بازگشت

صبيحه 25


از حجج الهيه که از براي ايشان غيبت حاصل شده جناب خاتم النبيين و سيدالمرسلين حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله است و از براي آن بزرگوار غيبتهاي کثيره و اختفائات وفيره است و ما از جمله بذکر چهار غيبت از آنها اينعجاله را زينت مينمائيم غيبه اول آن سرور همان اختفاء دعوت او اختفاء امر رسالت خود بوده از عموم مردم و مدت اين غيبت تا سه سال انجاميده چنانچه در معارج النبوه و حبيب السير و غير آنها از کتب سير و تواريخ استکه حضرت رسالت در اوائل بعثت مدت سه سال مردم را نهاني بوحدانيت جناب جلال سبحاني دعوت ميفرمود چون آيه با هدايه فاصدع بما تومر و اعرض عن المشرکين و انذر عشيرتک الاقربين نازل شد سيدالمرسلين دعوت و انذار خويشان نزديک را پيشنهاد همت عالي نهمت گردانيد از حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام منقولست که چون آيه مذکوره نزول نمود حضرت رسول مرا بترتيب طعامي امر فرمود من بعد از تهيه اسباب ضيافت چهل کس از اقرباي آن حضرت را طلبيدم و ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب از آنجمله بودند چون طعام حاضر کردم سيد الانام مقداري گوشت بدست مبارک خود گرفته بعضي از آن را تناول نمود و تتمه را در حوالي طبق نهاده فرمود خدا و باسم الله پس همه از آن طعام خوردند و سير شدند و بدان خداي که جان علي در قبضه قدرت او است که يکنفر از ايشان آنمقدار طعام که ميسر شده بود تناول کردي و هم چنين از قدحي شير که بهم رسانيده بودم مجموع سير گشتند و بعد از اکل و شرب پيش از آنکه حضرت رسالت تکلم نمايد ابولهب روي بقوم آورده گفت بر خوردار مباد آنکس که صاحب شما است يعني محمد که ساحر است و با پيغمبر گفت که قريش را طاقت مقاومت با جميع قبائل عرب نيست مناسب آنست که بني هاشم تو را حبس کنند تا هرگز چهره عيش و نشاط نه بيني و اينصورت بر ما آسان تر است از آنکه با مجموع اقوام عرب مقابله و مقاتله نمائيم و هيچکس با عشريت خود اين بدي نه انديشيده استکه تو ميانديشي گفتگوي ابي لهب بر ضمير منير سيد عرب گران آمده هيچ نگفت و قوم متفرق شدند حضرت امير عليه السلام ميفرمايد که نوبتي ديگر سيد البشر فرمود که ايعلي اين يعني ابولهب در تکلم سبقت گرفت و سخنش اين ببود که شنيدي بار ديگر فرمود طعامي آماده ساز من بموجب فرموده عمل نموده چون اقرباي حضرت حاضر شدند و از اکل و شرب فارغ گشتند پيغمبر بعد از اداي ثناي آفريدگار فرمود که بخدا سوگند که اگر با همه خلق دروغگويم با شما نخواهم گفت بدانخداي که جز آن معبودي نيست که من رسول خداوندم بسوي کافه خلايق و الله که شما ميميريد هم چنانکه در خواب ميشويد و برانگيخته خواهيد شد همچنانکه بيدار ميگرديد و هر آينه بدانچه عمل نمائيد محاسب شويد و جزاي نيکي احسان و سزاي بدي نيران خواهد بود امير المومنين علي عليه السلام فرمايد که چون سخن رسول خدا بداينجا رسيد من گفتم يا رسول الله من که از همه ايشان بسال خوردترم تو را تصديق نمودم و بتو گرويدم و در خدمت تو بجان بکوشم و خاک قدم تو را بکحل الجواهر نفروشم سيد عالم مرا نوازش فرمود و گفت اين برادر من است و وصي من سخن او را بشنويد و از فرموده او تجاوز جايز مداريد قوم اين سخن بشنيدند برخواستند و خنده زمان بابوطالب گفتند که ديدي که محمد پسر تو را بر تو مهتري داد و تو را مطيع او امر و مامور بامر او گردانيد غيبه دويم آن حضرت تحسن آن بزرگوار بود از خوف کفار در شعب ابوطالب در مدت سه سال و مخفي بودن آن بدر تمام بود در آنمدت بمثابه هلال و مختصر اين داستان مفصل بنابر نقل از تاريخ حبيب الله بدينوجه استکه باتفاق اکثر اهل سير در سال ششم از بعثت خير البشر حمزه که عم آن حضرت بود در سلک اهل اسلام انتظام يافت و در همين سال هم عمر بن الخطاب قبول دعوت آن رسالت ماب را نمود و چون کفار قريش ديدند که روز بروز اعلام اسلام روي در ارتفاع دارد و رايات کفر و ظلام ميل بانهدام دارد مضطرب گشته ابوجهل بن هشام و شيبه و عتبه و نضربن الحارث



[ صفحه 96]



و عاص بن وايل و عقبه بن ابي معيط با جمعي از غلظاي مشرکين بقصد قتل سيدالمرسلين کمر بسته نزد ابوطالب رفتند و زبان بگفتن اين سخنان گشودند که چون محمد ملت محدث در ميان آورده و پيوسته بطعن و سب اله ما اوقات مصروف ميدارد وظيفه آنکه او را بما تسليم نمائي تا بقتل رسانيم والا بيقين داني که با تو در مقام حرب و قتال خواهيم بود پس از رفتن ايشان ابوطالب آن حضرت را طلبيده آنچه از قوم شنيده بود بعرض آن حضرت رسانيد و گفت مناسب چنان مينمايد که زبان از تقرير عيوب اينگروه شرير کشيده داري تا مهم باستعمال سيف و سنان نه انجامد حضرت رسول از شنيدن اين سخنان چنين گمان برد که ابوطالب را فتوري در امر حمايت و رعايت آن حضرت پيدا شده فرمود که ايعم آنچه من ميگويم و ميکنم به فرمان خداوند است و سرزنش مشرکان بدکيش و تخويف و تهديد بيگانه و خويش مرا از اين امر مانع نيايد اگر توبه به تريب و تمشيت مهم من قيام نمائي تو را بهتر خواهد بود والا نصرت آسماني و عنايت سبحاني کار مرا کفايت خواهد نمود آنگاه آن حضرت برخواست تا از مجلس بيرون رود ابوطالب رااز استماع کلام خيرالانام رقتي دست داد و گفت اي برادرزاده من بکاريکه مامور گشته قيام نماي و بسرانجام مهميکه تو را فرموده اند رجوع فرماي که تا من زنده باشم کسي از اعداء بتو نگاهي نتواند کرد پس ابوطالب بني هاشم و بني عبدالمطلب راحاضر ساخته در باب محافظت حضرت رسالت از شر اصحاب ضلالت از ايشان استمداد نمود غير ابولهب تمامي اهالي آن دو قبيله اينمعني را قبول فرموده مومنان آنقوم بجهت احراز مثوبت و کافران بنابر تعصب و حميت کمر موافقت برميان بستند و ابوطالب در محرم سال هفتم از بعثت باتفاق آنجماعت حضرت رسالت را بشعبي که منسوب باو بود در آورد و چون کفار قريش جد ابوطالب را در حفظ و حمايت رسول مشاهده کردند شيشه مروت و رعايت صله رحم را بسنگ شقاوت بشکستند و با يکديگر عهد و پيمان بستند که با بني هاشم و بني عبدالمطلب طريقه مناکحه و متابعت و مخالطت مرعي ندارند و تا توانند نگذارند که بايشان منفعتي عايد شود بلکه جهت ايصال مضرت در طريق سلوک نمايند و در اينباب عهدنامه نوشتند و از در خانه کعبه آويختند لاجرم کار بر اهل اسلام بغايت دشوار شد چه هرگاه که يکي از ايشان براي سرانجام مهمي از آن شعب بيرون آمدندي کفار ايذاي بسيار باو ميرسانيدند و اگر چه در موسم حج به حسب ظاهر متوجه اضرار ايشان نميشدند اما نميگذاشتند که کسي از اهل قافله يا مقيمان بازار مکه طعامي بفروشند و وليد بن مغيره و ابوجهل بن هشام از سائر اهل ظلام در آزار اهل اسلام بيشتر ميکوشيدند و ابوطالب در آن اوقات اطراف شعب را استوار کرده در محافظت سيد ابرار اهتمام بسيار مينمود و در شب و روز مراقبت احوال آن آفتاب عالم افروز ميبود چون قرب سه سال بر اينمنوال بگذشت و زمان مشقت بنهايه متقارب گشت قادر متعال ارضه برآن و ثيقه قاطعه گماشت که هر حرف که غير نام حق عز اسمه در آن مکتوب بود بخورد و بروايتي عکس اين که اسامي ايزدي را خورده و سائر کلمات را گذاشته و ايضا هشام بن عمر بن حارث العارمي و زهر بن ابي اميه مخزومي و مطعم بن عدي بن نوفل بن عبد مناف و ابو البختري بن هشام و زمعه بن اسود بن المطلب بن عبدالعزي با وجود کفر بر حال اهل اسلام ترحم نموده شبي با هم اتفاق کردند که آن صحيفه را پاره پاره کنند صباح روز ديگر در مجمع قريش اظهار نقض آن عهد نمودند ابوجهل و بعضي ديگر از کفره ظلام بقدم منازعت پيش آمده در آن اثناء ابوطالب بالمجلس درآمد و کيفيت استيلاي ارضه را بران وثيقه بروجهيکه از حضرت خيرالبريه شنوده بود تقرير فرمود که اگر چنانچه آنچه را که محمد در اين باب گفته است موافق واقع باشد شما از سر اين معاهده درگذريد والا من برادرزاده خود را بشما سپارم تا آنچه مدعي داشته باشيد درباره او بتقديم رسانيم قريش اين سخن را مستحسن شمردند چون آن صحيفه را باز کردند بموجبي که بر زبان وحي بيان رسول خدا گذشته بود واقع بود از اينجهت انفعال تمام بحال قريشيان راه يافت و ابوجهل هم چنان در طريق عناد سلوک مينمود آنگاه پنج نفر که اسامي ايشان مسطور شد آنکاغذ کهنه را پاره پاره کردند و سلاح پوشيده بدر شعب رفتند و حضرت رسالت ماب را با اصحاب و احباب از آنجا بيرون آوردند تا در ضمان صحت و عافيت بنمازل خويش نزول اجلال فرمودند و اين واقعه در سال دهم از بعثت دست داد اين ناچيز گويد که شعب بکسرشين و سکون عين دره است که در کوه باشد چنانچه در کنزاللغه است و در مجمع البحرين استکه الشعب بالکسر الطريق في الجبل و الجمع شعاب ککتاب و شعب ابيطالب بمکه مولدالنبي و از اين عبارت چنين استفاده ميشود که مولد حضرت ختمي مرتبت در ان دره بايمن و برکت واقع گرديده چنانچه سائر ارباب سير و تواريخ در کتب عاليه بشمار خود باينقول هم داستان و با صاحب مجمع البحرين همزبانند 1200 غيبه سيم انماحي ظلم و جور هجرت آن سرور است از مکه بغار ثور و تفصيل اين اجمال بنابر منقولات ارباب کمال مثل معين الدين هروي در معارج النبوه و قاضي عبدالحق دهلوي در مدارج الفتوه و غياث الدين بن الشهير بخواند امير در حبيب السير و لسان للملک مستوفي در ناسخ التواريخ و علامه مجلسي ره در حيوه القلوب و حاج ملا محمد حسن القزويني الحائري الشيرازي در رياض الشهاده و غير اين بزرگواران در غير اينکتب چنين است که رسول خدا بعد از بعثت در مواسم حج و عمره خود را بر اشراف قبائل عرض کردي و ايشان را باسلام دعوت نموده لوازم نبوت بجاي آوردي و در سال يازدهم از بعثت شش کس از متوطنان مدنيه در عقبه منظور نظر خيرالبشر گشته آن حضرت ايشان را بقبول دين اسلام ترغيب نمود و چند آيه از قران بگوش جان ايشان رسانيد مدنيان در آن اوان ازيهودان بکرات شنوده بودند که ظهور پيغمبر آخر الزمان نزديک است با خود گفتند و الله اين پيغمبري استکه جهودان ما را از بعثت او خبر ميدهند انسب آنست که بوي ايمان آوريم که از مدنيان کسي ديگر بر ما سبقت نگيرد آنگاه زبان بکلمه توحيد گويا گردانيدند و چون آن شش نفر از آن سفر مراجعت نموده بمدينه رسيدند خبر بعثت آن بزرگوار را در ميان مدنيان انتشار دادند و ذکر آن حضرت در آن بلده اشتهار يافت و انوارر ايمان و اسلام بر احوال بسياري از ساکنان آن ديار تافت و در سال دوازدهم از بعثت دوازده کس از ايشان بمکه شتافت و در عقبه بعز ملازمت حضرت رسالت بعزز شدند و به آن حضرت بيعت نمودند که در حال عسر و يسر و زمان نشاط و اندوه از فرموده خدا و رسول او در نگذرند و اين بيعت را اهل سير بيعه عقبه اولي گويند و اين جماعت در وقت مراجعت بفرموده حضرت رسالت مصعب بن عمير را همراه خويش بمدينه برده بارشاد اهالي آنجا پرداخت و اکثر قبيله



[ صفحه 97]



اوس و خزرج باظهار اسلام مبادرت نمودند و در سال سيزدهم از بعثت جمع کثيري از مدينه بحريم حرم شتافتند و از آنجمله هفتاد مرد و بروايتي هفتاد مرد و سه زن در شب دويم از ليالي ايام تشريق در بيعت عقبه بملازمت رسول خدا رسيدند و چون قواعد اين بيعت که آن را مورخان بيعت ثانيه گويند استحکام تمام يافت و حضرت رسالت از امر اين بيعت باز پرداخت شيطان عليه اللعنه بر سر عقبه برآمده فرياد برآورد که اي اهل مني بدانيد که مردم يثرب با محمد بيعت کردند و بر حرب شما اتفاق نمودند روز ديگر قريشيان بميان قافله مدنيان رفته گفتند ايقوم اوس و اي قوم خزرج ما شنيديم که شما بمخالفت ما با محمد بيعت کرده ايد بعضي از مشرکين يثرب که از آن مهم خبر نداشتند سوگند خوردند که اين خبر غير واقع است پس خاطر قريشيان اطمينان يافت و چون انصار بمدينه بازگشتند حقيقت اينحال بر قريشيان ظاهر شد لاجرم در ايذاء و اضرار اتباع احمد مختار بيشتر از پيشتر مبالغه نمودند خيرالبشر اصحاب رااجازت هجرت داده اکثر ايشان بمدينه شتافتند و از تشويش قريش نجات يافتند و الله العالم في ذهاب النبي المختار من مکه و غيبته في الغار چون مشرکان قريش مشاهده نمودند که اهل اسلام را مانند مدينه مامني پيدا شد گمان بردند که حضرت نبوي بدان صوب هجرت خواهد فرمود پس در دارالندوه مجتمع کشته در دفع خيرالبريه قرعه مشورت در ميان انداختند و شيطان بصورت پيري نجدي صائب التدبير خود را بدانمجمع رسانيده چون قريشيان از وي پرسيدند که تو کيستي جواب داد که من از اهل نجدم و موجب جمعيت شما را دانسته ام که تا در باب مهميکه پيش گرفته ايد لوازم امداد بتقديم رسانم آنگاه قريش آغاز قال و قيل نموده راي شخصي از ايشان بر حبس آن جناب شد و تدبير ديگري بر اخراج آن سرور قرار گرفت پير نجدي در باب تخطئه اين دو تدبير دلائلي گفته در ابطال آنها کوشيد و ابوجهل بن هشام گفت انسب و اولي چنان مينمايد که از هر قبيله شخصي چند بر سر محمد روند و بيکبار بر او تيغها کشيده رسانند تا خون اودر قبائل پراکنده شود چون بني عبد مناف را قوت مقاومت باتمامت قبائل نباشد لا علاج بديه راضي کردند پير نجدي اين راي را تحسين نموده خاطرها برآن قرار يافت و قوم قريش متفرقشدند و همان لحظه جبرئيل نازل شده آيه و اذ يمکر بک الذين کفروا ليثبتوک او بقتلوک او يخرجوک و يمکرون و يمکرالله و الله خير الماکرين را بر سيدالمرسلين خواند و پيغام رب العالمين رسانيد که شب در مقام معهود باستراحت نپردازد و متوجه مدينه گردد چون لباس روزگار بسان قلوب کفار اشرار سياه و تاريک شد روساي قريش با فوجي ديگر از کفار چنانچه قرار دادند به قصد قتل سيد ابرار توجه نمودند پس حضرت خيرالانام علي عليه السلام را طلبيده از کيفيت حادثه آگاه گردانيد و فرمود امشب برد سبز مرا بپوش و در خوابگاه من تکيه کن و دل قوي دار که مکروهي بتو نخواهد رسيد علي مرتضي بموجب فرموده عمل نموده و آن برد را بردوش کشيده بر خوابگاه آن حضرت آراميد چون مشرکان بر در خانه رسول جمع آمدند باستصواب ابولهب صلاح در آن دانستند که در آنشب چون حضرت بيرون آيد باتمام انمهم پردازند تا بني هاشم و بني عبدالمطلب را معلوم شود که قبائل عرب بهيئه اجتماعيه بر آن امر منکر اقدام نموده اند اما سيد عالم چون علي عليه السلام را قائم مقام خود گردانيد از حجره خويش بيرون رفته قرائت سوره پس آغاز نهاد و مشتي خاک برداشته برسر آن باديه پيمايان ضلالت پاشيد و از آن خاک بر سر هر کسي که رسيد در غزوه بدر بدرک واصل شد چون خير البشر خاک بر فرق نامبارک مشرکان پاشيده از ايشان درگذشت پس از لحظه ابليس لعين بصورت انسان بدان معرکه آمده پرسيد که سبب اين جمعيت چيست گفتند انتظار بيرون آمدن محمد را ميکشيم شيطان سوگند آن بر زبان آورد که محمد ازخانه بيرون شده و بر شما عبور نمود و خاک بر مفارق شما ريخت چون دست بر سر خود نهادند فرقهاي خود را پر از غبار اديار يافتند و از شکاف در احتياط کرده علي عليه السلام برخواست از علي مرتضي پرسيدند محمد کجا است جواب داد که شما ميدانيدکجا استکه شب را در طلب او بروز رسانيده ايد و اهل ضلالت در عين خجالت ساعتي شاه ولايت را محبوس گردانيده بالاخره باشاره ابولهب دست از آن جناب بازداشتند و بجستجوي رسول خدا مشغول شدند از عايشه منقولستکه گفت روزي بوقت استوا که حرارت مفرط بر هوا استيلا داشت صاحب مقام محمود بخلاف معهود بخانه ما آمد و پدرم را گفت مرا هجرت مامور گردانيده اند ابوبکر گفت يا رسول الله با هم باشيم حضرت فرمود بلي ابوبکر از شادي بگريست و عرض کرد از اين دو شتر که من در پروار بسته ام يکي را اختيار فرماي پيغمبر فرمود شتري را که از آن من نباشد سوار نشوم عرض کرد از آن تو است فرمود ببهائيکه خريده ميگيرم و هشتصد درهم بهاي شتر را تسليم ابوبکر فرمود و آن شتر را قصوي نام بود و در زمان خلافت ابوبکر بمرد و بروايتي نام آن شتر جدعا بود و بالجمله آنگاه سفره حاضر کرده و گوسفندي پخته در سفره نهادند و اسماء خواهر عايشه کمربند خويش را بدو نيم کرده نيمي بر سفره بست و نيمي بند متاره ساخت از اين روي باسماء ذات النطاقين ملقب گشت و عبدالله بن ابوبکر را فرمودند که روز در ميان قريش زيستن کند و شبانگاه جز کفار را در غار ثور بديشان برد و عامر بن فهيره را که آزاد کرده ابوبکر بود حکم دادند که هر شب از شير بهر آشاميدن ايشان بغار ثور آورد و دليلي از قبيله بني دليل که او را عبدالله بن اريقط ديلي نام بود باجرت گرفتند و امان دادند و شتران را بدو سپردندو فرمودند بعد از سه شبانه روز بدر غار آن شتران را حاضر کند عرجون و فيره الشماريخ مقطوع عن ناسخ التواريخ بدانکه آنچه را که ما از اول اين غيبت سيم حضرت ختمي مرتبت تا اينمقام نگاشتيم مطابق با منقولات صاحب تاريخ حبيب السير و مختصر از مطول مسطور در آن دفتر بود و در ناسخ در کتاب حالات حضرت رسول بعد از ذکر اين قضايا را بطريق منقول بيان هجرت آن حضرت را چنين تحرير کرده و کيفيت اين غيبت آن سرور را چنين تسطير کرده که و بالجمله روز پنجشنبه غره شهر ربيع الاول در سال سيزدهم از بعثت رسول صلي الله عليه و آله ششهزار و دويست و شانزده سال شمسي از هبوط آدم صفي عليه السلام گذشته بود پيغمبر خداي با ابوبکر از روزنه که بر بام خانه بود بيرون شدند و راه غار ثور پيش گرفتند و نعلين از پاي برآورده با سر انگشهاي خود طي مسافت کردند تا نشان پاي



[ صفحه 98]



ايشان برزمين نماند و اين زحمت پاي مبارک پيغمبر جراحت يافت بدين سختي بغار ثور در رفتند و ابوبکر را وحشت و دهشتي عظيم گرفت و از اضطراب بيتاب گشت رسول خدا فرمود يا ابابکر لا تحزن ان الله معناد اينوقت حفظ خداوند درخت مغيلاني بر در غار برويانيد و بروايتي درختي را که در برابر غار پديدار بود رسول خدا پيش خواندو آن درخت زمين را بشکافت و بشتافت و بر در غار آمده بايستاد و در حال کبوتران وحشي بر شاخ آن آشيانه بستند و بيضه نهادند و عنکبوتان براطراف غار کارگاه راست کرده پرده هاي ضخيم تنيدند اما از آن سوي قريش چون که پيغمبر را در سراي نيافتنداز بهر فحص بهر سوي شتافته نخستين بدرخانه ابوبکر آمدند اسماء ذات النطاقين از خانه برآمد که مقصود ايشان را بداند ابوجهل گفت پدرت کجا است گفت نميدانم طپانچه سخت بر روي او زد که گوشوارش بيفتاد و از آنجا بگذشت و گفت تا در اطراف مکه ندا کردند که هر کس محمد را بياورد يا بدو دلالت کند صد شتر بمژده دهيم و ابوکرز خزاعي را که مردي قايف بود و نقش قدم هر کس را نيک ميشناخت حاضر کردند و صنا ديدقريش سلاح جنگ در بر راست کرده از دنبال پيغمبر رهسپار شدند و ابوگرز نقش قدم پيغمبر را بنمود و گفت اينک با نقش قدم ابراهيم خليل عليه السلام که در يکي از احجاز حرم رسم است شبيه است و نقش ديگر را گفت اين قدم ابو قحافه يا از آن پسر او ابوبکر است بدينگونه تا بدر غار ثور طي مسافت نمودند ابوگرز گفت مطلوب شما ازاين غار تجاوز نکرده است ابوبکر چون سخن او را شنيد سخت آشفته گشت و بر غلق و اضطراب بيفزود رسول خدا فرمود چندين اضطراب مکن ما ظنک باشين الله ثالثهما و ابوبکر بهيچ گونه آسوده نميگشت و خداي در قرآن مجيد بدين اشارت کند و فرمايد الاتنصروه فقد نصره الله اذا خرجه الذين کفروا ثاني اشين اذهما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا يعني اگر ياري نميکنيد پيغمبر را پس ياري داده است او را خداي در هنگاميکه بيرون کردند او را کافران در حالتيکه دو يمين دو کس بود در وقتي که هر دو در غار بودند که آن حضرت برفيق خود ميگفت مترس که خدا با ما است فانزل الله سکينته عليه و ايده بجنود لم تروها پس خداي فرستاد سکينه خود را بر او و ياري کرد او را با لشکر فرشتگان و جعل کلمه الذين کفروا السفلي و کلمه الله هي العليا و عيد دادن و بيم کردن کافران را پست کرد و وعده حق و سخن حق بلند و غالب است و چون رسول خداي اضطراب ابوبکر را نگريست فرمود اي ابوبکر آن غار نظاره کن چون نظر کرد دريائي نگريست و سقينه در کنار بحر حاضر ديد پس لختي بياسود و باخود انديشيد که اگر دشمنان بغار درآيند بکشتي در خواهد شد و بر آب دريا عبور خواهد داد اما چون کفار با غار نزديک شدند کبوتران بر پريدند و پرده عنکبوتان بديدند گفتند بدين غار نيز بايد در رفت و فحصي کرد اميه بن خلف گفت پيش از ميلادمحمد عنکبوت بدينجا رسيده و کار تنيده ناچار مراجعت کردند در خبر است که کبوتران مکه از نسل آن دو کبوترند که از برکت ايشان هنوز در حرم مکه به ايمني طيران نمايند و در شان عنکبوت آمد که لشکري است از لشکرهاي خدا و مردمان را از کشتن آنها نهي کرده اند و مانع آمده اند اشاره الي الختلاف الفريقين في خصوصيات هذه الغيبه المسلمه في البين بدانکه در خصوصيات اين غيبت حضرت رسول مختار که از مسلميات در نزد عامه و خاصه از امت آن بزرگوار است اختلاف بسيار در ميان آيند و فرقه و متنافيات بيشمار در نقل اين دو طائفه واقع گرديده چنانچه در ناسخ التواريخ بعد از نقل آنچه را که ما از او نقل کرديم فرموده است که معلوم باد که راقم الحروف در تاريخ پيغمبر بيشتر خبر اهل سنت مينگارد که سني و شيعي در آن اتفاق دارند و اگر سختي برخلاف عقيدت علماي اماميه اثني عشريه در ميان آيد آن راباز مينمايد همانا هجرت پيغمبر تا بدينجا که نگاشته آمد موافق احاديث سني و شيعي است و انفضائل و آيات که در شان علي عليه السلام رفت و آن مباهات که خداي بسبب علي عليه السلام با فرشتگان فرمود نيز اهل سنت اتفاق دارند اين ناچيز گويد که مراد از آيات آيه و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله روف بالعبادو مراد از مباهات خبر مواخات باري تعالي است ميان جبرائيل و ميکائيل و عمر يکي را از ديگري زيادترر قرار دادن است که اينها را مفصلا در سابق بر اين نقل در آن کتاب ذکر نموده و ما روما للاختصارر و اتکالا علي الاشتهار بنقل آنها نپرداختيم و بالجمله پس از آن ميفرمايد اما علماي شيعه را در بعضي از اين سخنان روايت ديگراست گويند شب هجرت که پيغمبر از خانه خويش بدر شد بسراي خواهر علي ام هاني درآمدو صبحگاه روانه غار ثور شد و ابوبکر باتفاق هند بن ابي هاله در راه با آن حضرت دچار شدند و پيغمبر از بيم آنکه ابوبکر چون بميان مردم شود اين خبر بديشان برد وفتنه انگيزد او را در نزد خود بداشت و هند را باز فرستاد و اينکه ابوبکر از اضطراب باز نمي نشست و چندانکه پيغمبر او را اطمينان ميداد مفيد نميافتاد حمل برعدم ايمان و ضعف يقين او کنند و در آن آيه که خداي سکينه از بهر پيغمبر فرستاد برهان کنند که ابوبکر ايمان نداشت و اگر نه بايد با پيغمبر در سکينه شريک باشد چه در امثال اينکارها که خداي آيه سکينه فرستاده مومنين را با پيغمبر خويش شريک فرموده و گويند ابوبکر بهيچ گونه آسوده نشد تا آنکه پيغمبر پاي مبارک را از يک سوي غار دراز کرد و از آنجا دري بدريا گشوده شد و کشتي حاضر گشت پس فرمود اي ابوبکر اگر کفار از در غار در آيند ما از اين در بکشتي درآمده بدريا شويم آنگاه ابوبکر ناچار ساکت شد و گويند علي عليه السلام در آن سه روز طعام براي ايشان ميبرد و روز سيم سه شتر براي ايشان و دليل ايشان حاضر کرد تا از غار کوچ دادند اين ناچيز گويد که در بيان اين غيبت حضرت خير الانام همين اندازه کفايت است از کلام و هر کس که طالب تفصيل باشد مراجعت بکتب مبسوطه تواريخ و سير بنمايد و در توضيح و تشريح اين غيبت و اخفاء بودنش از دلائل محکمه بر جواز غيبت امام عصر و حجه خدا رجوع به صبيحه بيست و پنجم از عبقريه سيم اين بساط لازم و ملاحظه مندرجات آن را نمودن در تاييد و تشييد مذکورات در اين مقام متحتم است و الله الهادي و ولي الايادي استنباط قندي من الفاضل الهندي سيد جليل سيد اسدالله بن سيد عليرضا الحسيني المازندراني در حاشيه کتاب خلاصه العقائد خود فرموده که مجتهد الزمان مولينا بهاء الدين محمد اصفهاني مشهور بفاضل هندي در رساله چهار آينه از آيه غار استدال بر کفر اولي نموده و ما بعد از ذکر آيه و ترجمه آن مجملي از خيال او را مينويسيم قال الله تعالي الا تنصروه فقد نصره الله اذا خرجه الذين کفروا اثاني اشنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا ترجمه حقتعالي



[ صفحه 99]



در مقام ترغيب باطاعت پيغمبر و مجاهده نمودن در رکاب آن حضرت ميفرمايد اگر نصرت وياري نکنيد او را حقتعالي نصرت داد او را در وقتي که بيرون کردند او را از مکه جماعتيکه کافر شده بودند دويم آن دو تا بود يعني آن حضرت بود با اولي در وقتيکه آن دو تا بودند در غار در وقتيکه گفت پيغمبر بصاحب خود که اولي است محزون مباش که خدا با ما است وجه استدلال آنکه نصرت بمعني غلبه است در لغت عرب و بالاتفاق پيغمبر از کفار گريخته پنهان بغار تشريف بردند و غلبه آن حضرت نسبت بکفار عمل نيامد بلکه نجات و خلاصي يافت از شر ايشان و موافق قواعد عربيه اذ يقول بدل از هما است و اذهما بدل اذا خرجه و ذکر بدل مشعر بعدم اراده مبدل است پس ما حصل کلام اين منزله ميشود فقد نصره الله اذ يقول الصاحب و نصرت چنانکه گفتيم غلبه برعدو است و غلبه آن حضرت بر اولي در غار حاصل شد چه او اراده داشت که کفار را بهر نحو که بوده باشد اخبار نمايد چنانکه تفصيلش بطريق خاصه وارد شده و حقتعالي آن حضرت را بر او نصرت داده منع او نمود و عدو پيغمبر کافر است پس رسيد کفر او اين ببود مجمل سخن ايشان و من ميگويم که اگر بالفرض استدلال تمام نشود همينکه احتمال اين معني در آيه مبارکه ميرود چگونه مخالفين از اين آيه استدلال برخلافت او ميکنند انتهي غيبه چهارم آن رسول قويم المنهاج اختفاء آن از اين نشانه است و رفتنش بمعراج و اين عظيم ترين غيبتهاي آن بزرگوار بلکه بالاترين غيبتهاي سائر حج پروردگار است چه تمام آن غيبتها اختفاء از صقعي از اين نشانه دنيا و ظهور در صقعي ديگر از اين عاريت سرا بوده و اين غيبت اختفاء از نشانه دنيا و عالم شهود و ظهور در عالم غيب و عند الرب المعبود است کمالا يخفي علي ارباب النهي و مجمل آن بنابر نقل اصحاب تفاسير و اخبار و ارباب تواريخ و آثار که از جمله صاحب تاريخ حبيب السير در آنکتاب مجمع العبر بدينگونه ميباشد که شبي آن برگزيده سبحان در سراي ام هاني غنوده بود و بر مصلي خود کار خوب راست ميکرد که ناگاه جبرئيل درآمدو عرض کرد يا محمد برخيز و بيرون شو و با او براقي از نور بود چنانکه گفته آمد (شعر) نيم شبي پيک الهي زدور آمد و آورد براقي ز نور و براق مرکبي بود از استر خوردتر و از درازگوش بزرگتر رويش مثابه روي آدمي و گوشهاي او مانند گوش فيل و يالش مثال يال اسب و گردن و دنبال مانند گردن و دم شتر و سينه اش چون سينه استر و قوائمش بقولي چون قوائم گاو بروايتي مثل قوائم شتر و سمهاي او و مانند سم گاو و سينه او در رنگ شبيه يکقطعه ياقوت احمر مينمود و پشتش مماثل دره بيضا که از غايت صفا ميدرخشيد و دو پر بر ران داشت که ساق را ميپوشانيد و زيني از زينهاي مراکب بهشتي بر او نهاده و آن مرکبب بمثابه تيز رفتار بود که آنجا که چشم کار ميکرد بيک کام ميخراميد پس جبرئيل عرض کرد يا رسول الله بر اين مرکب سوار شو لا جرم سيد عالم پاي مبارک در رکابب مبارک انتساب آورده و بمرافقت جبرائيل و ميکائيل و جمعي ديگر از اشراف فرشتگان متوجه مسجد اقصي گشت و بعد از وصول ارواح مشاهير انبيا را آنجا حاضر يافته باشارت جبرئيل آن پيغمبر عالي مقام را بموضع صخره بيت المقدس برد و نردبانيکه يگپايه او از ياقوت سرخ و يکي از زمرد سبز و يکي از طلا و يکي از نقره بود حاضر ديد پس (وز آنجا رسول فلک احتشام برآمد بر اين چرخ فيروزه فام چون باسمان اول رسيد جبرئيل آن حضرت را بباب الحفظ که يکي ازابواب سپهر دنيا است رسانيد و طلب فتح الباب نمود فرشته اسمعيل نام که با دوازده هزار فرشته بر آن در موکل است پرسيد که کيست جبرئيل گفت که منم جبرئيل باز سئوال لکرد که کيست گفت محمد عليه الصلوه و السلام اسمعيل گفت او را طلبيده اند روح الامين گفت آري پس در بگشاد و گفت مرحبا به فنعم المجي ء جاء و باين دستور حضرت رسول بمرافقت جبرئيل طبقات سماوات را در نوشته غرائب و عجائب بسيار ملاحظه فرمودو آدم را در آسمان اول و يحيي و عيسي را در آسمان دويم و يوسف را در آسمان سيم و ادريس را در آسمان چهارم و هارون را در آسمان پنجم و موسي را در آسمان ششم و ابراهيم را در آسمان هفتم ديده با هر يک از انبياي عاليشان مراسم تحيت بتقديم رسانيد و پس از طي طبقات سموات عجائب و غرائب بي نهايه ملاحظه فرموده بسدره المنتهي رسيد و آن درختي است که ميوه آن در بزرگي بزرگ و برگ آن مانند گوش فيل وغاشيه آن از نور خداوند جليل و چندان فرشته در حوالي آن شجره بودند که عدد آن راغير از علام الغيوب کس نميداند و مقام جبرئيل در ميان آن درخت است از حضرت نبوي منقول است که فرمود در اصل سدره المنتهي چهار نهر ديدم و نهر ظاهر و دو نهر مخفي و از جبرئيل آن نهر را پرسيدم جواب داد که دو نهر باطن داخل آنها و بهشت است و دو نهر ظاهر نيل و فرات است بثبوت پيوسته که در نواحي سدره المنتهي سه ظرف بنظر انور خير البشر در آوردند يکي پر از عسل و ديگري از شير و سيم از خمر خيرالبشر بشير ميل فرمود آن را بياشاميد جبرئيل آن حضرت را گفت نيکو کردي فطرت را گرفتي يعني دين اسلام را فرا گرفتي تو و امت تو بر آن خواهند بود اگر خمر را مياشاميدي امت تو گمراه ميشدند و اگر بعسل ميل مينمودي حلاوت دنياي دني ايشان را فريفته ميساخت و بروايت اکثر علماي اماميه و جمعي کثير از راويان روشن ضمير و سعيه خير البريه در آنشب ببهشت برين خراميد و عجائب و غرائب جنات و منازل درجات بهشتيان را ملاحظه فرمود و از ميوه اشجار رياض خلد آثار تناول نمود و هم چنين در آنشب رسول عرب را بر درکات دوزخ و کيفيت عذاب و عقاب کفره و اهل عصيان اطلاع حاصل شد و چون حضرت مصطفي بمرافقت امين ايزد تعالي از سدره المنتهي درگذشت جبرئيل آن حضرت را بر خود مقدم داشت و از عقب روان شد تا به حجابي رسيدند آنگاه فرشته از وراء حجاب دست بيرون آورد و آن حضرت را برداشت و جبرئيل باز ايستاد چنان کرم در تيه قربت براند که در سدره جبرئيل از او باز بماند بعد از آن خاتم انبياء قطع مسافت نموده هفتاد حجاب طي فرمود براق نيز ساکن شد و رفرفي سبز ظاهر گشت که نور او بر نور آفتاب غالب بود و رسول رفرفرا سوار گرديده پس از قطع مراحل بپاي عرش رسيد و باصناف الطاف الهي فايز گرديد و در آنشب کريم عطابخش خواتم سوره بقره بر خير الوري بيواسطه عنايت فرموده در شبانه روزي پنجاه وقت نماز بر امت لند و تبتش امرفرمود آنگاه رسول مفتخر و سرافراز بازگشته چون در آسمان ششم به موسي رسيده موسي گفت که بچه چيز مامور گشتي آن حضرت جواب داد که در شبانه روزي پنجاه وقت نماز بر امت من واجب شد موسي گفت امت تو قدرت و استطاعت پنجاه وقت نماز ندارند و من بيش از تو تجربه مردم کرده ام مراجعت نماي و تخفيف طلب کن سيد عالم بازگشته از حق تعالي طلب تخفيف نموده حقتعالي ده وقت نماز را وضع فرمود چون رسول باز بموسي رسيد کليم الله باز حضرت را جهت تخفيف امر باز گردانيده ده وقت ديگر



[ صفحه 100]



تخفيف فرمود و هم چنين موسي صلوات الله عليه حضرت را باز ميگردانيد تا به پنج وقت امر شد باز موسي گفت بازگرد و طلب تخفيف نماي آن حضرت فرمود راضي شدم بامر پروردگار خود و حيا مينمايم که باز در تخفيف برگردم بسوي او پس کرم رو از منزل اسري ببيط زمين مراجعت فرمود و هنوز جامه خوابش گرم بود در روضه الاحباب مرويستکه رفتن و باز آمدن حضرت رسول بمعراج در عرض سه ساعت از شب وقوع يافت الخ لطيفه شريفه يکي از لطائف غيبتهاي اين پيغمبر اکرم و رسول خاتم اينست که دو غيبت اول آن بزرگوار هر يک سه سال آمد و مدت بوده و غيبت سيم او را سه روز و اين غيبت چهارم را سه ساعت و بالجمله در فرداي آنشب که آن بزرگوار بيان معراج خود را نمودبا دلائل و قرائن مقرون بصدق گروهي تصديق خضرتش را نمودند و گروهي بر انکار و کفر خود بواسطه تکذيب آن حضرت افزودند اين بود بيان مجملي از قضيه معراج و ذکر مختصري از اين حکايت ذات الابتهاج و طالب تفصيل اين کيفيت جليله لابد است از مراجعت با سفاد فصيله.