بازگشت

صبيحه 03


از حجج الهيه که در زمان غيبت او طائفه از مردم انتظار خروج خودرا بظهور و وجود او متمني و مترصد بودند حضرت نوح عليه السلام است چه آنکه فرزندان شيث باو ايمان آوردند و فرزندان قابيل او را انکارر کرده و با حضرتش عداوت ورزيدند در بحار بسند معتبر از حضرت صادق روايت نموده که فرمود چون نوح قوم خود را دعوت کرد فرزندان شيص چون از نوح شنيدند که آن حضرت تصديق نمود آنچه را که در دست ايشان از علم بود پس تصديق او کردند و فرزندان قابيل تکذيب کردند و گفتند ما نشنيده ايم آنچه تو ميگوئي در پدران گذشته خود و گفتند آيا بتو ايمان بياوريم و پيروي تو کرده اند در لتزين ما و مرادشان فرزندان شيث بود و در حيوه القلوب استکه سيد بن طاوس از محمد بن جرير طبري روايت کرده استکه حقتعالي نوح راگرامي داشت به پيغمبري براي آنکه طاعت الهي بسيار ميکرد و از خلق عزلت کرده بود و براي بنده گي خدا و قامتش سيصد و شصت ذراع بود بذراع اهل زمان



[ صفحه 70]



خود و لباس او از پشم بود و لباس حضرت ادريس پيش از او از مو بود و در کوهها تعيش مينمود و از گياه زمين ميخورد پس جبرئيل براي او پيغمبري را آورد در وقتيکه چهار صد و شصت سال از عمر او گذشته بود پس جبرئيل باو گفت که چرا از خلق کناره گرفته گفت زيرا که قوم من خدا را نميشناسند پس از ايشان دوري کرده ام پس جبرئيل گفت که با ايشان جهاد کن نوح گفت که من طاقت مقاومت ايشان را ندارم و اگر مرا بشناسند که بر دين ايشان نيستم هر آينه مرا بکشند الي آخر النقل اين ناچيز گويد که بديهي استکه نوح در آنوقت بواسطه ايمان بخدا و بر طريقه حقه الهي بودنش حجت بر قوم خود بوده اگر چه مبعوث به نبوت شدنش موخر از اين غياب از قوم و عزلتش از ايشان بوده باشد چنانچه در نقل مزبور است و همين قدر در مقام رفع استبعاد از غيبت حجه ما را کفايت است و الله اللهم و هر کس تمام اين نقل را بخواهد مراجعه ببحار الانوار و حيات القلوب نمايد و ايضا در حيوه القلوب از حضرت صادق روايت نموده که چون حقتعالي ظاهر گردانيد پيغمبري نوح را و يقين کردند شيعيانيکه از کافران آزار ميکشيدند که فرج ايشان نزديک شده است بلاي ايشان شديدتر و افترا بر ايشان بزرگتر شد تا آنکه کار بينهايت شدت و سختي منتهي شد و بحدي رسيد که قصد نوح کردند بزدنهاي عظيم تا آنکه آن حضرت گاه بود که سه روز بيهوش ميافتاد و خون از گوشش جاري ميشد و باز بهوش ميامد و اينحال بعد از آن بود که سيصد سال از پيغمبري او گذشته بود و باز در اثناي اينحال ايشان را در شب و روز بسوي خدا دعوت ميکرد و ميگريختند و ايشان را پنهان دعوت ميکرد و اجابت نميکردند و آشکار دعوت ميکرد و پشت ميکردند پس بعد از سيصد سال خواستکه بر ايشان نفرين کند پس بعد از نماز صبح براي اين نشست پس سه ملک از آسمان هفتم فرود آمدند و گفتند اي پيغمبر خدا ما را بسوي تو حاجتي هست نوح گفت کدام است گفتند التماس ميکنيم که تاخير اندازي نفرين کردن بر قوم خود را که اين اول غضب و عذابي استکه بر زمين نازل ميشود نوح گفت سي صد سال تاخير انداختم نفرين را و برگشت بسوي قوم خود و ايشان را دعوت نمود چنانچه ميکرد و آنها در مقام آزار او در آمدند چنانچه ميکردند تا آنکه سيصد سال ديگر گذشت و از ايمان آوردن ايشان نااميد شد پس در وقت چاشت نشست که برايشان نفرين کندد ناگاه گروهي از آسمان ششم فرود آمدند و سلام کردند و گفتند بامداد بيرون آمده ايم از آسمان ششم و چاشت بتو رسيده ايم پس مثل آنچه ملائکه آسمان هفتم از نوح سئوال کردند و نوح باز سيصد سال نفرين ايشان را تاخير کرد و بسوي قوم خود برگشت و مشغول دعوت شد اين ناچيز گويد ظاهر اينست که اين برگشتن نوح بسوي قوم خود مثل برگشتن مذکور در قضيه آن سه ملک برگشتن در ميان ايشان باشد بعد از اينکه از آنها غائب شده بود بجهت نفرين نمودن برايشان و در جواز غيبت حجت از ميان خلق فرقي در ميان مدت قليل و کثير نيست چنانچه در صبيحه اول از کلام صدوق عليه الرحمه دانسته شد و همين قدر کافي است در جواز غيبت حجت الهيه از خلق و وقوع آن و بالجمله ميفرمايد و دعوت او زياد نکرد بر قوم مگر گريختن ايشان را از دعوت تا آنکه سيصد سال ديگر گذشت و نهصد سال تمام شد پس شيعيان نزد او آمدند و شکايت کردند که دعاي کن تا خدا ما را فرجي بخشد از آزار ايشان پس نوح ايشان را اجابت نمود و نماز کرد و دعا کرد پس جبرئيل فرود آمد و گفت حقتعالي دعاي تو را در حق آنها مستجاب کرد پس بگو بشيعيان که خرما بخورند و هسته او را بکارند و رعايت کنند تا آن درختان ميوه بدهند چون آنها بميوه برسند من فرج دهم ايشان را پس حمد کرد خدا را و ثنا کرد بر او و اين خبر را بشيعيان رسانيد و آنها شاد شدند و چنان کردند و انتظار بردند تا آن درختان ميوه داد پس ميوه را بنزد نوح بردند و طلب وفا بوعده کردند پس نوح دعا کرد و حقتعالي فرستاد که بگو بايشان که اين خرما را نيز بخورند و هسته اش را بکارند چون بميوه آيد من فرج دهم ايشان را چون گمان کردند که خلاف شد وعده ايشان ثلث شيعيان از دين برگشتند و دو ثلث بر دين باقي ماندند و آن باقي مانده خرماها را خوردند و هسته را کشتند و چون رسيد ميوه آنها را بنزد نوح آوردند و سئوال کردند که وعده را بعمل آورد و نوح از خدا سئوال کرد و باز وحي رسيد که اين خرماها را ببخورند و هسته هاي آنها را بکارند پس ثلث ديگر از دين برگشتند و يکثلث باقي مانده اطاعت کرده و هسته خرماها را کشته تا آنکه بميوه آمدند و مييوه را بنزد نوح آوردند و گفتند از ما نماند مگر اندکي و ميترسيم اگر در فرج تاخيري بشود همه از دين برگرديم پس حضرت نوح نماز کرد و مناجات کرد و گفت پروردگارا نماند از اصحاب من مگر اينگروه و ميترسم که اينها نيز هلاک شوند اگر فرج بايشان نرسد پس وحي باو رسيد که دعاي تو را مستجاب کردم پس کشتي بساز پس ميان مستجاب شدن دعا و طوفان پنجاه سال فاصله شد و علامه مجلسي در حيوه القلوب بعد از اينکه اين خبر و اخبار ديگريکه باين خبر در امتحان قوم نوح و تاخير فرج از براي ايشان مطابقند ذکر کرده فرموده است که از اين احاديث حکمتها براي غيبت حضرت صاحب الامر و تاخير ظهور آن حضرت عجل الله فرجه الشريف ظاهر ميشود براي کسيکه تدبر نمايد.