ارتحال مکيخا بدار بقاء حقتعالي در خواب باو وحي نمود که نور و حکمت خدا را به آن شو پسر خود بسپار و او را وصي خود گرداند و فترت ميان عيسي و محمد چهارصد و هشتاد سال بود و دوستان خدا در آن روز در زمين فرزندان آن شو بودند و يکي بعد ازديگري وصي و پيشوا ميشدند و هر که را خداوند جبار ميخواست وحي مينمود پس بعد از بهرام شاپور پسر هرمز بود و دو سال پادشاهي کرد و در زمان او خداوند زنده کرد اصحاب کهف و رقيم را و خليفه خدا در آن زمان و سيحا پسر انشو بود و بعد از اردشير شاپور پسر او بود و پنجاه سال پادشاهي کرد و باز در امان او و سيحا حافظ دين خدا بود پس بعد از شاپور يزدجرد پسر او بيست و يکسال و پنجاه و نوزده روز پادشاهي کرد و بان خليفه خدا در زمين و سيحا بود و چون خدا خواستکه و سيحا را برحمت خود ببرد وحي کرد بسوي او در خواب که علم خدا و نور و تفصيل



[ صفحه 101]



حکمتهاي او و احکام او را بسپارد به نسطورس پسر خود و او را وصي خود گرداند پس بعد از يزدجرد بهرام گور بيست و شش سال و سه ماه و هيجده روز پادشاهي کرد و خليفه خدا در زمين باز نسطورس بود و مومنان آن زمان با او ميبودند و چون حقتعالي اراده نمود که نسطورس را بجوار رحمت خود منتقل گرداند در خواب بسوي او وحي نمود که علم و نور و حکمت و کتاببهاي او را بسپارد به مرعيدا و بعد از فيروز فلاس چهار سال پادشاهي کرد و باز خليفه خدا مرعيدا بود و بعد از فلاس برادر او قباد چهل و سه سال پادشاهي کرد و بعد از قباد حاماسف برادر او شصت و شش سال يا چهل و شش سال پادشاهي کرد با زيادتي هشت ماه و باز حافظ دين و شريعت الهي مرعيد او اصحاب و شيعيان او بودند و چون حقتعالي خواست که مرعيدا را بعالم قدس رحلت فرمايد در خواب بسوي او وحي نمود که نور خدا و حکمت او را تسليم بحيراي راهب نمايد و او را خليفه خود گرداند و بعد از کسري هرمز پسر او پادشاه شد و مدت سلطنت او سي و هشت سال بود و حافظ دين خدا در آن زمان بحيرا و اصحاب مومن و شيعيان تصديق کننده او بودند و بعد از هرمز کسري که او را پرويز ميگفتند پادشاه شد و باز خليفه خدا در زمين بحيرا بود تا آنکه چون مدت غيبتت حجتهاي خدا بطول انجاميد و وحي الهي منقطع شد استخفاف کردند بنعمتهاي خدا و مستوجب غضب خدا شدند و دين خدا مندرس شد و تررک نماز کردند و قيامت نزديک شد و افتراق مذاهب بسيار شد و مردم مببتلا شدند بحيرت و ظلمت و جهالت و دينهاي مختلف و امور پراکنده و راههاي مشتبه و قرنهاي از زمان پيغمبران گذشت و بعضي بر طريقه پيغمبران خود ماندند و آخر ايشان بدل کردند نعمت خدا را به کفران و طاعت خدا را بظلم و عدو آن پس در اينوقت خدا برگزيد از براي پيغمبري و رسالت خود از شجره مشرفه طيبه که اختيار کرده بود آن را در عالم سابق خود بر همه قبيلها و اين سلسله را محل پاکان و معدن برگزيدگان خود گردانيده بود محمد را و مخصوص گردانيد او را به پيغمبري و برگزيد او را برسالت و بدين او حق را ظاهر گردانيد تا آنکه حکم حق ميان بندگان او بکند و محاربه کند با دشمنان خداوند عالميان و علم جمع پيغمبران و اوصياي گذشته را براي آن حضرت جمع کرد و زياده بر آنها قران را باو عطا کرد بزبان عربي ظاهر کننده که راه ندارد باطل بسوي آن نه از پيش رو و نه از پشت سر وفرستاده شده است از جانب خداوند حکيم حميد و در آن بيان فرمود خبر گذشتها و علم آيندگان را و از جمله در ضمن حديث طولاني که صدوق عليه الرحمه آن را در کمال الدين از حضرت صادق روايت نموده در ذکر وقوع غيبت باوصياء و حجج بعد از مضي موسي از دنيا تا بزمان حضرت مسيح که ما بسياري از فقرات آن را بمناسبت مقام در غيبات حجج عليهم السلام نقل نموده ايم چنين استکه يوشع بعد از موسي پيشوا و مقتداي بني اسرائيل بود و قيام امور ايشان مينمود صبر کرد بر مشقتها و آزارها که از پادشاهان جور باو رسيد در زمان او تا سه پادشاه از ايشان هلاک شدند بعد از آن امير يوشع قوي شد و مستقل شد در امر و نهي پس دو کس از منافقان قوم موسي صغرا دختر شعيب را که زن موسي بود فريب دادند و با خود برداشتند با صد هزار کس بر يوشع باو گفت که در دنيا از تو عفو کردم تا در قيامت پيغمبر خدا موسي را ملاقات کنم و شکايت کنم باو آنچه کشيدم و ديدم از تو و از قوم تو پس صغرا گفت واويلاه والله که اگر بهشت را براي من مباح کند که داخل شوم هر آينه شرم خواهم کرد که در آنجا پيغمبر خدا را به بينم و حال آنکه پرده او را دريدم و بعد از او بر وصي او خروج کردم علامه مجلسي ره در حيوه القلوب در ذيل اين ترجمه ميفرمايد مولف گويد که ملاحظه کن و تامل کن که چگونه احوال اين امت باحوال امتهاي گذشته موافق است چنانچه پيغمبر خبر داده است باتفاق عامه و خاصه که آنچه در بني اسرائيل واقع شد در اين امت واقع خواهد شد مانند دو تاي نعل که با هم موافقند و مانند پرهاي تير همچنانکه يوشع مغلوب سه پادشاه کافر بود اميرالمومنين عليه السلام مغلوب سه منافق گرديد بعد از آنکه سه منافق بجهنم رفتند مستقل گرديد در خلافت و بعد از آن دو منافق اين امت طلحه و زبير با حميراي زن پيغمبر بر او خروج کردند چنانچه دو منافق آن امت با صغرا زن موسي بر وصي موسي خروج کردند و چنانچه آنها منهزم شدند و صغرا اسير شد و يوشع در دنيا از او انتقام نکشيد هم چنين اميرالمومنين چون بر ايشان غالب شد عايشه را اسير کرد و او را گرامي داشت و انتقام او را بروز جزا انداخت اين ناچيز گويد که در ميان اين دو زن فرق است چه آنکه صغرا از کرده خود پشيمان شد وليکن آن زن ديگر پشيمان نشد پس حضرت صادق فرمودند که چون حضرت يوشع بدار بقا رحلت فرمود اوصياء و امامان و پيشوايان که بعد از آن حضرت بودند خائف وترسان و مخفي بودند از جباران زمان خود در مدت چهار صد سال که از زمان يوشع بود تا زمان داود و در اين مدت پازده نفر از امامان بودند و هر يک از ايشان در زماني که بودند قوم او مخفي بسوي او ميامدند و مسائل دين خود را از او اخذ ميکردند و چون منتهي شد باخر ايشان مدتي از قوم خود پنهان شد پس ظاهر شد و ايشان را بشارت داد که جناب داود مبعوث خواهد شد و شما را از شر جباران نجات خواهد داد و زمين را از لوث وجود جالوت و لشکر او پاک خواهد کرد و فرج شما از اين همه شدتها بظهوراو خواهد بود پس ايشان پيوسته منتظر ظهور آن حضرت بودند اين ناچيز گويد که پس حضرت صادق کيفيت ظهور داود و کشتن او جالوت را بنحويکه در کتب احاديث و اخبار و سير و آثار است در آن حديث بيان فرموده و بعد از آن کيفيت غيبت سليمان و وصي واصف بن برخيا را ذکر نموده بنحويکه در صبيحه شانزدهم از اين عبقريه در بيان غيبت حضرت حشمته الله مذکور شد پس بعد از اينها غيبت دانيال و عزير و عيسي را بيان فرموده به نحويکه در غيبات ايشان مسطور افتاد تا آنکه فرموده چون مسيح باسمان رفت شمعون که وصي آن حضرت بود و شيعيان او از ترس جباران پنهان شدند تا آنکه بجزيره از جزاير دريا رفتند و مدتها در آنجا ماندند و حقتعالي چشمهاي آب شيرين از براي ايشان در آن جزيره جاري گردانيد و از همه ميوها در آنجا براي ايشان رويانيد و چهار پايان و انعام از براي ايشان آفريد و فرستاد براي ايشان ماهي را که آن را عمد ميگفتند که گوشت و استخوان ندارد و پوست و خونست پس و امر کرد آن ماهي را که بر روي آب آمد و وحي نمود به مسکهاي عسل که بر پشت آن ماهي سوار شدند و آن ماهي آن مکسها را آورد تا آن جزيره و مکسها پرواز کردند و بر درختان آن جزيره نشستند و خانه ساختند و عسل براي ايشان در آن جزيره بسيار شد و اخبار مسيح در اين احوال بايشان مي



[ صفحه 102]



رسيد و چون شمعون درگذشت حجتهاي بعد از او غائب شدند و شديد شد طلب جباران و عظيم گرديد بلاء و مصيبت مومنان و دين مندرس شد و فرائض و سنن مرده شدند و مردم براست و چپ رفتند و کسي از کسي شناخته نميشد پس غيبت دويست و پنجاه سال طول کشيد.