بازگشت

صبيحه 20


از حجج الهيه که از براي ايشان غيبت حاصل شده حضرت يونس بن متي است چنانچه در بحار الانوار و حيات القلوب آورده که بسند معتبر منقول استکه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود که ديدم در بعضي از کتابهاي اميرالمومنين که حضرت رسول خبر داد از جبرئيل که خدا مبعوث گردانيد يونس بن متي را بر قوم او در وقتيکه سي سال از عمر او گذشته بود و مردي بود بسيار تندخو چندان حوصله و صبر نداشت و مداراي او نسبت بقومش کم بود و تاب حمل بارهاي گران پيغمبري نداشت و تن در نميداد ببرداشتن بار نبوت و در ميافکند آن را چنانچه شتر جوان از بار برداشتن امتناع مينمايد پس سي و سه سال در ميان قوم خود ماند و ايشان را بايمان بخدا و تصديق بپيغمبري و متابعت خود خواند پس ايمان نياوردند باو و متابعت او نکردند ازقوم او مگر دو مرد که اسم يکي روبيل بود و اسم ديگري تنوخا و روبيل از خانه آباده علم و پيغمبري و حکمت بود و مصاحبت قديم با يونس داشت پيش از آنکه او مبعوث گردد بپيغمبري و تنوخا مرد ضعيف العقل عابد زاهدي بود که بسيار مبالغه و سعي در بندگي خدا ميکرد وليکن از علم و حکمت خالي بود و روبيل گوسفند ميچرانيد وبان معاش ميکرد و تنوخا هيزم برسر خود ميگرفت و بشهر مياورد و ميفروخت و از کسب خود ميخورد و منزلت روبيل نزد يونس عظيم تر از منزلت تنوخا بود بجهت علم و حکمت و صحبت قديم او و چون يونس ديد که قوم او اجابت نمينمايند و ايمان باو نمياورند دلتنگ شد و در نفس خود کمي صبر و جزع يافت پس بپرودگار خود شکايت کرد اين حال راو در ميان شکايتها گفت پروردگارا مرا مبعوث گردانيدي بر قوم خود در هنگاميکه سي ساله بودم و در مدت سي و سه سال در ميان ايشان ماندم و ايشان را خواندم بسوي ايمان بتو و تصديق برسالات خود و ترسانيدم ايشان را از عذاب تو و غضب تو پس تکذيب کردند مرا و ايمان بمن نياوردند و انکار کردند پيغمبري مرا و استخفاف نمودند برسالتهاي من و مرا تهديد و وعيد ميکنند و ميترسم که مرا بکشند پس عذاب خود را برايشان بفرست که ايشان گروهي هستند که ايمان نمياورند برسالتهاي من و مرا تهديد و وعيد ميکنند و ميترسم که مرا بکشند پس عذاب خود را برايشان بفرست که ايشان گروهي هستند که ايمان نمياورند پس حقتعالي وحي فرستاد بسوي او که در ميان ايشان زنان حامله و اطفال نابالغ و مردان پير و زنان ضعيف و ضعيفان کم عقل هستند و منم خداوند حکم کننده عادل و پيشي گرفته است رحمت من بر غضب من و عذاب نميکنم خورد آن را بگناه بزرگان قوم تو اي يونس و ايشان بندگان من و آفريدها و خلق کرده هاي منند در شهرهاي من و روزي خوار منند ميخواهم که تاني و رفق و مدارانمايم با ايشان و انتظار ميکشم که شايد توبه کنند و تو را برايشان مبعوث گردانيده ام که حافظ و نگاهبان ايشان باشي و مهرباني کني نسبت بايشان بسبب خويشي که با ايشان داري و تاني و مدارا کني با ايشان براي رافت پيغمبري و صبر کني بر بديهاي ايشان بسبب بردباري رسالت و از براي ايشان مانند طبيعت مداوا کننده دانائي باشي نسبت به بيمار پس تو تندي کردي و با دل ايشان بمدارا نساختي و بطريقه پيغمبران و شفقهاي ايشان با اينگروه سلوک نکردي اکنون که صبرت کمي کرده وخلقت تنگشده است بي تامل عذاب از براي ايشان ميطلبي و بنده من نوح صبرش از تو زياده بود بر قوم خود و صحبتش با ايشان نيکوتر و تاني و صبرش بيشتر و عذرش تمام بود پس من غضب کردم از براي او در وقتيکه غضب کرد از براي من و مستجاب کردم دعاي او را در وقتيکه مرا خواند پس يونس گفت پروردگارا من غضب نکردم بر ايشان مگر از براي آنکه مخالفت تو ميکنند و نفرين نکردم برايشان مگر در وقتيکه معصيت تو کردندپس بعزت تو سوگند ميخورم که برايشان مهربان نخواهم شد هرگز و نصيحت مشفقانه ايشان را نخواهم کرد بعد از آنکه ايشان در اين مدت کافر شدند بتو و تکذيب من کردند و انکار پيغمبري من نمودند پس عذاب خود را برايشان بفرست که ايشان هرگز ايمان نمياورند پس حقتعالي فرمود که اي يونس ايشان زياده از صد هزار کس اند از خلق من و آبادان ميکنند شهرهاي مرا و بنده گان من از ايشان بهم ميرسند و من دوست ميدارم که با ايشان تاني و مدارا کنم براي آنچه پيوسته در علم من بوده است از احوال ايشان و احوال تو و تقدير و تدبير من غير علم و تقدير تو است و تو پيغمبر مرسلي و من پروردگار حکيم و عليم باحوال ايشان اي يونس باطن و مخفي است در علمهاي غيبي که نزد من هست و کسي منتهاي آن را نميداند و علم تو ظاهر بظاهر احوال ايشان است و از باطن ايشان و آخر کار ايشان خبري نيست اي يونس من دعاي تو را مستجاب کردم در حق ايشان و عذاب خواهم فرستاد برايشان و اين مستجاب شدن دعاي تو باعث زيادتي بهره تو نخواهد بود از ثواب من و از براي درجه قرب و منزلت تو نيکو نخواهد بود و عذاب من برايشان نازل خواهد شد در روز چهارشنبه ميان ماه شوال بعد از طلوع آفتاب پس ايشان را اعلام کن که چنين خواهد شد پس يونس بسيار شاد شد و دلگير نشد و ندانست که عاقبت اين چه خواهد بود پس نزد تنوخاي عابد آمد و خبر داد او را که عذاب خدا بر قوم من در فلان روز نازل خواهد شد بيا تا برويم و ايشان را خبر کنيم که در فلان روز عذاب برايشان نازل خواهد شد تنوخا گفت چرا اشان را خبر ميکني بگذار ايشان را در کفر و معصيت خود تا عذاب برايشان بيخبر نازل شود يونس گفت ميرويم بنزد روبيل و با او مشورت ميکنيم زيرا که او مرد عالم دانائي است و از خانه آباده پيغمبرانست چون بنزد روبيل رفتند يونس گفت که اي روبيل خدا مرا خبر داده است که در چهارشنبه ميان ماه شوال عذاب بر قوم من خواهد فرستاد بعد از طلوع آفتاب الحال چه مصلحت ميداني بروم و ايشان را خبر کنم روبيل گفت در باب عذاب ايشان مراجعت نما بسوي پروردگار خود و شفاعت کن براي ايشان مانند شفاعت پيغمبر بردبار و رسول صاحب کرم بزرگوار و سئوال کن که عذاب را از ايشان بگرداند زيرا که خدا بي نياز است از عذاب ايشان و دوست ميدارد نرمي و مداراي با بندگان خود را و اين از براي تو نافع تر است و سبب زيادتي قرب و منزلت تو ميگردد در درگاه او و شايد قوم تو بعد از آنچه ديده از ايشان از کفر و انکار روزي ايمان بياورند پس صبر کن و تاني و مدارا کن پس تنوخا گفت واي بر تو اي روبيل اين مصلحت بود که براي يونس ديده که شفاعت ايشان بکند بعد از آنکه کافر شدند بحد او انکار پيغمبري او را کردند و او را از خانهاي خود بدر کردند و



[ صفحه 87]



خواستند که او را سنگسار کنند روبيل با تنوخا گفت که ساکت باش که تو مرد عابدي هستي و تو را علمي نيست پس باز متوجه يونس شد و گفت بگو که اگر خدا عذاب بفرستد بر قوم تو همه را هلاک خواهد کرد يا بعضي را يونس گفت بلکه همه را هلاک خواهد کرد و من چنين طلبيدم از خدا و هيچ رحم نميايد مرا بر ايشان که بروم و شفاعت ايشان بکنم که عذاب را از ايشان برگرداند روبيل گفت اي يونس شايد وقتيکه عذاب برايشان نازل شود و ايشان آثار عذاب را مشاهده نمايند توبه کنند بسوي خدا و استغفار کنند و خدا بر ايشان رحم کند زيرا که او ارحم الراحمين است و عذاب را ازايشان برگرداند بعد از آنکه تو خبر داده باشي ايشان را که در فلان روز عذاب بر شما نازل ميشود و بعد از آن تو را دروغگو دانند پس تنوخا گفت واي بر تو اي روبيل سخن عظيم بدي از تو صادر شد و پيغمبر مرسل تو را خبر ميدهد که خدا بسوي او وحي کرده استکه عذاب برايشان نازل ميشود و تو اين سخن را ميگوئي پس رد قول خدا کردي و شک کردي در گفته خدا و رسول او برو که عمل تو حبط شد روبيل گفت اي تنوخا راي تو ضعيف است پس باز رو کرد بيونس و گفت هرگاه عذاب بر قوم تو نازل شود همه هلاک شوند و شهرهاي ايشان خراب شود آيا نه چنين استکه خدا نام تو را از ديوان پيغمبران محو خواهد کرد و رسالت تو برطرف خواهد شد و مانند بعضي از ضعيفان مردم خواهي بود و ب مهربان بر شما اينک ماه شوال داخل شد و يونس پيغمبر شما و رسول پروردگار شما خبرداد شما را که خدا بسوي او وحي کرده است که عذاب بر شما در چهارشنبه وسط اينماه بعد از طلوع آفتاب نازل خواهد شد و خدا خلاف نميکند وعده خود را با رسولان خود پس فکر کنيد که چه خواهيد کرد پس سخن او ايشان را بترس آورد و يقين کردند بنزول عذاب و دويدند بجانب روبيل و گفتند تو چه مصلحت ميداني براي ما اي روبيل زيرا که توئي مرد دانا و حکيم و پيوسته تو را چنين ميدانستيم که نسبت بما مشفق و مهربان بودي و شنيديم که بسيار شفاعت ما نزد يونس کرده بودي پس آنچه راي تو است بفرما تا بان عمل کنيم روبيل گفت راي من آنست که چون صبح روز چهارشنبه ميان ماه شوال که روز وعده نزول عذابست طالع کرد زنان و اطفال شيرخواره و غير شيرخواره را از يکديگر جدا کنيد و زنان را در دامنه کوه باز داريد و اطفال را در ميان دره ها و راههاي سيلاب بيندازيد و اطفال حيوانات را از مادران جدا کنيد و اينها همه پيش از طلوع آفتاب باشد و چون به بينيد که باد زردي از جانب مشرق ميايد خورد و بزرگ همه صدا بگريه و ناله و استغاثه بلند کنيد و تضرع کنيد بسوي خدا و توبه و استغفار کنيد و سرها بجانب آسمان بلند کنيد و بگوئيد بار الهاستم کرديم بر خود و تکذيب کرديم پيغمبر تو را و توبه ميکنيم بسوي تو از گناهان خود اگر نيامرزي مارا و رحم نکني بر ما هر آينه از زيانکاران خواهيم بود پس قبول کن توبه ما را و رحم کن بر ما اي رحم کننده ترين رحم کنندگان و شما را ملال بهم نرسد از گريه و ناله و تضرع تا آفتاب غروب کند بموضعيکه صداي ايشان را ميشنيد و عذاب را ميديد اگر نازل شود چون صبح طالع شد آنچه روبيل فرمده بود بعمل آوردند و چون آفتاب طلوع کرد باد زرد تيره بسيار تندي که صداي عظيمي داشت وزيد چون آن باد را ديدند همه يکبار صدا بگريه و ناله و تضرع و استغاثه بلند کردند و استغفار کردند و اطفال براي طلب مادران خود ميگريستند و اولاد حيوانات براي طلب شير مادران ناله ميکردند و حيوانات براي آب و علف فرياد ميکردند و يونس و تنوخا صداي ايشان را ميشنيدند و نفرين ميکردند که خدا عذاب را برايشان غليظ تر گرداند و روبيل صداي ايشان را ميشنيد و عذاب را ميديد دعا ميکرد که خدا عذاب را از ايشان بگرداند و چون اول وقت ظهر شد درهاي آسمان گشوده شد و غضب پروردگار برايشان ساکن شد و رحم کرد برايشان خداوند بخشنده مهربان و دعاي ايشان را مستجاب کرد و توبه ايشان را قبول کرد و گناه ايشان را بخشيد و وحي نمود بسوي اسرافيل که برو بسوي اسرافيل که برويد بسوي قوم يونس که ايشان ناله و تضرع کردند و توبه و استغفار نمودند و من بر ايشان رحم کردم و توبه ايشان را قبول کردم و منم خداوند بسيار قبول کننده توبها و مهربان بر بندگان خود و زود قبول مينمايم توبه بنده را که پشيمان گردد از گناهان خود و بنده و رسول من يونس از من سئوال کرد که عذاب بر قوم او بفرستم فرستادم و من سزاوارترم از همه کس بوفا کردن بوعده خود و وفا بوعده کردم و عذاب فرستادم و يونس شرط نگرفت از من که ايشان هلاک کنم بلکه گفت عذاب برايشان بفرست پس برو بزمين و عذاب من که بر ايشان نازل گرديده است از ايشان بگردان پس اسرافيل گفت پروردگارا عذاب تو بدوشهاي ايشان رسيده و نزديکست که ايشان را هلاک به نمايدو تا من ميرسم ايشان را هلاک کرده است حقتعالي فرمود که من ملائکه را امر کرده ام که باز دارند عذاب را بر بالاي سر ايشان و نازل نگردانند برايشان تا امر من بايشان برسد پس اي اسرافيل برو و عذاب را از ايشان بگردان بسوي کوههائيکه در ناحيه مجاري چشمها و سيلها است و ذليل گردان باينعذاب کوههاي بلندي را که سرکشي ميکنند بر کوههاي ديگر و آنها را ذليل گردان و نرم گردان تا آهن شوند پس اسرافيل نازل شد و بال خود را گشود و عذاب را از ايشان گردانيد و زد بر کوهها که خدا فرموده بود و آن کوههائي استکه در ناحيه موصل است پس آن کوهها همه آهن شدند تا روز قيامت و چون قوم يونس ديدند که عذاب از ايشان گرديد از سر کوهها بزير آمدند و بخانهاي خود برگشتند و زنان و فرزندان و اموال خود را برگردانيدند و حمد خدا بجا آوردند و چون روز پنجشنبه شد يونس و تنوحا صداي ايشان را نشنيدند جزم کردند که عذاب برايشان نازل شده و ايشان را هلاک کرده است پس آمدند بکار شهرت وقت طلوع آفتاب که ببينند و چه بلا برايشان نازل شده و ايشان را هلاک کرده است



[ صفحه 88]



ديدند که هيزم کشان و شبانان ميايند و اهل شهر بحال خود هستند پس يونس به تنوخا گفت که آنچه بمن وحي رسيده بود تخلف کرده است و قوم مرا دروغگو خواهند دانست و ديگر مرا نزد ايشان روئي و عزتي نخواهد بود يونس از همانجا غضبناک گريخت بناحيه دريا بنحويکه کسي او را نشناسد و در حذر بود از آنکه احدي از قوم او به بيند او را کذاب بگويند و تنوخا بشهر برگشت پس روبيل باو گفت که اي تنوخا کدام راي صواب تر و بمتابعت سزاوارتر بود راي من يا راي تو تنوخا گفت بلکه راي تو صوابتر بود وآنچه تو بان اشاره کردي راي علما و حکما بود و من پيوسته گمان ميکردم که از تو بهترم از براي آنکه زهد و عبادت من بيش از تو بود تا آنکه فضل تو بر من ظاهر شد بسبب زيادتي علم تو و آنچه خدا بتو عطا فرموده است از حکمت با تقوي بهتر است از زهد و عبادت من بيش از تو بود تا آنکه فضل تو بر من ظاهر شد بسبب زيادتي علم تو و آنچه خدا بتو عطا فرموده است از حکمت با تقوي بهتر است از زهد و عبادت بدون علم کامل پس با يکديگر مصاحبت کردند و در ميان قوم خود بودند و يونس روز پنجشنبه متوجه ساحل دريا شد و هفت روز رفت تا بدريا رسيد و هفت روز در شکم ماهي بود و چون از شکم ماهي بيرون آمد هفت روز در بيابان در زير درخت کدو بود و هفت روز ديگر برگشت تا بقوم خود رسيد و ايشان باو ايمان آوردند و تصديق او را کردند و متابعت او نمودند اين ناچيز گويد که بکرات در ذيل بيان غيبات حجج حضرت خالق البريات معروض افتاد که فرقي در ميان امکان و وقوع غيبت حجت در طول آمد و قصيري مدت نيست فتبصر و لا تغتر استدلال لبقاء من فينظره الانفس بما قال الله تعالي في فضيه يونس يکي از ثقات بنابر نقل يکي از صلحاء معاصرين فرموده که سيدي از علماء تبريز که در نجف اشرف بود فرمود در مسجد سهله بعد از زيارت مقام حضرت حجه عجل الله فرجه الشريف در قليم افتاد که اگر سني مذهب بگويد در خصوص سن مبارک حضرت صاحب الزمان و دوام و بقاء آن جناب تا اين اوقات و او آن چه داريد در کتاب آسماني خود يعني قران بمعني آنکه چه آيه دلالت بر طول عمر و وجود و بقاء آن حضرت دارد پس در جواب اين سوال هر چه فکر کردم چيزي بدهنم نيامد پس بهمين حال خوابم برد در عالم رويا ديدم در مسجد کوفه هستم و پرده کشيده شد که در عقب آن پرده حضرت حجه تشريف دارند شخصي آمد دو نفر را برد که حضرت را زيارت کنند و چون نوبت بمن رسيد همينکه پرده را بلند کردم و چشم آن حضرت که بمن افتاد بدون تامل فرمود وان يونس لمن المرسلين اذا بق الي الفلک المشحون فساهم فکان من المدحضن فالتقمه الحوت و هو مليم فلو لا انه کان من المسبحين لبث في بطنه الي يوم يبعثون پس بيدار شدم ديدم اشکال بکلي رفع شد و جواب از آنچه در قلبم القاء شده بود از سئوال طائفه عامه داده شد چه آنکه خدائيکه ميتواند يونس را تا روز قيامت اگر تسبيح او را نمينمود زنده بدارد در شکم ماهي بدون طعام و شراب و هوا خوري و ماهي را نيز زنده بدارد ميتواند حضرت حجت را در روي زمين تا وقت ظهورش که از قيامت بچندين مرحله بلکه بچندين هزار سال چنانچه اخبار طول مدت رجعت بر آن دلالت ميکندکم تر است زنده و باقي نگاه بدارد.