صبيحه 07
از حجج الهيه که از براي او غيبت حاصل شده حضرت اسمعيل ذبيح الله است چنانچه در بحار الانوار و حيوه القلوب بسند معتبر از حضرت صادق روايت شده که فرمود حقتعالي امر کرد ابراهيم را که حج بکند و اسمعيل را با خود بحج ببرد و او را در حرم ساکن گرداند پس هر دو بحج رفتند بر شتر سرخي و با ايشان کسي همراه نبود بغير از جبرئيل چون بحرم رسيدند جبرئيل گفت اي ابراهيم فرود آي با اسمعيل وغسل بکنيد پيش از داخل شدن حرم پس فرود آمدند و غسل کردند و بايشان نمود که چگونه مهياي احرام شوند ايشان کردند و امر کرد ايشان را که صدا بتلبيه حج بلند کنند و بگويند آن چهار تلبيه را که پيغمبران مي گفته اند پس آورد ايشان را بباب الصفا و از شر فرود آمدند و جبرئيل در ميان ايشان ايستاد و رو بسوي کعبه کرد و الله اکبر گفت و ايشان نيز گفتند و الحمد لله گففت و خدا را ببزرگي ياد کرد و برخدا ثنا کرد و ايشان کردند مثل آنچه او کرد و جبرئيل روانه شد و ايشان نيز را گفتند و الحمد لله گفت و خدا را ببزرگي ياد کرد و بر خدا ثنا کرد و ايشان کردند مثل آنچه او کرد و جبرئيل روانه شد وايشان نيز روانه شدند با حمد و ثنا و تعظيم حقتعالي تا آورد ايشان را بنزد حجرالاسود و امر کرد ايشان را که دست بر حجر بمالند و آن را ببوسند و هفت شوط ايشان را طواف فرمود و ايشان را در موضع مقام ابراهيم بازداشت و امر کرد که دو رکعت نماز بکنند پس جميع مناسک حج را بايشان نمود و امر کرد ايشان را که بجا آورند پس چون از همه اعمال فارغ شدند امر کرد ابراهيم را که برگردد و اسمعيل تنها در مکه ماند و کسي با او نبود پس در سال آينده خدا امر کرد ابراهيم را که بحجج برود و خانه کعبه را بنا کند و عرب پيشتر بحجج ميرفتند اما خانه خراب شده بود و اثري چند از آن مانده بود وليکن پيهايش معروف بود پس چون عرب از حج برگشتند اسمعيل سنگها را جمع کرد و در ميان کعبه انداخت و چون خدا امر کرد که خانه را بنا کنند ابراهيم آمد و گفت اي فرزند خدا ما را امرر کرده استکه کعبه را بنا کنيم پس چون خاکها و سنگها را برداشتند و باساس اصل رسانيدند زمين کعبه سنگ سرخ بود پس خدا وحي کرد که بناي کعبه را بر اين سنگ بگذارد و چهار ملک بر او فرستاد که جمع کنند براي او سنگها را پس ابراهيم و اسمعيل سنگ ميگذاشتند و ملائکه سنگ
[ صفحه 74]
بايشان ميدادند تا آنکه دوازده ذراع بلند شد و دو درگاه براي او گشودند که از يک در داخل شوند و از در ديگر بيرون روند و براي آن عتبه گذاشتند و بر درهايش حلقه هاي آهن آويختند و کعبه عريان بود پس چون مردم بمکه وارد شدند اسمعيل زني از قبيله حمير را ديد و او را خوش آمد و بگمان آنکه شوهر ندارد از خدا سئوال کرد که او را براي تزويج او ميسر گرداند و در واقع آن زن شوهر داشت پس خدا بر شوهرش مرگ را مقدر کرد و چون شوهرش مرد آن زن در مکه ماند از حزن بر فوت شوهرش پس خدا حزن او را بصبر مبدل گردانيد و خواستن اسمعيل او را ميسر ساخت و آن زني بود بسيار موافق و دانا چون ابراهيم بحج آمد اسمعيل بجانب طائف رفته بود که آذوقه براي اهل خود بياورد آن زن مرد پيرگرد الوردي مشاهده کرد يعني ابراهيم پس ابراهيم از آن زن پرسيد که احوال شما چون است گفت حال ما بسيار خوبب است و چون از احوال اسمعيل سئوال کرد او را مدح کرد و گفت حال او خوش است پس پرسيد که تو از کدام قبيله زن گفت از قبيله حمير پس ابراهيم برگشت و اسمعيل را نديده و نامه نوشت و بان زن داد و گفت چون شوهرت بيايد اين نامه را باو بده چون اسمعيل برگشت و نامه را خواند پرسيد که ميداني آن مرد کي بود گفت او را بسيار نيکو و شبيه بتو يافتم اسمعيل گفت آن پدر من بود گفت يا سواتاه از او اسمعيل گفت چرا مگر نظر او بر چيزي از بدن تو افتاد گفت نه وليکن ميترسم که تقصير در خدمت او کرده باشم پس آن زن عاقله باسمعيل گفت يا که آيا بر اين دو درگاه دو پرده بياويزيم يکي از اين جانب و يکي از آنجانب گفت بلي پس دو پرده ساختند که طول آنها دوازده ذراع بود و بر آن درها آويختند پس آن زن را خوش آمد آن پرده ها و گفت آيا براي کعبه جامه نبافيم که همه کعبه را بپوشانيم که اين سنگها بدنما است اسمعيل گفت بلي بسرعت متوجه شد و پشم بسياري فرستاد ميان قبيله خود که آنها را براي او بريسند و از آن روز اين سنت در ميان زنان بهمرسيد که از يکديگر مدد طلبند در اين باب پس بسرعت کار ميکرد و ياري از قبيله و آشنايان ميطلبيد و از هر طرفيکه فارغ ميشد مي آويخت پس چون موسم حج شد يکطرف ماند که جامه اش تمام نشده بود باسمعيل گفت که چکنيم اينجانب را که جامه اش تمام نشده است پس براي آنطرف از برگ خرما جامه ترتيب داد و آويخت و چون موسم حج رسيد عرب بسيار آمدند بر وجهيکه پيشتر چنان نميامدند و امري چند مشاهده کردند که ايشان را خوش آمد پس گفتند که سزاوار اينست که براي عمارت کننده اين خانه هديه بياوريم پس از آن روز هديه براي کعبه مقرر شد پس هر قبيله از قبيله هاي عرب هديه براي خانه آوردند از زر و چيزهاي ديگر تا آنکه مال بسياري جمع شد پس آن حصف خرما را برداشتند و جامه کعبه را تمام کردند و در دور کعبه آويختند و کعبه سقف نداشت اسمعيل ستونها گذاشت مانند اين ستونها که ميبينيداز چوب و سقف آن را بچوبها و جريده ها درست کرد و کل بر آن ماليد پس چون عرب در سال ديگر آمدند و داخل کعبه شدند و ديدند که عمارت کعبه زياد شده است گفتند که سزاوار آننستکه از براي عمارت کننده خانه هديه را زياد کنيم پس در سال آينده هديه بسيار آوردند و اسمعيل ندانست که آن هديه را چکند پس حقتعالي باو وحي نمود که بکش و اينها را و اطعام کن حاجيان را و شکايت کرد اسمعيل بسوي ابراهيم کمي آب را پس خدا وحي نمود بابراهيم که بکن چاهي که آب خوردن حاجيان از آنچاه باشد پس جبرئيل نازل شد و چاه زمزم را براي ايشان حفر نمود تا آبش ظاهر شد پس جبرئيل گفت که فرود آي اي ابراهيم پس ابراهيم بته چاه رفت و جبرئيل گفت اي ابراهيم کلنگ در چهار جانب چاه بزن و بسم الله بگو پس او کلنگ زد بر آن زاويه که در جانب کعبه است و بسم الله گفت پس چشمه جاري شد و هم چنين بر هر جانب که زد و بسم الله گفت جاري شد چشمه پس جبرئيل گفت بياشام اي ابراهيم از اين آب و دعا کن که خدا برکت دهد در اين آب براي فرزندان تو پس جبرئيل و ابراهيم هر دو از چاه بيرون آمدند پس جبرئيل گفت اي ابراهيم از اين آب بر سر و بدن خود بريز و طواف کن دور کعبه اين آبي استکه خدا بفرزند تو اسمعيل عطا کرده است پس ابراهيم برگشت و اسمعيل او را مشايعت کرد تا بيرون حرم و ابراهيم رفت و اسمعيل بحرم برگشت پس خدا اسمعيل را ازآن زن حميريه فرزندي روزي کرد و تا آنوقت از او فرزندي بهم نرسيده بود و اسمعيل بعد از آن زن چهار زن بعقد خود درآورد و از هر يک چهار پسر خدا باو عطا کرد و درعرض موسم ابراهيم بعالم بقا ارتحال نمود و اسمعيل بر آن اطلاع نيافت تا آنکه ايام موسم رسيد و اسمعيل مهياي ملاقات پدر گرديد جبرئيل نازل شد و تعزيت گفت اسمعيل را بفوت ابراهيم و گفت اي اسمعيل مگو در مرگ پدرت چيزي که خدا را بخشم آورد و گفت ابراهيم بنده بود از بندگان خدا او را بحوار رحمت خود خواند و او اجابت کرد و او را خبر داد که بپدر خود ملحق خواهد شد و اسمعيل فرزند کوچکي داشت که او را دوست ميداشت و ميخواستکه بعد از او خلافت و نبوت از او باشد پس خدا او را نخواست و فرزند ديگر را براي وصايت و خلافت او تعيين فرمود و چون نزديک وفات اسمعيل شد آن فرزند را که خدا تعيين کرده بود طلبيد و وصيت کرد باو و گفت اي فرزند چون مرگ تو را در رسد چنانکن که من کردم و بي آنکه خدا تعيين کند کسي را براي خلافت خود تعيين مکن پس هميشه چنين مقرر استکه هيچ امامي از دنيا نميرود مگر آنکه خدا او را خبر ميدهد که کي را وصي خود گرداند باتمام رسيد اين روايت کثيره الفوائد و وفيره للوائد تجديد مقال في وجه الاستدلال بدانکه موضع دلالت اين روايت شريفه بر غيبت حضرت اسمعيل همان فقره عائب شدن آن جناب است از مکه و رفتنش بطائف است از براي آوردن آذوقه و نديدن پدرش حضرت ابراهيم او را در وقت تشرفش بان بلده مبارکه است چه آنکه اين غيبت آن جناب نظير غيبت پدرش ابراهيم ميباشد از براي سياحت در بلاد و عبرت از مخلوقات رب العباد که شيخ صدوق عليه الرحمه در کمال الدين آن را غيبت سيم از آن جناب خلعت ماب بشمار آورده و اگر گفته شود که اين غيبت اسمعيل چندان آمدي نداشته زيرا که از مکه تا طائف سه مرحله است که تقريبا مسافت ما بين شانزده فرسخ ميباشد در جواب او ميگوئيم بعد از اينکه غيبت حضرت رسول را از مکه و رفتنش بغار ثور که در جنب مکه است از غيبات حجج بشمار آورند چنانچه در کتب غيبت ثبت و ضبط است پس بطريق اولي بايد اين غيبت اسمعيل را از مکه و رفتنش بطائف را از اجلي غيبات حجج محسوب داشت و بديهي استکه در غيبت حجت فرقي ميان آمد قليل و کثير و مدت کم و زياد نيست و اگر گفته شود که در آنوقت در مکه قومي نبوده که اسمعيل حجت الهيه بر آنها باشد جوابش اينست که قبيله جرهم که عددي
[ صفحه 75]
بمثابه انجم داشتند از وقت رضاع و شيرخوارگي جناب اسمعيل بواسطه زمزم که در مکه ظاهر شده بود در آنجا سکني داشتند چنانچه روايتي صادقي بر اين مدعي شاهدي است قوي و خداوند عالم استکه از آنوقت تا وقت رفتن اسمعيل بطائف چندين سال گذشته باشد باشد و عدد آن قبيله و سائر قبائل که بمرور اين اعوام و شهور در مکه جمع شده بودند بچه مقدار رسيده باشد و لابد اينجماعت انبوه را حجتي الهيه در کار و مهمل نگذاشتن آنها از سنن پروردگار است و اگر گفته شود که معلوم نيست حجت الهي بودن اسمعيل با حيات داشتن حضرت خليل جوابش اينست که مناقشه در حجت بودن اسمعيل در آنوقت نيست مگر از روي جهالت يا تجهيل چه آنکه اولا کفايت ميکند در حجت بودن اسمعيل بر ساکنين آن بلد حرام نائب بودنش از جانب حضرت خليل عليه السلام و ثانيادر ضمن همين روايت مذکوره در عنوان استکه در وقت عمارت کعبه اعراب در سال آينده هديه زيادي آوردند و اسمعيل ندانستکه آن هديها را چکند پس حقتعالي باو وحي نمود که بکش اينها را و اطعام کن حاجيان را و بديهي استکه عنوان وحي از جانب ملک علام مخصوص بانبيا و رسل است عليهم الصلوه و السلام و ثالثا بتصريح جماعتي از مورخين خاصه و عامه که از جمله ايشان احمد بن يوسف فرماني عامي است در تاريخ اخبار الدول چهار نفر در زمان حيات حضرت ابراهيم بمنصب نبوت و حجت بودن از جانبب حضرت رب العزه مشرف و مستعد بوده اند که يکي از آنها حضرت اسمعيل بوده و عبارت آن مورخ همام بنقل از کتاب مشيرالغرام اين استکه انه لم يمت ابراهيم حتي بعث اسحق الي ارض الشام و يعقوب الي ارض کنعان و اسمعيل الي جرهم و لوط الي سدوم و کانوا انبياء علي عهد ابراهيم انتهي و احمري ان من لم بعد هذه الغيبه من اسمعيل من غيبات الحجج فهو ممن يعرف نفسه بانحراف السليقه و اعوجاج المنهج.