بازگشت

صبيحه 09


از حجج الهيه که از براي او غيبت حاصلشده حضرت يعقوب عليه السلام است و کيفيت آن بنابر آنچه در کتب معتبره سير و تواريخ مثل اخبار الدول و ناسخ التواريخ و حبيب السير و غير اينها مذکور شده بر اينوجه است که چون حضرت اسحق درزمان حيات ابراهيم بکنعانيان مبعوث شد بدان سرزمين شتافت و بلوازم امر نبوت قيام نموده رفقا بنت ناخور بن تارخ را که دختر عمش بود در حباله نکاح درآورد و اسحق را از او دو پسر بيک شکم متولد شد عيص و يعقوب و اسحق در کبر سن از مشاهده اشياءبچشم سر محروم گشت و دو فرزند او بحد رشد و بلوغ رسيدند در حبيب السير استکه نزدکبار اصحاب بصحت پيوسته که اسحق عيص را از يعقوب دو ستر مي داشت و رفقا که مادر آنها بود با يعقوب محبتش بيشتر بود در آن اوقات که اسحق بديده ظاهر چيزي نميديد روزي عيص را گفت بزغاله کوهي صيد کرده و بريانکرده بنزد من رسان تا دعا کنم که ايزد تعالي از صلب تو انبياء بيرون آورد و عيص بجانب صيدگاه توجه نموده رفقا يعقوبرا از حديث اسحق آگاه گردانيد و گفت مناسب آنست که تو در اين امر سبقت جوئي تا دعاي مذکور در شان تو صدور يابد و يعقوب في الحال يک بزغاله فربهي بريانکرده در نزد پدر آورد و بوي بريان بمشام اسحق رسيد پرسيد که اين چيست رفقا جوابداد که برياني است که با طعام من قيام نمود و تير دعا بهدف اجابت رسيده بروايتي هفتاد هزار کس از نسل يعقوب بشرف نبوت مشرفشدند بثبوت پيوسته که نيز مقارن ايندعا عيص شکاري بريان پيش پدر آورد و گفت آنچه مطلوب تو بود آوردم اسحق دانستکه در اينباب صورت خديعتي روي نموده لاجرم جواب داد که آندعا در باره يعقوب باجابت واقع شد اما دعا کنم که پادشاه علي الاطلاق ذريت تو را بسيار گرداند و ملوک ذوي الاقتداراز نسل تو ظاهر سازد و بر اينموجب هم واقع گرديد بشرحيکه در کتب مذکوره است القصه چوندعاي اول در باره يعقوب واقع شد عيص از آنمعني برآشفته قصد ايذا و اضرار برادر نمود و يعقوب همواره از او متوهم ميبود و بعد از فوت اسحق چنانچه درحبيب السير است از اين هراس بي قياس متوهم شده شبي از کنعان بيرون آمد و به وفدان که مسکن خالش ليان نام بود شتافت و دختر ليانرا که راحيل نام داشت خواستگاري نمود ليان جوابداد که اگر مدت هفت سال خدمت کني دختر خاله خود را بتو دهم يعقوب بموجب فرموده عمل نموده بعد از انقضاي مدت مذکوره ليان ليا را که دختربزرگتر او بود در نکاح يعقوب درآورد و چون آنحال بر يعقوب ظاهر شد زبان تشنيع و سرزنش بر خاک گشاده گفت مرا بعد از ارتکاب چندين مشقت فريب دادي ليان گفت که چوندختر کلانتر در خانه باشد چگونه خورد را بشوهر دهند اگر خاطر تو بر اخيل متعلق است هفت سال ديگر خدمتکن تا او را نيز بتو دهم يعقوب بموجب فرموده عمل نموده شرط شباني بجاي آورد و راجيل را نيز بخواست و ليانرا دو کنيزک بود که يکي مسماه بفله و ديگري بر لفه بخانه يعقوب فرستاد و يعقوب را از ليا شش پسر بوجود آمد و از راحيل يوسف و بنيامين و از فله دو پسر و از زلفه دو پسر که مجموع دوازده پسرند و اسباط در کلام الله مجيد عبارت از اين دوازده پسر يعقوب است و درشريعت ايشان جمع بين الاختين حرتين کانتا او امتين جايز بوده کما في القرآن و لاتجمعوا بين الاختين الا ما قد سلف



[ صفحه 78]



کما في الدر المسلوک للشيخ احمد بن الحسن الحر العاملي اخ صاحب الوسائل و چنانچه ليا و راحيل دو خواهر بودند فله و زلفه نيز دو خواهر بودند و بالجمله چون اسرائيل بموجب حب الوطن من الايمان خواستکه بکنعان مراجعت نمايد ليان گفت يکسال ديگر در اينجا باش تا اغنام خود را دو قسم سازم و يکنصفرا نامزد تو گردانم و هر بره نر که در اينسال از گوسفندان در وجود آيند بتو بخشم يعقوب ابن ملتمس را اجابت فرمود و بعنايت الهل هر بره که در آنسال از آن رمه تولد نمود نر بود ليان از مشاهده اينحال در تعجب افتاد يعقوب را گفت يکسال ديگر توقف نماي که هر ميشي که امسال از آن بره ماده در وجود آيد از آن تو باشد اسرائيل اينسخن را بسمع رضا جوابداد و در آنسال از تمامي گوسفندان او بره هاي ماده بوجود آمد پس يعقوب با عيال و اطفال و اغنام و اموال بجانب کنعان روانشد چون عيص را نظر ببرادر افتاد بيهوش شد و پس از لحظه بخود آمده هر دو برادر بديدار يکديگر اظهار استبشار نمودند آنگاه عيص طريق سلوک مسافرت اختيار نموده بديار روم رفت اين ناچيز گويد که آنچه مرقوم افتاد مطابق است با آنچه که در حبيب السير ذکر شده است و اگر کسي طالب تفصيل باشد بجلد هبوط از ناسخ التواريخ مراجعت نمايد و دليل بر مدعاي ما که جواز غيبت حجت الهيه است غائبشدن حضرت يعقوب است از کنعانيان بعد از وفات حضرت اسحق از خوف برادرش عيص چه در آنوقت حضرتش حجت بر کنعانيان بود بلکه حجت بودن اوبر آنقوم بنابر آنچه در آخر صبيحه هفتم از اينعبقريه از اخبار الدول نقلشد در زمان حيات جدش ابراهيم بوده چنانچه در آنجا استکه لم يمت ابراهيم حتي بعث اسحق الي ارض الشام و يعقوب الي کنعان الخ و مدت اينغيبت قريب بشانزده الي هيفده سال بوده و در جواز غيبت از براي حجت فرقي در ميان قليل و کثير از مدت نيست کما لا يخفي علي اولي النهي.