بازگشت

صبيحه 10


از حجج الهيه که از براي ايشان غيبت حاصل شده جناب يوسف صديق عليه السلام است که بنابر اقل روايات مدت غيبتش بيست سال بوده چنانچه در ذيل روايتي باقري است که آنرا علامه مجلسي ره در حيوه القلوب نقل فرموده در کيفيت ملاقات يعقوب با يوسف و رسيدن ايشان بهمديگر چه آنکه در آخر آن روايت استکه يوسف در اين بيست سال روغن نميماليد و سرمه نميکشيد و خود را خوشبو نميکرد و نميخنديد و بنزديک زنان نميرفت تا خدا شمل يعقوب را جمع کرد و يعقوب و يوسف و برادرانرا بيکديگر رسانيد و علامه مجلسي ره بعد از نقل اينروايت فرموده که ظاهر اينحديث و بسياري از احاديث ديگر آنست که مدت مفارقت يوسف از يعقوب بيست سال بوده است و مفسران و مورخان خلاف کرده اند بعضي گفته اند که ميان خوابديدن يوسف و اجتماع او با پدرش هشتاد سال بود و بعضي گفته اند که هفتاد سال و بعضي چهل سال گفته اند و بعضي هيجده سال گفته اند و از حسن بصري روايتکرده اند در وقتيکه يوسف را بچاه انداختند هفده ساله بود و در بنده گي و زندان و پادشاهي هشتاد سال ماند و بعد از رسيدن بپدر و خويشان بيست و سه سال زندگاني کرد پس مجموع عمر آن حضرت صد و بيست سال بود و از بعضي روايات شيعه نيز مفهوم ميشود که مدت مفارقت زياده از بيست سال بوده باشد انتهي و چون کيفيت غيبت آن حضرت زبان زد عالم و عامي و گوشزد داني و عالي است لذا روما للاختصار مطالعه آنرا حواله باسفار کبار مينمائيم خبر کتبه بالنور علي خد الحور حقيق في تشبيه غيبه الحجه بغيبه الصديق شيخ صدوق و در کمال الدين بسند معتبر از حضرت صادق روايت نموده که فرمود چه استبعاد ميکنند مخالفان اين امت که شبيهند بختازير از غائبشدن قائم آل محمد از مردم بدرستيکه برادران يوسف اولاد پيغمبران بودند با يوسف سودا و معامله کردند و سخن گفتند و برادران او بودند او را نشناختند تا آنکه يوسف اظهار نمود که من يوسفم پس چرا انکار مي نمايند اين امت ملعونه که خدا در وقتي از اوقات خواهد که حجت خود را از مردم پنهانکند بتحقيق که يوسف پادشاه مصر بود و ميان او و پدرش هيجده روز فاصله بود و اگر خدا ميخواستکه او امکان خود را بيعقوب بشناساند قادر بود و الله که يعقوب و فرزندانش بعد از بشارت به نه روز از راه باديه بمصر رفتند پس چه انکار ميکنند اين امت که حقتعالي بکند نسبت بحجت خود آنچه نسبت بيوسف کرد که در بازارهاي مردم راه رود و بر بساط ايشان قدم گذارد و ايشان او را نشناسند تا وقتيکه خدا رخصت دهد که خود را بايشان بشناساند چنانچه رخصت داد يوسف را در وقتيکه با برادران خود گفت که آيا ميدانيد چه کرديد با يوسف پس گفتند آيا تو يوسفي.