صبيحه 16
از حجج الهيه که از براي ايشان غيبت حاصل شده است حضرت سليمان حشمته الله است چنانچه در بحار و حيات القلوب بسند معتبر از حضرت صادق روايت نموده که چون حقتعالي وحي فرستاد بسوي داود که سليمان را خليفه خود گرداند بني اسرائيل را طلبيد و گفت بمن رسيد آنچه شما در باب خلافت سليمان گفتيد شما عصاهاي خود را بياوريد و هر يک نام خود را بنويسيد بر عصاي خود و با عصاي سليمان شب در خانه ميگذاريم و صبح بيرون مياوريم پس عصاي هر که سبز شده باشد و ميوه داده باشد او بخلافت الهي سزاوارتر خواهد بودپس چنين کردند و عصاها را در خانه گذاشتند و در خانه را بستند و سرکردهاي قبايل بني اسرائيل همه حراست آنخانه کردند چون داود نماز بام داد را با ايشان بجا آورددر را گشود و عصاها را بيرون آورد چون بني اسرائيل ديدند که در ميان عصاهاي عصاي سليمان برگ برآورده و ميوه داده است بخلافت آن حضرت راضي شدند پس حضررت داود در حضور بني اسرائيل امتحان نمود علم آن حضرت را و پرسيد که اي فرزند چه چيز خنک تر و راحت بخش تر است سليمان فرمود که عفو کردن خدا از مردم و عفو کردن بعضي جرم بعضي را پس پرسيد که اي فرزند چه چيز شيرين تر است فرمود که محبت و دوستي و اين رحمت خدا است در ميان بندگانش پس داود خنديد و شاد گرديد و گفت با بني اسرائيل که اين خليفه من است در ميان شما بعد از من پس بعد از آن سليمان امر خود را مخفي داشت و زني خواست و مدتي از شيعيان خود پنهان شد پس زنش روزي باو گفت که پدر و مادرم فداي تو باد چه بسيار خصلتهاي تو کامل و بوي تو خوش است و در تو نميبينم خصلتي که از آن کراهت داشته باشم مگر آنکه خرج تو با پدر من است اگر بروي بازار و متعرض روزي خدا شوي اميد دارم که خدا تو را نااميد برنگرداند سليمان گفت و الله که من از کارهاي دنيا کاري نکرده ام و نميدانم پس در آن روز ببازار رفت و در تمام روز گشت چيزي نيافت شب بنزد زن خود برگشت و گفت امروز چيزي نيافتم زن گفت که فردا انشاء الله خواهي يافت پس در روز سيم بساحل دريا رفت ناگاه مردي را ديد که شکار ماهي ميکند باو گفت راضي ميشوي که من تو را مدد کنم در شکار کردن و مزدي بمن بدهي صياد گفت بلي پس سليمان صياد را مدد کرد در شکار ماهي و چون فارغ شدنند صياد دو ماهي بمزد بانحضرت داد پس سليمان ماهي را گرفت و خدا را حمد کرد وشکم يکي از آنها را که شکافت انگشتري در ميان شکم او يافت پس انگشتري را گرفت و در جامه خود بست و خدا را شکر کرد و ماهيها را پاکيزه کرد و بخانه آورد پس زن بسيار شاد شد و گفت ميخواهم پدر و مادرم را بطلبي تا بدانند که تو کسب کرده چون ايشان را طلبيد و از آن ماهي تناول کردند سليمان بايشان گفت که آيا مرا ميشناسيدگفتند نه و الله نميشناسيم تو را اما از تو بهتر کسي را نديده ايم پس انگشتر خودرا که در شکم ماهي يافته بود بيرون آورد و در دست کرد در همان ساعت مرغان و جنيان همه بر او گرد آمدند و باد در فرمان او شد و پادشاهي او ظاهر گرديد زن و پدر و مادر او را برداشت و ببلاد اصطخر آورد و شيعيان او از اطراف عالم بنزد او جمع شدند و شاد گرديدند از شدتها که در غيبت آن حضرت ايشان را رو داده بود و فرج يافتند و مدتي پادشاهي کرد چون هنگام وفات آن حضرت شد اصف پسر برخيا را وصي خود گردانيد بامر الهي و پيوسته شيعيان بنزد اصف ميامدند و مسائل دين خود را از او اخذ مينمودند پس خدا اصف را از ميان ايشان غائب گردانيد بغيبت طولاني پس باز از براي شيعيان ظاهر شد و مدتي در ميان ايشان ماند پس ايشان را وداع کرد گفتند ديگرتو را کجا به ببينم فرمود که نزد صراط در قيامت و از ايشان غائب گرديد و بسبب غائب شدن او بليه بر بني اسرائيل سخت شد و بخت النصر برايشان مستولي شد و کرد نسبت بايشان آنچه را که کرد اين ناچيز گويد که اين روايت شريفه متکفل بيان غيبت دو حجه است يکي سليمان که پيغمبر است و ديگري اصف بن برخيا که وصي آن سرور است ونيز در همان دو کتاب از امالي شيخ طوسي بسند معتبر از حضرت صادق روايت است که چون پادشاهي سليمان از او برطرف شد از ميان قوم خود رفت بيرون و مهمان مرد بزرگي شد و آن مرد ضيافت نيکو کرد آن حضرت را و احسان بسيار بانحضرت نمود و تعظيم و توقير بسيار بانحضرت فرمود بسبب فضائل و کمالات و عباداتيکه از آن حضرت مشاهده مينمود پس دختر خود را بانحضرت تزويج نمود پس روزي دختر بانحضرت گفت که چه بسيارنيکو است اخلاق تو و کامل است خصلتهاي تو و در تو نميبينم خصلت بدي مگر آنکه در خرج پدر مني پس سليمان بساحل دريا آمد و اعانت کرد صيادي را بر شکار ماهي و صيادماهيي باو داد و از شکم آن ماهي انگشتر پادشاهي خود را يافت بدانکه علامه مجلسي ره بعد از اينکه اخبار تصرف کردن شيطاني انگشتر سليمان را در مدت چهل روز و بصورت حضرتش درآمدن و در اموال و عيال آن سرور حکمران بودن را در هر دو آن دو کتاب نقل نموده ورد فرموده است در توجيه اين دو خبر چنين مرقوم داشته و اما آن دو حديث اول که ابن بابويه و شيخ طوسي روايت کرده اند چون در آنها ذکر استيلاي شيطان نيست ممکن است که حقتعالي براي امتحانيکه قوم سليمان را فرموده باشد يا تاديبي که آن حضرت را بر فعل مکروهي نموده باشد مدتي پادشاهي ظاهري آن حضرت را سلب نموده باشد و از ميان قوم خود غائب شده باشد و
[ صفحه 84]
باز بامر الهي بسوي قوم خود برگشته باشد چنانچه گذشت که بسياري از پيغمبران از قوم خود غائب شدند و باز بسوي ايشان برگشتند و آن انگشتر سبب پادشاهي نباشد بلکه علامت عود پادشاهي ظاهري و امر بکشتن بسوي قوم خود بوده باشد و الله تعالي يعلم و اين ناچيز چون در کتاب القمر الاقمر في علائم ظهور حجه المنتظر که بساط پنجم از اين سفر حليل موسوم بالعبقري الحسان في احوال مولينا صاحب الزمان است توضيح وتشريح مينمايم مينمايم بسياري او مواريث انبياء را که الان در نزد آن حضرت و در وقت ظهور آنها را اظهار ميدارد که از جمله آنها انگشتر سليمان است لذا بهمين مقدار از کلام در اينمقام اقتصار نمودم.