بازگشت

صبيحه 19


از حجج الهيه که از براي او غيبت حاصل شده حضرت ارمياي پيغمبر است چه آنکه آن بزرگوار را قوم او مدتي در زندان حبس کردند و راه آمد و شد خلايق را بسوي او و رفتن و دعوت کردن او خلايق را مسدود نمودند چنانچه در بحار و حيوه القلوب استکه وهب بن منبه روايت کرده استکه چون بني اسرائيل باز عود بفساد کردندحضرت ارميا ايشان را خبر داد که بختنصر مهياي جنگ شما است و خدا بر شما غضب کرده است و ميفرمايد که اگر توبه کنيد بسبب صلاح پدران شما بر شما رحم خواهم کرد و ميفرمايد که هرگز ديده ايد که کسي معصيت من کند و بمعصيت من سعادت بيابد يا دانسته ايد کسي را که اطاعت من بکند و باطاعت من بدبخت و بدحال شود اما علماء و عباد شما پس بندگان مرا خدمتکاران خود گردانيده اند و ميان ايشان بغير کتاب من حکم ميکنند تا آنکه يادم را از خاطر ايشان بيرون کرده اند و اما پادشاهان و امراي شما پس طاغي شده اند بسبب نعمت من و دنيا ايشان را مغرور کرده است و اما قاريان توريه و فقيهان شما پس همه منقاد و مطيع پادشاهان شده اند و بر بدعتها با ايشان بيعت ميکنند و در معصيت من اطاعت ايشان مينمايند و اما فرزندان ايشان پس فرو ميروند در ضلالت و گمراهي و با همه اين احوال لباس عافيت خود را برايشان پوشانيدم پس يوگند ميخورم که عزت ايشان را بخواري و ايمني ايشان را بترس بدل خواهم کرد و اگر مرا دعا کنند اجاببت ايشان نخواهم کرد و اگر بگريند بر آنها رحم نخواهم کرد و چون پيغمبر ايشان اين رسالت خدا را بايشان رسانيد تکذيب او کردند وگفتند افتراي بزرگي بر خدا نستي و دعوي ميکني که خدا مسجدهاي خود را از عبادت خود معطل خواهد کرد پس پيغمبر خود را که ارميا بود گرفتند و دربند کردند و در زندان افکندند پس بختنصر لشکر کشيد ببلاد ايشان و ايشان را تا هفت ماه محاصره کردند تا آنکه فضله و بول خود را ميخوردند و مياشاميدند و چون بر ايشان مسلط شد بروش جباران گشت و برادر کشيد و سوزانيد و بيني و زبان بريد و دندان کند و زنان را بر سوائي اسير کرد پس به بختنصر گفتند که مردي در ميان ايشان بود که ايشان راخبر ميداد از آنچه الحال برايشان وارد شد پس او را متهم کردند و بزندان افکندند پس بختنصر امر کرد که حضرت ارميا را از زندان بيرون آوردند پرسيد که تو ايشان راحذر ميفرمودي از آنچه برايشان واقع شد گفت بلي من ميدانستم اينواقعه را و خدا امر براي اينرسالت فرستاد بسوي ايشان بختنصر گفت تو را زدند و تکذيب تو کردند ارميا گفت بلي بختنصر گفت بد گروهي اند قوميکه پيغمبر خود را بزنند و تکذيب رسالت پروردگار خود بکنند اگر خواهي با من باش تا تو را گرامي دارم و اگر خواهي در بلاد خود بمان تا تو را امان دهم ارميا گفت من پيوسته در امان خدا هستم از روزيکه مرا آفريده است واز امان او بيرون نميروم اگر بني اسرائيل نيز از امان خدا بيرون نميرفتند از تو نميترسيدند پس ارميا در جاي خود ماند در زمين ايليا و آنشهر در آنوقت خراب شده بود و بعضي از آن منهدم گرديده بود چون شنيدند بقيه بني اسرائيل در اطراف ارميا جمع شدند و گفتند شناختيم تو را که پيغمبر ما هستي پس نصيحت کن ما را پس امر کرد ايشان را که با او باشند گفتند پناه ميبريم بپادشاه مصر و از او امان ميطلبيم پس ارميا فرمود که امان خدا بهترين امانها است و از امان خدا بدر مرويد و بامان ديگري داخل مشويد پس ارميا را گذاشتند و بسوي من بفرست و اگر نفرستي مهياي جنگ من باش چون ارميا اين را شنيد برايشان رحم کرد و بسوي مصر رفت که ايشان را نجات دهد از شر بختنصر پس داخل مصر شد و با بني اسرائيل گفت که خدا وحي نموده است بسوي من که بختنصر را غالب خواهد گردانيد بر اين پادشاه و علامتش آنست که بمن نموده است جاي تخت بختنصر را که بر آن تخت خواهدنشست بعد از آنکه مصر را فتح کند پس چهار سنگ در موضع تخت او دفن کرد پس بختنصر لشکر آورد و مصر را مفتوح گردانيد و برايشان ظفر يافت و ايشان را اسير کرد و چون متوجه قسمت غنيمتها شد و خواستکه بعضي از اسيران را بکشد و بعضي را آزاد کند ارميا را در ميان ايشان ديد پس بانحضرت گفت که من تو را گرامي داشتم چرا بميان دشمنان من آمده فرمود که من آمده بودم که خبر دهم بايشان که تو غالب خواهي شد و ايشان را از سطوت تو بترسانم و در وقتيکه تو هنوز در بابل بودي خلق مخفي گردانيد و صد سال مرده در آنمکان بود و خدا ارميا را وعده داد بود که بيت المقدس را آبادان خواهد کرد و چون هفتاد سال از فوت او گذشت حقتعالي رخصت فرمود در عمارت ايليا و ملکي را فرستاد بسوي پادشاهي از پادشاهان فارس که او را کوشک نوشک ميگفتند که خدا



[ صفحه 86]



تو را امر ميفرمايد که با خزانه و تهيه و لشکر خود بروي بسوي زمين ايليا و او رامعمور گرداني پس با الات عمارت و با ايشان آمد بسوي ايليا و در عرض سي سال عمارت ايليا را تمام کرد پس خدا ارميا را زنده گردانيد چنانچه در قران بيان فرموده است.