بازگشت

صبيحه 22 و 23


از حجج الهيه که از براي ايشان غيبت حاصل شده است دو نفر رسولي هستند که بر اهل انطاکيه مبعوث شدند پس سلطان ايشان مدت مديدي آنها را در بتخانه حبس نمود چنانچه در تفسير علي بن ابراهيم قمي و ساير تفاسير ديگر بسند حسن و معتبر از حضرت امام محمد باقر روايت نموده اند که در تفسير اين آيات و اضرب لهم مثلا اصحاب القريه اذ جائها المرسلون الايات چنين فرموده که خدا دو کس را به سوي اهل انطاکيه مبعوث گردانيد پس مبادرت کردند بگفتن امري چند که ايشان منکر آنها بودند پس برايشان خشونت و غلظت کردند و ايشان را حبس کردند در بتخانه خود پس حقتعالي رسول سيم را فرستاد وداخل شهر شد و گفت مرا راه بنمائيد بدرخانه پادشاه چون بدرخانه



[ صفحه 89]



پادشاه رسيد گفت مردي هستم که عبادت ميکردم در بياباني و ميخواهم که خداي پادشاه را بپرستم چون سخن او را بپادشاه رسانيدند گفت ببريد او را بسوي بتخانه تا خداي ما را بپرستد پس يکسال با آن دو پيغمبر سابق در بتخانه ماندند و عبادت خدا در آن موضع کردند چون بان دو رسول رسيد گفت باين نحو ميخواهيد جمعي را از ديني بديني برگردانيد بخشونت و درشتي چرا رفق و مدارا نکرديد پس بايشان گفت که شما اقرار مکنيد که مرا ميشناسيد پس او را بمجلس پادشاه بردند پادشاه باو گفت شنيده ام که خداي مرا ميپرستيدي پس تو برادر مني در دين و رعايت تو بر من لازم است از من بطلب هر حاجت که داري گفت اي پادشاه مرا حاجتي نيست وليکن دو شخص را در بتخانه ديدم اينها کيستند پادشاه گفت که اينها دو مردند آمده بودند که دين مرا باطل گردانند و مرا دعوت ميکردند بسوي عبادت خداي آسماني گفت اي پادشاه خوبست با ايشان مباثه نيکوئي بکنيم اگر حق با ايشان باشد ما متابعت ايشان بکنيم و اگر حق با ما باشد آنها نيز بدين ما درآيند و آنچه براي ما است از براي ايشان باشد پس پادشاه فرستاد و ايشان را طلبيد پس مصاحب ايشان بايشان گفت که شما براي چه آمده ايد باينشهر گفتند که آمده ايم پادشاه را بخوانيم به عبادت خداونديکه آسمانها و زميين را آفريده است و خلق ميکند در رحمها آنچه ميخواهد و صورت ميبخشد بهر نحو که ميخواهد درختها را او رويانيده است ميوه ها را او آفريده است باران را او ميفرستد از آسمان پس بايشان گفت آن خدا که شما ما را بعبادت او ميخوانيد اگر کوري را حاضر گرداني قادر هست که او را بينا کند گفتند اگر ما دعا کنيم که بکند اگر خواهد ميکند گفت اي پادشاه بگو نابينائي را بياورند که هرگز چيزي نديده باشدچون او را حاضر کردند بان دو رسول گفت که بخوانيد خداي خود را تا اين کور را روشن کند اگر راست ميگوئيد پس برخواستند و هر يک دو رکعت نماز کردند و دعا کردندهمانساعت چشم او گشوده شد و باسمان نظر کرد پس گفت اي پادشاه بفرما تا کور ديگر بياورند چون آوردند بسجده رفت و دعا کرد چون سربرداشت آن کور نيز بينا شد پس بپادشاه گفت که اگر آنها يکحجت آوردند ما نيز يک حجت در برابر آن آورديم اکنون بفرما شخصي را بياورند که زمين گير شده باشد و حرکت نتواند کرد چون حاضر کردند بايشان گفت دعا کنيد تا خداي شما اين بيمار را شفا دهد باز ايشان نماز کردند و دعا کردند خدا او را شفا داد و برخواست و روان شد پس گفت اي پادشاه بفرما که زمين گير ديگر بياورند چون آوردند بسجده رفت و دعا کرد او هم شفا يافت پس گفت اي پادشاه آنها دو حجه آوردند ما هم در برابر ايشان آورديم اما يک چيز مانده است که اگر ايشان ميکنند من در دين ايشان داخل ميشوم پس گفت اي پادشاه شنيده ام که يک پسر داشته و مرده است اگر خداي ايشان او را زنده مي کند من در دين ايشان داخل ميشوم پس پادشاه گفت که اگر او را زنده کنند من نيز در دين ايشان داخل ميشوم پس بايشان گفت که يک چيز ماند پسر پادشاه مرده است اگر دعا ميکنيد که خداي تعالي که شما قائل بخدائي او هستيد او را زنده کند ما در دين شما داخل ميشويم پس ايشان بسجده رفتند و سجده طولاني کردند و سربرداشتند و گفتند بپادشاه که جمعي را بفرست بسر قبر پسرت که انشاء الله از قبر بيرون آمده است پس مردم دويدند بسوي قبر پسر پادشاه ديدند که از قبر بيرون آمده است و خاک از سر خود ميافشاند چون او را بنزدپادشاه آوردند پادشاه او را شناخت پرسيد که چه حال داري اي فرزند گفت من مرده بودم ديدم که دو شخص نزد پروردگار من در اينوقت در سجده بودند و سئوال مي کردند که خدا مرا زنده گرداند و مرا بدعاي ايشان زنده گردانيد پادشاه گفت اي فرزند اگربه بيني ايشان را آيا ميشناسي گفت بلي پس مردم را به صحرا بيرون برد و پسر خود را بازداشت و يکيک مردم را از پيش او ميگذرانيدند و پدرش ميپرسيد که اين از آنهااست ميگفت نه تا آنکه بعد از جماعت بسياري يکي از آن دو رسول را آوردند پس پسر گفت اين يکي از آنها است و اشاره کرد بسوي او باز بعد از جماعت بسياري که گذرانيدند هر يک را ه ميديد ميگفت نه ديگري را گذرانيدند گفت اين يکي ديگر است پس رسول سيم گفت من ايمان آوردم بخداي شما و دانستم که آنچه شما آورده ايد حق است پس پادشاه نيز گفت که منهم ايمان آوردم بخداي شما و اهل مملکت او همه ايمان آوردند اين ناچيز گويد که آنچه در اخبار ديگر اين قضيه است که آن رسولان از جانب حضرت عيسي بودند منافات با مدعاي ما ندارد چه آنکه مبعوث از جانب حجه خدا که عيسي باشد مبعوث از جانب خدا و باذن و اجازه او است جلت عظمته کمالا يخفي علي اولي النهي و در اسامي اين رسولان اختلافست بعضي گفته اند که آن دو رسول اول صادق و صدوق بودند و سيم سلوم بود و بعضي گفته اند که آن دو رسول يوحنا و شمعون بودند و سيم بولس بود و بعضي گفته اند سيم شمعون بود.