صبيحه 11
از حج الهيه که از براي ايشان غيبت حاصلشده حضرت شعيب عليه السلام که از براي حضرتش دو مرتبه غيبت از ميان قوم خود که اهل مدين بوده اتفاق افتاده مرتبه اول آنست که حضرت امير المومنين عليه السلام از آنخبر داده چنانچه در حيات القلوب علامه مجلسي استکه از حضرت امير عليه السلام منقولست که شعيب قوم خود را بسوي خدا خواند تا آنکه پير شد و استخوانهايش باريک شد پس مدتي از ايشان غائب شد و بقدرت الهي جوان بسوي ايشان برگشت و ايشانرا بسوي خدا خواند ايشان گفتند در وقتيکه پير بودي سخن تو را باور نداشتيم چگونه امروز باور داريم که جواني مرتبه دويم وقتي بود که سلطان زمان او را که کلمن نام داشت آن حضرت و کسانيرا که باو ايمان آورده از شهر بيرونکرد چنانچه نمرود ابراهيم را اخراج نمود و کيفيت آن بنابر آنچه در کتاب مذکور از ابن بابويه و قطب راوندي و ايشان از ابن عباس و وهب بن منبه نقل نموده اند چنين استکه شعيب و ايوب و بلعم بن باعور از فرزندان گروهي بودند که ايمان آوردند بابراهيم در روزيکه از آتش نمرود نجات يافت و با او هجرتکردند بشام پس دختران لوط را بايشان تزويج کرد پس هر پيغمبريکه پيش از فرزندان يعقوب و بعد از ابراهيم بود از نسل اينجماعت بودند و حقتعالي شعيب را بر اهل مدين فرستاد بپيغمبري و آنها از قبيله شعيب نبودند و پادشاه خبارمي بر ايشان حاکم بود که هيچيک از پادشاهان عصر او تاب مقاومت او را نداشتند و آنگروه با کفر بخدا و تکذيب پيغمبر خدا گم ميکردند کيل و وزن را هر گاه از براي ديگري کيل و وزن ميکردند گم ميکردند و از براي خود تمام ميگرفتند و پادشاه ايشانرا امر ميکرد بحبس کردن
[ صفحه 79]
طعام و گم کردن کيل و وزن شعيب چندانکه ايشانرا موعظه کرد سودي نبخشيد تا آنکه پادشاه شعيب را و آنها را که باو ايمان آورده بودند از شهر بيرون کرد پس خدا گرما و ابر سوزنده بر ايشان فرستاد که ايشانرا بريانکرد و نه روز در آنعذاب ماندند که آب ايشان بمرتبه گرم شد که نميتوانستند آشاميد پس رفتند بسوي بيثه که نزديک ايشان بود پس خدا ابر سياهي بر ايشان بلند کرد چون همه در سايه آن ابر جمع شدند آتشي از آن ابر بر ايشان فرستاد که همه را سوخت و احدي از ايشان نجات نيافت و هر گاه بنزد رسولخدا شعيب مذکور ميشد ميفرمود که او خطيب پيغمبران خواهد بود در روز قيامت و چون قوم شعيب هلاکشدند او با جمعيکه باو ايمان آورده بودند رفتندبسوي مکه و در آنجا ماندند تا برحمت الهي واصل شدند و در روايت ديگر که صحيح تر است آنست که برگشت شعيب از مکه بسوي مدين و در آنجا اقامت نمود تا آنکه موسي بنزداو رفت جوهره لا خريده و عقد مسلوک في ان کلمات ابا جاد اسامي للملوک در ناسخ التواريخ است که ملوک و فرمانگذاران قوم شعيب مسمي بابي جاد و هواز و حطي و کلمن و سعفص و قريشات بودند و ابيجاد در مکه و اراضي حجاز حکومت مي فرمود و هواز و حطي بلاد وج که ارض طائف است تا زمين نجد را بحيطه تصرف داشتند و کلمن و سعفص و قريشات در مدين رايت استقلال ميافراشتند و بر اينجمله کلمن و الي و ملک بزرگ بودو چون در ظاهر مدين درختاني بانبوه پيوسته بودند ايشانرا اصحاب ايکه نيز ميناميدند و در اخبار الدول آورده که چون کلمن که سلطان اعظم مدين و معاصر با شعيب بود در يوم الظله با قوم شعيب هلاکشد خواهر او گريه کنان اينمرثيه را انشا کرد (کلمن قد هد رکني هلکه وسط المحله سيد القوم اتاه الحتف نار وسط ظله جعلت نارا عليهم دارهم کاالمضمحله و ايضا منتصر بن منذر مدني شعري چند در مرثيه اينملوک انشاء کرده که آنها را نيز در کتاب مذکور ذکر نموده و آنها اين است شعر ملوک بني حطي و سعفص ذي الندي و هوز ارباب البنيه و الحجر هم ملکوا ارض الحجاز باوجه کمثل شعاع الشمس او صوره البدر و هم قطنوا البيت الحرام و رتبوا قصورا و سادوا بالمکارم و الفخر و هر که طالب زياده از اين از حالات اينملوک باشد رجوع بکتب سير و تواريخ نمايد.