بازگشت

صبيحه 18


از حجج الهيه که از براي ايشان غيبت حاصل شده حضرت عزير پيغمبر است چنانچه در بحار و حيات القلوب بسند معتبر از حضرت صادق روايت شده که چون خلافت و رياست بني اسرائيل بعد از دانيال بعزير رسيد شيعيان جمع ميشدند بسوي عزير و با او انس ميگرفتند و مسائل دين خود را اخذ مينمودند پس صد سال از ايشان عزير غائب شد و باز برايشان مبعوث شد و حجتهاي خدا که بعد از او بودند غائب شدند و امر بني اسرائيل بسيار شديد شد تا آنکه يحيي متولد شد چون هفت سال از عمر او گذشت ظاهر شد در ميان بني اسرائيل و تبليغ رسالت الهي بايشان نمود و خطبه بليغ در ميان ايشان خواند و حمد و ثناي حقتعالي بجا آورد و عقوبتهاي الهي را بياد ايشان آورد و خبرداد ايشان را که محنتهاي صالحان از براي گناهان بني اسرائيل و بديهاي اعمال ايشان است و عاقبت نيکو براي پرهيزگاران است و وعده داد ايشان را که فرج شما بعد از بيست سال و کسري خواهد بود که حضرت مسيح که عيسي عليه السلام است در ميان شما قيام بامر نبوت بنمايد حديث في المتانه کالوعير ببثيث لبيان غيبه العزير در حيات القلوب استکه بسند معتبر از حضرت رسول منقولستکه بخت نصر صد و هشتاد و هفت سال پادشاهي کرد و چون از پادشاهي او چهل و هفت سال گذشت حقتعالي حضرت عزير را بسوي اهل شهرها که خدا اهل آنها را هلاک کرد و بعد از آن زنده کرد مبعوث گردانيد و ايشان از شهرها متفرق بودند و از ترس مرگ گريختند و در جوار و همسايگي عزير قرار گرفتند و مومن بودند و عزير بنزد ايشان تردد ميکرد و سخن ايشانرا ميشنيد و بسبب ايمان ايشان رادوستميداشت ايشان را و برادري کرد با ايشان در ايمان پس يکروز از ايشان غائب شد و بنزد ايشان نيامد و روز ديگر که بنزد ايشان آمد ديد که ايشان همه مرده اند پس اندوهناک شد بر مرگ ايشان و گفت کي خدا زنده خواهد کرد اين جسدهاي مرده را و از روي تعجب اين سخن را گفت چون همه را يکبار مرده ديد پس خدا او را در همان ساعت قبض روح نمود و صد سال بر آنحال ماندند و بعد از صد سال حق تعالي حضرت عزير را با آنجماعت زنده کرد و ايشان صد هزار مرد جنگي بودند و بعد از او بخت نصر بر ايشان مسلط شد و همه را کشت و يکي از ايشان بيرون نرفت الي آخر الحديث و ايضا درآنکتاب استکه بسندهاي معتبر منقول استکه ابن کوا بحضرت اميرالمومنين عرض کرد که از تو نقل ميکنند که گفته فرزندي بوده استکه از پدرش بزرگتر بوده است عقل من اين را قبول نميکند حضرت فرمود که چون عزير از خانه بيرون رفت زنش حامله بود و در همانماه زائيد و در آنوقت عمر عزير پنجاه سال بود و خدا او را قبض روح نمود و چون بعد از صد سال زنده شد



[ صفحه 85]



خدا او را بهمان هيئت که مرده بود زنده گردانيد و چون بخانه خود برگشت پنجاه سال عمر داشت و پسرش صد سال عمرر داشت و فرزندان او نيز از عزير بزرگتر بودند و نيز بسند معتبر در همان کتاب منقولست که چون هشام بن عبدالملک حضرت امام محمد باقر را بشام برد و اعلم علماي نصاري که در شام بود از حضرت سئوالي چند نمود او چون جواب شنيد مسلمان شد و از جمله سئوالهاي آن بود که مرا خبر ده از مرديکه با زن خود نزديکي کرد و زن بدو پسر حامله شد و هر دو در يکساعت متولد شدند و در يکساعت مردند و در يکساعت در يکقبر مدفون شدند و يکي صد و پنجاه سال عمر داشت و ديگري پنجاه سال حضرت فرمود که اين دو برادر عزير و عرزه بودند که در يکساعت متولد شدند و چون سي سال از عمر ايشان گذشت حقتعالي عزير را صد سال ميراند و چون او رازنده کرد بيست سال ديگر با عزره زندگاني کرد و هر دو در يکساعت برحمن ايزدي واصل شدند و مدت زندگاني عزير پنجاه سال بود و زندگاني عرزه صد و پنجاه سال.