بازگشت

صبيحه 08


از حجج الهيه که از براي او غيبت حاصل شده حضرت لوط عليه السلام است و حضرتش چنانچه از اخبار الدول نقل شد و در ضمن روايت صحيحه که در بحار و حيوه القلوب است از حضرت باقر منقولست که لوط و ابراهيم دو پيغمبر مرسل بودند که مردم را از عذاب ميترسانيدند در زمان حضرت ابراهيم پيغمبر مرسل و از حجج الهيه بشمار ميامده و آن بزرگوار را در زمان نبوتش دو غيبت حاصل شده که يکي از آنها را مورخين متعرضند و بيان ديگري را مفسرين و محدثين کلام مربوط بغيبه لوط اما غيبت اول آن جناب که مورخين ذکر نموده اند بنابر مرقومات صاحب ناسخ التواريخ بدين کيفيت است که لوط فرزند هاران بود و مادرش ورقه نبت لاحج است که او را از پيغمبران نامرسل دانند وآن جناب از بطن مادر ختنه کرده بوجود آمد پس از رشد و بلوغ در خدمت عم بزرگوار خود از بابل هجرت گزيد و همه جا ملازم حضرت خليل بوده تا بزمين حيرون آمده مقيم گشت از کثرت مواشي و حواشي جاي برايشان ننگ بود ابراهيم فرمود که ايلوط اينک زمين خداي را بس فسحت وسعت باشد آن بصواب نزديک است که از حبرون حرکت کرده ببلادموتفکات سکون نمائي و مردم را بخداي دعوت فرمائي موتفکات را که بمکذبات ترجمه کرده اند عبارت از پنج شهر است از نواحي اردن از مملکت شام که نام آن امصار چنين است اول سدوم که ملک آن را نام برع بوده دويم ادمه و نام پادشاهش برسع بوده سيم ادمه و نام پادشاه آن را سناب ميگفتند چهارم صبوئيم و ملکش را سميبر ميخواندند پنجم بلع که آن را صغر نيز ميناميدند و از اين شهرها هر يک صد هزارر مرد دلاور بيرون ميشد که ميدان جنگ را در خور بود علي الجمله لوط بفرمان ابراهيم بدانملک در شده مقيم گشت و از قبايل آن مملکت دختري را با خود کابين بست بسراي آورد و مردم را بسوي خداي خواندن گرفت پس از چندي کدار لا عمر که ملک عيلام بود و امرافل که سلطان سفار و اريوک ملک الاسار و ثدعال پادشاه طوائف بري را با خود متفق کرده بر سر موتفکات آمد ملوک مئتفکات نيترساز سپاه داده باتفاق بيرون شدند و در ظاهر موتفکات در وادي سديم که قريب بشهر سدوم است مصاف عظيم داده جمعي عظيم بهلاکت شد عاقبت الامر از آن مقاتلت و مبارزت ملوک موتفکات توانائي نياورده بشکستند ول شکريان کدار لا عمر از پي هزيمت شده گان تاخته و هم آهنگ وارد سدوم وعموره شدند و هر چه يافتند بنهب و غارت بردند حضرت لوط عليه السلام که ساکن سدوم بود اسير و دستگير شد و اموالش نيز بهره تاخت و تاراج شد تني چند از خدام لوط که از انورطه خلاصي يافته بودند اين خبر بخليل آوردند آن حضرت چون از گرفتاري برادر زاده آگاهي يافت در حال سيصد و هيجده تن از خدام و خانه زادان خويش برنشانده از پي ايشان بشتافت و شبانگاهي بدان سپاه بزرگ در رسيد حربي عظيم به پيوست و آن گروه انبوه را بشکست وتا به حوبه که بدست چپ دمشق واقع است هزيمتيان را تعاقب کرد اسراي سدوم و عموره را با هر چه برده بودند بازستد و با برادرزاده خويش مراجعت فرمود برغ پادشاه سدوم را چون اين معني معلوم شد با صناديد قوم باستقبال ابراهيم بيرون شد و در حضرت او پوزش و نيايش بجاي آورد و معروض داشت که اين مردمان که از قيد اسر و سبي رها کرده با من گذار و آن اسباب و اموال که باز پس ستدي پيشکش حضرت باشد ابراهيم فرمود که من از اين اموال يکرشته و يکدوال نعلين برنگيرم که جز بنزد خداي دست خود بلند نکرده ام پس لوط را بسراي خود بگذاشت و پادشاه سدوم را وداع کرده از آن مروز بوم بجبرون آمد اين ناچيز گويد که غيبت لوط در اين اساره نظير غيبت حضرت ابراهيم است در سيرش در بلاد از براي عبرت گرفتن از مخلوقات رب العباد و مکرر گفته شد که در غيبت حجت فرقي ميان طويل و قصير از مدت نيست کما صرح بذلک مثل الطوسي و الصدوق و غير هما من المهره الحدوق خبر مضبوط في غيبه لوط اما غيبت دويم آن بزرگوار بنابر آنچه علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود متعرض شده بر اينوجه استکه بعد از اينکه ابراهيم و ساره و لوط از مملکت نمرود بيرون آمدند و ملاقات با عشار نموده و بالاخره عشار آنها را بنزد سلطان برد و سلطان هاجر را باو داد بکيفيتي که در سابق مذکور شد پس ابراهيم ساره و هاجر را برداشت و با لوط در باديه فرود آمدند بر سر راه مردم که بيمن و شام و باطراف عالم ميرفتند پس هر که از آن راه عبور ميکرد او را با سلام دعوت ميکرد و خبر او در عالم شهرت کرده بود که پادشاه او را در آتش انداخت و نسوخت



[ صفحه 76]



و باو ميگفتند که مخالفت پادشاه مکن که پادشاه ميکشد هر که را که مخالفت او ميکند و هر که بابراهيم ميگذشت ابراهيم او را ضيافت ميکرد و هفت فرسخ فاصله بود ميان ابراهيم و شهرهاي معمور که درختان و زراعت و نعمت بسيار داشتند و آن شهرها بر سر راه قوافل بود و هر که باين شهرها ميگذشت از ميوه ها و زراعتهاي ايشان ميخورد پس از اينحال بجزع آمدند و خواستند چاره براي دفع اين بکنند پس شيطان بنزد ايشان آمد بصورت مرد پيري و گفت ميخواهيد دلالت کنم شما را بر امري که آن را بعمل آوريد هيچکس بشهرهاي شما وارد نشود گفتند آن امر چيست گفت که هر که بشهرشما وارد شود درد بر او جماع کنيد و رختهايش را از او بگيريد پس شيطان بصورت پسرساده خوشروئي بنزد ايشان آمد و بايشان درآويخت تا باو اين عمل قبيح کردند چنانچه ايشان را امر کرده بود پس خوش آمد ايشان را اين عمل و لذت يافتند و مردان با مردان مشغول لوطه شدند و از زنان خود مستغني شدند پس مردم اين حال را بابراهيم شکايت کردند ابراهيم لوط را بسوي ايشان فرستاد که ايشان را حذر فرمايد از عقوبت خدا و بترساند از عذاب حقتعالي چون نظر ايشان بلوط افتاد گفتند تو کيستي گفت من پسر ايشان فرستاد که ايشان را حذر فرمايد از عقوبت خدا و بترساند از عذاب حق تعالي چون نظر ايشان بلوط افتاد گفتند تو کيستي گفت من پسر خاله ابراهيم خليلم که نمرود او را باتش انداخت و نسوخت و خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد و او در نزديکي شما ميباشد پس از خدا بترسيد و اين عمل شيخ را ترک کنيد که اگر نکنيد خدا شما را هلاک خواهد کرد پس جرئت نکردند که اذيتي بانحضرت برسانند و از او خائف شدند و هر کس که برايشان ميگذشت که اراده بدي نسبت باو ميکردند حضرت لوطاو را از دست ايشان خلاص ميکرد و لوط از ايشان زني بنکاح خود درآورد و چند دختر از آن زن بهم رسانيد پس لوط مدت بسيار در ميان ايشان ماند و از او قبول نکردند گفتند لي لوط اگر دست از نصيحت ما برنداري هر آينه تو را سنگسار کنيم و از اين شهرها بيرون کنيم پس لوط برايشان نفرين کرد روزي ابراهيم نشسته بود در آنموضع که در آنجا ميبود جمعي را ضيافت کرده بود و مهمانان بيرون رفته بودند و چيزي در نزداو نمانده بود ناگاه ديد که چهار نفر نزد او ايستادند که بمردم شبيه نبودند پس گفتند سلاما ابراهيم گفت سلام پس ابراهيم بنزد ساره آمد و گفت مهمان چند بنزد من آمده اند که بمردم شبيه نيستند ساره گفت نيست نزد ما مگر يک گوساله پس او را کشت و بريان کرد و بنزد ايشان آورد چنانچه حقتعالي ميفرمايد که بتحقيق که آمدند رسولان ما بسوي ابراهيم براي بشارت گفتند سلام گفت سلام پس درنگ نکرد که آورد گوساله بريان پس چون ديد که دست ايشان بان نميرسد انکار کرد ايشان را و از ايشان خوفي در خود احساس کرد و آمد ساره با جماعتي از زنان و گفت چرا امتناع ميکنيد ازخوردن طعام خليل خدا پس گفتند بابراهيم که مترس ما رسولان خدائيم فرستاده شده ايم بسوي قوم لوط که آنها را عذاب کنيم پس ساره ترسيد و حايض شد بعد از اين که سالها بود که از پيري حيضش برطرف شده بود خدا ميفرمايد که پس بشارت داديم ساره را باسحق و بعد از اسحق بيعقوب که از اسحق بهم خواهد رسيد پس ساره دست بر روز دو گفت يا ويلتا آيا من خواهم زائيد و من پيره زالم و اينک شوهرم مرد پير است بدرستيکه او مستحق حمد و صاحب مجد و بزرگواري است پس برطرف شد از ابراهيم ترس و بشارت و ولادت اسحق باو رسيد شروع کرد بمبالغه در التماس رفع عذاب از قوم لوط و گفت بجبرئيل ما بهتر ميدانيم هر که در آنجا است او را نجات ميدهيم و اهل او را مگر زنش را که او از باقي ماندگان در عذاب خواهد بود ابراهيم گفت يا جبرئيل اگر در آن شهر صد مرد از مومنان باشند ايشان را هلاک خواهيد کرد جبرئيل گفت نه ابراهيم گفت اگر پنجاه کس باشند گفت نه ابراهيم گفت اگر دو کس باشد گفت نه ابراهيم گفت اگر يک کس باشد گفت نه چنانچه خدا فرمود که نيافتيم در آن شهر بغير خانه از مسلمانان ابراهيم گفت اي جبرئيل در باب ايشان مراجعت کن بسوي پروردگار خود پس خدا وحي کرد بسوي ابراهيم مانند چشم برهمدن که اي ابراهيم اعراض کن از شفاعه ايشان بدرستيکه آمده است امر پروردگار تو و بدرستيکه خواهد آمد بسوي ايشان عذابيکه رد نميشود پس ملائکه بيرون آمدند از نزد ابراهيم و بنزد لوط آمدندو ايستادند در پيش او در وقتيکه او زراعت خود را آب ميداد پس لوط بايشان گفت که شما کيستيد آنها گفتند ما مسافران و ابناي سبيليم امشب ما را ضيافت نما لوط بايشان گفت که اي قوم اهل اين شهر بد گروهي هستند با مردان جماع ميکنند و مالهاي ايشان را ميگيرند گفتن دير وقت شده است و بجائي نميتوانيم رفت امشب ما را ضيافت کن پس لوط بنزد زنش آمد و زنش از آن قوم بود و گفت امشب مهماني چند بمن وارد شده اند قوم خود را خبر مکن از آمدن ايشان تا هر گناه که تا حال کرده از تو عفو کنم زنش گفت چنين باشد وعلامت ميان او و قومش آن بود که هرگاه مهماني نزد لوط بود در روز دود بالاي خانه ميکرد و اگر در شب بود آتش ميافروخت پس چون جبرئيل و ملائکه که با او بودند داخل خانه لوط شدند زنش بر بام دويد و آتشي افروخت پس اهل شهر دويدند از هر ناحيه بسوي خانه حضرت لوط و چون بدرخانه رسيدند گفتند اي لوط يا تو را نهي نکرديم که مهمان بخانه نياوري و خواستند فضيحت برسانند بمهمانان اوگفت اينها دختران منند ايشان پاکيزه ترند از براي شما پس از خدا بترسيد و مرا خوار مگردانيد در باب مهمانان من آيا نيست از شما يک مرد که برشد و صلاح مايل باشد مرويستکه مراد لوط از دختران خود زنهاي قوم بود زيرا که هر پيغمبري پدر امت خود است پس ايشان را بحلال ميخواند و نميخواند ايشان را بحرام پس گفت زنهاي شما پاکيزه ترند از براي شما گفتند ميدانيکه ما را در دختران تو حقي نيست و تو ميدانيکه ما چه ميخواهيم چون از ايشان نااميد شد گفت کاش مرا قوتي ميبود بشما ياپناه ميبردم برکن شديد بسند معتبر از حضرت صادق منقول است که حقتعالي بعد از لوطپيغمبري نفرستاد مگر آنکه عزيز بود در ميان قومش و قبيله و عشيره در ميان ايشان داشت و در حديث معتبر ديگر فرمود که مراد لوط از قوت قائم آل محمد و از رکن شديدسيصد و سيزده تن اصحاب آن حضرت



[ صفحه 77]



بود پس جبرئيل گفت کاش لوط ميدانست که چه قوتي با او هست پس لوط گفت کيستيد شما جبرئيل گفت من جبرئيلم لوط گفت بچه مامور شده گفت بهلاک ايشان گفت در اينساعت بکنيد جبرئيل گفت موعد ايشان صبح است آيا صبح نزديک نيست پس در را شکستند و داخل خانه شدند پس جبرئيل بال خود را بر چشم ايشان زد و ايشانرا کور رد چنانچه حقتعالي فرموده است که بتحقيق که مراوده کردند و طلبيدند از لوط مهمانان او را از براي عمل قبيح پس کور کرديم ديده هاي ايشانرا پس چون اينحال را مشاهده کردند دانستند که عذاب بر ايشان نازلشد پس جبرئيل بلوط گفت که چون پاره از شب برود اهل خود را بردار و بيرون رو از ميان ايشان تو و فرزندان تو و احدي از شما نگاه بعقب نکند مگر زن تو که باو خواهد رسيد آنچه بانها ميرسد و در ميان قوم لوط مرد عالمي بود گفت ايقوم آمد بسوي شما عذابيکه لوط شما را و عده ميکرد پس او را حراست کنيدو مگذاريد که از ميان شما بدر رود که تا او در ميان شما است عذاب بسوي شما نميايد پس جمع شدند در دور خانه لوط و او را حراست ميکردند پس جبرئيل گفت که ايلوط بيرون رو از ميان ايشان گفت چگونه بيرون روم و حال آنکه در اطراف خانه من جمع شده اند پس عمودي از نور در پيش روي او گذاشت و گفت از دنبال اينعمود برو و هيچيک نگاه به پس نکنيد پس از آنشهر از زير زمين بيرون رفتند و زنش نگاه بعقب کرد و حقتعالي بر او سنگي فرستاد و او را کشت پس چون صبح طالع شد هر يک از آنچهار ملک بطرفي از شهر ايشان رفتند و کندند آنشهر را از طبقه هفتم زمين و بهوابالا بردند بحديکه اهل آسمان صداي سگها و خروسهاي ايشانرا شنيدند پس برگردانيدندشهر را بر ايشان و خدا باريد بر ايشان سنگها از سجيل يعني از گل سخت شده يا از آسمان اول يا از جهنم بر روي يکديگر چيده شده يا پياپي و منقط و رنگارنگ اين ناچيز گويد در آنوقت که لوط و اولاد او از ميان قوم بيرون رفتند حجت خدا بود بر ايشان بالقطع و اليقين و مع ذلک از آنها غائب گرديد در اوائل شب و عذاب بر ايشان در وقت طلوع صبح نازلگرديد پس در آنچند ساعت غيبت حجه بعمل آمد و مکرر گفته شد که در غيبت حجه الهيه از خلق فرقي در ميان زمان اندک و بسيار نيست پس چنانچه در زمان اندک جائز و واقع است در زمان بسيار هم مانعي از براي آن نيست و هو المدعي ايقاظ للخاطي بکيفيه موت اللاطي در بحار بسند معتبر از حضرت صادق منقولستکه هيچ بنده از دنيا بيرون نمي رود که حلال شمارد عمل قوم لوط را مگر آنکه خدا سنگي از آنسنگها بر جگر او ميزند که مرگش در آنست و ليکن خلق آنرا نميبينند تذييل جليل فينسبه اللوط مع الخليل در حيات القلوب استکه مشهور ميان مفسرين آنست که حضرت لوطپسر برادر حضرت ابراهيم بود و لوط پسر هاران پسر تارخ بود و بعضي گفته اند که پسر خاله حضرت ابراهيم بود و ساره خواهر لوط بود بنابر قول اخير و اين اقوي است.