بازگشت

صبيحه 41


بدانکه شبهه سي و نهم مخالفين در ساحت قدس امامت حضرت بقيه الله اينست که ميگويند شما طائفه شيعه اثني عشريه نظر بمفاد اخباريکه از طرق خود روايت نموده ايد معتقد ميباشيد که در وقت ظهور مهدي موعود جماعتي از مومنين و کفار از اموات با آن جناب ميباشند و در آنوقت زنده ميشوند چنانکه عبارت سيد مرتضي که از بزرگان علماء شما است در جواب از مسائل رازيه اش اينست که بدان آنچه که شيعه اماميه بان معتقد است اين استکه خداي تعالي در وقت ظهور امام زمان يعني مهدي موعود قومي را از شيعيان آن حضرت که پيشتر از آن وفات يافته اند بدنيا برميگرداند تا اينکه بثواب ياري کردن بانحضرت و مشاهده دولت آن جناب فايز شوند و نيز قومي را از دشمنان آن حضرت بدنيا برميگرداند تا اينکه از ايشان انتقام گيرد ودوستانش از مشاهده ظهور حق و بلندي کلمه حقه لذت برند و در نجم ثاقب اين را يکي از خصايص مهدي موعود شمرده و فرموده است بيست و يکم يعني از خصايص آن حضرت بودن جمعي از مرده گان است در رکاب آن جناب چنانکه شيخ مفيد در ارشاد روايت نموده که بيست و هفت نفر از قوم موسي و هفت نفر اصحاب کهف و يوشع بن نون و سلمان و ابو دجانه انصار و مقدار و مالک اشتر از انصار آن جناب خواهند بود و حکام ميشوند در بلاد و اين مستبعد است



[ صفحه 65]



که مردگان که مرده اند دوباره بدنيا برگردند و چگونه ميشود که ديگرباره در اين نشائه دنيويه رجوع نموده و تعيش نمايند و بخورند و بياشامند وزن کنند و در منزلها و خانها سکني نمايند و جواب از اين شبهه اينست که اولا اتکال نمدن باين شبهه واهيه انکار نمودن قادر مطلق بودن خداوند متعال است چه هيچ عاقل را شبهه نيست که اين امر از مقدورات الهيه است و عفاد ان الله علي کل شي ء قدير بر ارجاع مردگاني چند را در آن زمان قادر و توانا است و اين امر در حد ذاتش ممتنع نيست که محل قدرت واقع نشود و قابليت مقدوريت را نداشته باشد و ثانيا آنکه اتکال بان موجب رد قران مجيد و انکار فرقان حميد است که ناطق برجوع عزير يپغمبر است در دنيا بعد از مردنش و گذشتن چندين سال و رجوع اصحاب کهف است بدنيا و هم چنين در واقعه آنجماعت که خداوند در بيان حال ايشان ميفرمايد الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر اموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم يعني آيا نديدي آنان را که بيرون رفتند از ديار خود و ايشان هزارها بودند از خوف مردن پس خدا فرمود بايشان که بميريد پس زنده گردانيد ايشان را شيخ صدوق در رساله اعتقادات فرموده که ايشان هفتاد هزار خانوار بوده اند و در هر سال طاعون بر ايشان واقع ميگرديد واغنياء ايشان فرار ميکردند و غالبا سالم ميماندند و فقراء ايشان ميماندند و اکثرايشان ميمرد اتفاقا در سالي اتفاق بر خروج از شهر کردند و در کنار دريائي فرود آمده چون بارهاي خود را برزمين گذاشتند في الفور همگي بمردند پس ارميا که از پيغمبران نبي اسرائيل بود بر ايشان گذشته عرض کرد خداوند اگر ايشان را زنده گرداني بلادت را آبادان کنند و عبادتت را برپا دارند و بندگانت از ايشان زائيده شوند پس خداوند ايشان را بدعاي آن جناب زنده گردانيد پس خوردند و آشاميدند و گرديدند و در مساکن سکني نمودند و زائيدند تا آنکه به اجلهاي مقرر خود مردند و همچنين آن هفتاد نفر که با موسي بطور رفتند و مردند و بصريح آيه مبارکه ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون زنده شدند و از طور برگرديدند و خوردند و آشاميدند وزن کردند و فرزند نمودند پس بعد از ثبوت امکان رجعت و وقوع آن در امم سابقه چه استبعاد دارد که در اين امت مرحومه هم واقع بشود استدراک ارفع من سمال بلکه گفته ميشود که باعتقاد خود مخالف البته بايد واقع شود زيرا که خود ايشان روايت نموده اند اخباري را که مضمون آنها اينست که هر چيز که در امم سابقه واقع شده باشد بايد در اين امت نيز مثل آن واقع شود حذوالنعل بالنعل و القذه بالقذه ورجعت چنانکه دانستي در امم سابقه واقع شده است پس بايد در اين امت ه واقع گردد وثالثا آنکه استبعاد نمودن از رجوع جمعي از مردگان بدنيا در وقت ظهور آنجان جهان مناقض است با آنچه که خود مخالفين در کتب خود ايراد نموده اند از جماعتي از مسلمانان که ايشان بعد از وفات پاره قبل از دفن و پاره ديگر بعد از دفن زنده شده و بدنيا برگشتند و سخن گفتند و خبرها نقل کردند و بعد از آن باز مردند چنانچه شيخ طوسي عطر الله مرقده باين مطلب اشاره فرموده است که از اين جمله قصه ايستکه حاکم نيشابوري آن را در تاريخ خود در حديث حسام بن عبدالرحمن که از پدرش او از جدش که قاضي نيشابور بود روايت کرده که او گفته مردي بمجلس من درآمد آنگاه کسي بمن گفت که در نزد اين مرد حکايت عجيبه ايست من گفتم ايمرد آنحکايت چيست گفت بدانکه من مردي نباش بودم و قبرهاي اموات را براي بردن کفن آنها ميشکافتم پس زني وفات يافت من رفتم که قبر او را بشناسم در تشييع جنازه اش و با نماز گذارندگان بر جنازه اش بر او نماز گذاردم چون شب رسيد رفتم قبر وي را شکافتم و دست دراز کردم که کفن وي را درآورم آنگاه آن زن از راه تعجب گفت سبحان الله مرديکه از اهل بهشت است کفن زني را که از اهل بهشت است ميکند بعد از آن آن زن گفت آيا ندانستي که تو از جمله آنان بودي که بمن نماز کردند و خداي تعالي آنان را که بر من نماز خواندند بخشيد شيخ طوسي بعد از نقل اين حکايت ميفرمايد پس وقتيکه اين چنين قصه را از نباش قبور نقل کرده اند و در کتابهاي خود نوشته اند چرا علماء اهل بيت عليهم السلام را مثل نباشي ندانسته و روايت ايشان را قبول نميکنند پس بکدام سبب از روايات ايشان نفرت مينمايند و رتبه اين زن که مذکور شد پست است از آنانکه براي کارهاي بزرگ به دنيا رجوع ميکنند پس چرا اين زن رجوع کرد و ايشان رجوع نخواهند کرد و حال آنکه رجعتي که علماء ما و اهلبيت عليهم السلام و شيعيان ايشان بان معتقدند از جمله آيات پيغمبر و معجزات آن سرور خواهد بود و بکدا سبب و جهت رتبه و منزلت آن حضرت از رتبه موسي و عيسي و دانيال پست ترر ميباشد و حال آنکه خداوند جل جلاله بسياري از مردگان را در دست ايشان زنده گردانيد اين ناچيز گويد و از اين جمله قصه ايست که در فارسنامه ناصري استکه زکي شيرازي را ذوالموتين گويند و نام شريفش شيخ عبدالله پسر ابوتراب پسر بهرام پسر زکي پسر عبدالله است از فحول فضلاء او آن و عدول علماي زمان خود بود قاضي ناصرالدين بيضاوي و قطب الدين علامه شيرازي تحصيل فضائل در خدمت او نموده اند در کتاب رساله الابرار في اخبار الاخيار آمده که وي معلم و استاد فضلاي آن زمان بود و قاضي بيضاوي از کرامات او نقل نموده که وي بعد از مردن زنده شد و مسائل علماي مصر را جواب گفت وثانيا وفات يافت و از اين روي او را ذوالموتين گفتند و اين واقعه در سال سبع و سبعين و ست مائه اتفاق افتاده و العهده علي الراوي انتهي و بديهي استکه او از علماء عامه بوده رفع شبهه و دفع کلفه و اگر کسي را در امر رجعت خلجان حاصل شود که رجعت با تکليف منافات دارد چه آنکه موجب اضطرار مکلف است بطاعت و امتثال او در آنوقت الجائي و اضطراريست جوابش همان استکه سيد علم الهدي در مسائل رازيه فرموده که ما بيان نموده ايم که رجعت با تکليف منافات ندارد و اموراتي که انسان را بسوي طاعت يا معصيت داعي ميشود در روز رجعت و هنگام انهم مترددند در ميان دواعي طاعت و معصيت مثل الان يعني گاه داعي طاعت در انسان مرجوع الي الدنيا پيداميشود و گاه داعي معصيت نه اينکه تنها داعي طاعت در او حاصل ميشود تا اينکه گفته شود که بنابراين تکليف در آنوقت صحيح نيست پس هيچ گمان کننده اين گمان را نکند که تکليف نمودن بانانکه بدنيا برگردانيده ميشوند باطل است و ما ذکر کرده ايم که چنانکه تکليف نمودن با ظهور معجزات باهره و آيات قاهره صحيح است هم چنين با وجودرجعت نيز تکليف صحيح است زيرا که در همه آنها يعني در ظهور معجزات و آيات و وقوع رجعت امري نيست که انسان را بر فعل واجب و ترک قبيح ملجاء و مضطر نمايد تا اينکه گفته شود که تکليف نمودن با وجود آنها صحيح نيست بلکه در همه اينها انسان در مابين



[ صفحه 66]



اطاعت و مخالفت مختار است تذييل جليل لرد تاويل عليل در مسائل رازيه از علم الهدي قدس الله روحه سئوال شده است که حقيقت رجعت چيست زيرا که پاره از طائفه اماميه اعتقاد باين دارند که رجعت ائمه عبارت ميباشد از رجوع دولت ايشان در زمان قائم عليه السلم بي آنکه ابدان مبارکه ايشان بدنيا رجوع نمايد و سيد مرحوم بعد از اينکه معني رجعت را به بياني که از ايشان نقل نموديم ذکر فرموده گفته است و اما آنانکه از اصحاب ما رجعت را تاويل کرده اند بر اينکه معني رجعت رجوع دولت و امر و نهي ائمه است بدنيا بي آنکه اشخاص ايشان رجوع نمايند و مردگان زنده شوند پس بدين نهج است که جماعتي از شيعه چون از اثبات رجعت و بيان امکان آن و منافي نبودن آن با تکليف عاجز گشتند بنابراين گذاشتند که اخباري را که در خصوص رجعت وارد شده است بدين نسق تاويل نمايند و اين تاويل از ايشان عليل و غير صحيح است زيرا که رجعت فقط با ظواهر اين اخبار ثابت نگشته تا آنکه از اينگونه تاويلات بانها راه يابد و چگونه ثابت ميشود چيزيکه بر صحت آن قطع داريم به اخبار احاديکه افاده قطع و يقين نمي کند بلکه اعتماد ما در اثبات رجعت اجماع اماميه است که بر معني رجعت قائم است و آن معني اينست که خداي تعالي در وقت قيام قائم پاره مردگان را از دوستان ال محمد و از دشمنان ايشان بطريقيکه بيان نموديم زنده ميگرداند پس تاويل چگونه راه مييابد به چيزيکه بان قطع و يقين حاصل است پس معلوم شد که معني رجعت محتمل در ميان چند چيز نيست تا آنکه قابل تاويل باشد اين ناچيز گويد که چگونه ميشود که رجعت قابل تاويل باشد و حال آنکه بنابر نقل علامه مجلسي قدس سره دويست آيه از آيات مبارکه قران و پانصد خبر از اخبار صحيحه و معتبره که آنها را ثقات اثبات در مسفورات خود نقل فرموده و ثبت و ضبط نموده اند دلالت بر آن دارد پس انکار آن نيست مگر قول زور و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور و ما انشاء الله در بساط پنجم مسئله رجعت را بمالا مزيد عليه في البيان ذکر خواهيم نمود.